جدول جو
جدول جو

معنی پیربداق - جستجوی لغت در جدول جو

پیربداق
(بُ)
پیربداغ. پسر میرزا جهانشاه بن یوسف ترکمان از سلسلۀ قراقوینلو. وی از جانب پدر مدتی حکومت فارس داشته و در آن اوان احمد بن حسین بن علی الکاتب تاریخ جدید شهر یزد را بنام وی ساخته و پرداخته است. دولتشاه در شرح زندگی وی در تذکره گوید: او بر پدر (جهانشاه) عاصی شد و از شیراز بدارالسلام بغداد نهضت فرمود و جهانشاه بر قصد فرزند عزیمت بغداد نمود و یک سال و نیم بغداد را محاصره کرد و در حین محاصره این ابیات را بفرزند نوشت:
ای خلف از راه مخالف بتاب
تیغ بیفکن که منم آفتاب
شاه منم ملک خلافت مراست
تو خلفی از تو خلافت خطاست
غصب مکن منصب پیشین ما
غصب روا نیست در آئین ما
ای پسر ار چه بشهی درخوری
با پدر خویش مکن سروری
تیغ مکش تا نشوی شرمسار
شرم منت نیست ز خود شرم دار
تیغ که سهراب برستم کشید
هیچ شنیدی که ز گیتی چه دید
با چو منی تیغفشانی مکن
دولت من بین و جوانی مکن
گر سپهم پا برکاب آورد
ریگ بیابان بحساب آورد
کوه بجنبد چو بجنبم ز جای
چرخ بخیزد چو بخیزم ز پای
گرچه جوانیت ز فرزانگی است
این ز جوانی نه که دیوانگی است
کودکی ار چند هنرپرورست
خرد بود گر همه پیغمبرست
کی رسد این مرتبۀ فن بتو
از پدر من بمن از من بتو
(جواب پیر بداغ مر پدر را) :
ای دل و دولت بلقای تو شاد
باد ترا شوکت و بخت و مراد
نیستم آن طفل که دیدی نخست
بالغم و ملک ببالغ درست
شرط ادب نیست مرا طفل خواند
بخت چو بر جای بزرگم نشاند
هر دو جوانیم من و بخت من
با دو جوان پنجه بهم بر مزن
با منت از بهر تمنای ملک
خام بود پختن سودای ملک
تیغ مکش بر رخ فرزند خویش
رخنه مکن گوهر دلبند خویش
پختۀ ملکی دم خامی مزن
من ز تو زادم نه تو زادی ز من
شاخ کهن علت بستان بود
نخل جوان زیب گلستان بود
کشور من نیست کم از کشورت
لشکر من نیست کم از لشکرت
خطۀ بغداد بمن شد تمام
کی دهم از دست بسودای خام
چون تو طلب میکنی از من سریر
من ندهم گر تو توانی بگیر.
پیر بداغ جوانی پردل و کریم بود. جهانشاه جهان دیده و مدبر و مکار و فهیم:
گوزن جوان گرچه باشد دلیر
نیارد زدن پنجه با شیر پیر.
بعد مشرب میان پدر و پسر واقعبود و بهیچ صورت اتفاق دست نداد و جهانشاه از روی ستیزه در فرط گرمای نواحی بغداد مدتی مدید زیردستان ورعایا و لشکریان را معذب میداشت. کار بجائی انجامیدکه فرزندان طفل لشکریان از گرما در گهواره ضایع میشدند و مردم سردابها زیر زمین کنده در آنجا میخزیدند و در درون شهر بغداد نیز از امتداد محاصره قحط خاست و مأکولات و ذخایر اهل شهر و قلعه تمام شد و پیر بداق عاجز و بصلح راضی شد و در اثنای صلح محمدی که ولد جهانشاه بود از خلاصی پیربداق و تسلط او دیگرباره اندیشه مند شد و پدر را بر آن آورد که بقتل پیر بداق بخاموشی رضا داد و نماز پیشین روز سه شنبه چهارم ذی القعده سنه احدی و سبعین و ثمانمائه (871 هجری قمری) آن مدبر با جمعی از امرای جهانشاهی بقصد کشتن برادر بشهر بغداد درآمدند و بوقتی که پیربداق نیم روز غافل نشسته بود بسرای او درآمدند و آن معدن احسان و سماحت را بدرجۀ شهادت رسانیدند:
خاک بر سر جهان فانی را
که ز بهر دو روز بی بنیاد
قصد خون پسر کند والد
وز فنای پدر پسر دلشاد
وان برادر که قاصد جانست
ملک الموت دانش نه همزاد
از قرابت غریب نیست بدی
بود خویش حسین پور زیاد.
آباء علوی و امهات سفلی که مؤثران موالیدند با وجود شفقت پدری و مهر مادری بنگر که موالید را در اول در مهد عزت به نیات حسن میپرورانند وآخر بذبول حرمان پایمال حوادث میگردانند، فریاد از این پدران فرزندکش و داد از این برادران بردارسوز که نه در قلب غلیظ این آبا آزرمی است و نه در دل بیرحم این برادران شرمی، اخوان الصفا رخت بدروازۀ فنا بیرون برده اند و این شهر بند کبود را بحقۀ برادران حسود سپرده. صاحب گلشن راز راست:
عجب درمانده ای نیکو بیندیش
میان این همه بیگانه سان خویش
نهادی ناقصی را نام خواهر
حسودی را لقب کردی برادر
برادر خیز ازینها خیر مطلب
چراغ صومعه از دیر مطلب
خودی را یک طرف کن زود برخیز
تو خویش خویش باش از خویش بگریز.
چون پیربداق رکنی بود از ارکان سلطنت جهانشاه وقصد فرزند نمودن، بتخصیص همچنان فرزند رشید، در دنیا و دین سبب نقص دولت سلطان جهانشاه شد و بر او آن فعل مبارک نیامد و دولت ازو روگردان شد - انتهی
لغت نامه دهخدا
پیربداق
(بُ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 43 هزارگزی شمال باختری الیگودرز کنار راه آهن دورود به اراک. جلگه، معتدل، دارای 269 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات، محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن اتومبیل روست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرداد
تصویر پیرداد
(پسرانه)
داده پیر یا بچه ای که در پیری داده شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یرنداق
تصویر یرنداق
چرم خام، تسمه، دوال، دوالی که به گردن اسب می بندند، تسمه که روی زین بسته شود، در علم زیست شناسی روده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
تیماج و سختیان. (برهان). پیرانداخ
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
برادر مصطفی خان از خوانین اوزبک. پیربداق بدیع الجمال خواهر سلطان حسین بایقرا را بزنی گرفت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 123 و 124 و 177 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
تسمه ودوالی که نرم و سپید و جسیم و ستبر باشد. (از برهان) (ناظم الاطباء). ارنداق. برنداق. قدّ. قدّه. تسمه. دوال. یشمه. حمیر. حمیره. اشکزّ. (یادداشت مؤلف). دوال کفشگر. (آنندراج). یشمه. (صحاح الفرس) : حمیر. حمیره، یرنداق که بدان زین بندند. (منتهی الارب). دوال سفید و نرم و پاک کرده که بدان آلت زین را بندند و ظاهراً به هردو معنی ترکی است. (فرهنگ رشیدی) ، روده ها. (ناظم الاطباء). به معنی رودگانی باشد که جمع روده است. (برهان) (آنندراج) :
بی یرنداق گرد گردن تو
نه بگردی و نه فروگذری.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 12 هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه مالرو سرباز به فیروزآباد، کوهستانی، گرمسیر، مالاریائی، دارای 250 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات و خرما و برنج کاری، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، ساکنین از طایفۀ سرباز هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 73 هزارگزی شمال باختری کبودرآهنگ کنار راه اتومبیل رو اکنلو به قهرد، تپه و ماهور، سردسیر، مالاریائی، دارای 402 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات دیم و انگور و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی راه آن مالرو است و تابستان از قهرد به اکنلو اتومبیل می توان برد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
هرچیز منسوب به پیربداغ عموماًو نوعی از امرود خصوصاً، و پیربداغ شخصی است چنانکه از مثنوی محسن تأثیر بوضوح می پیوندد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان گورک بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 61 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 22 هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد بسردشت. کوهستانی، سردسیر، سالم. دارای 35 تن سکنه. آب آن از رودخورخوره، محصول آنجا غلات و توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی، و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
چشمۀ پیربناب، دو فرسخ بیشتر میانۀ جنوب و مغرب شیراز است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پسر میرزاجهانشاه از سلسلۀ قراقوینلو. او بر پدر عصیان ورزید و قلعۀ بغداد را تصرف کرد و بسال 870 هجری قمری بتدبیر پدر بدست برادر خویش محمدی کشته شد. برفراز کوهی خشک و داغ در راه سمنان و طهران حائطی وسیع دیده میشود گویند پیر بداغ امر کرده بود تا در آنجا باغی افکنند. بدو گفتند چون در این جا آب نیست هیچگونه درخت بعمل نیاید و سیب و بهی از زمین بی آب و سنگلاخ حاصل نشود و او در جواب گفت:
استمیرم ایواسنی نارنی
قوی دیسونلر پیر بداغون باغی وار.
و معنی بیت این است که من سیب و بهی از این باغ چشم ندارم تنها میخواهم که گفته شود پیر بداغ را باغی است. واین بیت در نظایر آن در زبان ترکی مثل شده است. رجوع به نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز شمارۀ 3 ص 13 و 14 و نیز رجوع به پیر بداق شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پسر امیر قرایوسف ترکمان. خواندمیر در حبیب السیر آرد: امیر قرایوسف بعد از شهادت میرزا میرانشاه گورکان و فرار میرزا ابابکر بجانب کرمان تمامت مملکت آذربایجان و اران را تحت تصرف درآورد و پسر خود پیربداق را ببهانۀ اینکه سلطان جلایر که سلطنت آذربایجان ارثاً و اکتساباً به وی داشت او را فرزند خوانده بر سریرپادشاهی نشاند و در جمیع قلمرو خود خطبه و سکه بنامش موشح ساخت و فرمود که طغرای مناشیر و احکام را چنین نویسند که: ’پیربداق بهادرخان یرلیغدن ابوالنصر یوسف بهادر سوز و میز. ’ و هرگاه پیربداق بمجلس درآمدی قرایوسف دست او را گرفته بر تخت نشاندی و خود در پایان بدو زانوی ادب برنشستی و چون این خبر بملوک و حکام اطراف رسید ایلچیان با تحف و بیلاکات بدرگاه امیر قرایوسف ارسال داشته مراسم تهنیت به اقامت رسانیدند وامیرقرایوسف قاصدی نزد سلطان احمد فرستاده پیغام داد که چون حضرت سلطانی پیربداق را بفرزندی قبول نموده بودند ما آن عزیز فرزند را بر تخت سلطنت نشاندیم و خود در مقام لشکرکشی و دفع شر معاندان کمر اجتهاد برمیان بستیم تا بر رأی عالی واضح باشد و سلطان احمدایلچی قرایوسف را نوازش کرده جهت پیربداق چتر و دیگر اسباب پادشاهی ارسال داشت. سپس خواندمیر پس از ذکربروز اختلاف میان سلطان احمد و امیر قرایوسف و گرفتار شدن سلطان احمد بدست امیرقراقوینلو گوید:... وی را از پهلوی خویش بصف نعال فرستاد و از روی هزل یا جداو را فرمود تا بخط خویش در باب تفویض ایالت آذربایجان به پیربداق خان نشانی به آب زر نوشت و منشور دیگرقلمی کرد که حکومت بغداد تعلق بشاه محمد میدارد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 576- 578). صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از فرزندان قره یوسف مؤسس دولت قره قویونلو بوده و در حین تولدش پدرش با سلطان احمد ایلکانی در مصر زندان بود و سلطان نامبرده این مولود جدید را بناپسری پذیرفته بود، بعدها پدرش سلطان مشارالیه را بسال 813 هجری قمری بقتل رسانیده وی را بتخت آذربایجان نشاند ولی همان سال تختش بتختۀ تابوت مبدل شد
لغت نامه دهخدا
ترکی روده، دوال روده، تسمه و دوال نرم وسفید: بی یرنداق گرد کردن تو نه بگردی و نه فرو گذری. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیربدان
تصویر هیربدان
رئیس هیربدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرنداق
تصویر یرنداق
((یَ رَ))
روده، تسمه و دوال نرم و سفید
فرهنگ فارسی معین
درختان مقدس در باور مردم، نام مکان مقدسی در شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی