جدول جو
جدول جو

معنی پیرامام - جستجوی لغت در جدول جو

پیرامام(اِ)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 24 هزارگزی جنوب الیگودرز. کنار راه مالرو پرت پل به جاخشک. کوهستانی، معتدل. دارای 138 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پراهام
تصویر پراهام
(پسرانه)
پرهام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیرامن
تصویر پیرامن
پیرامون، اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیژاما
تصویر پیژاما
پیجامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرامید
تصویر پیرامید
جسم مخروطی با وجوه جانبی مثلث به یک راس مشترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراهان
تصویر پیراهان
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
فرهنگ فارسی عمید
حوال، حول، حولیه، پیرامن، گرد، دور، گردامون، حریم، حوالی، اطراف، دورتادور، گرداگرد، دوروبر، اکناف، گردبرگرد:
ترکان البته پیرامون ما نگشتند که ایشان نیز بخویشتن مشغول بودند، (تاریخ بیهقی ص 622)، فرمود که شما را نهی کردم و گفتم در پیرامون این درخت مگردید و متعابت سخن دشمن مکنید، (قصص الانبیاء ص 19)، و هر ستونی چندانست که دست پیرامون درنتواند آورد، (مجمل التواریخ والقصص)، و چون سپاه بهرام بندوی را دیدند هیچ شک نکردند که نه خسروست و پیرامون بایستادند، (مجمل التواریخ والقصص)،
ماند ببهشت آن رخ گندم گونش
عشاق چو آمدند پیرامونش
خاقانی را نرفته بر گندم دست
عمدا ز بهشت میکند بیرونش،
خاقانی،
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر،
خاقانی،
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند ...
سعدی،
طوف، طواف، طوفان، تطواف، پیرامون کعبه گشتن، (منتهی الارب)، عنان، عراق، طور، پیرامون سرای، طور، طوران، پیرامون چیزی گردیدن، استطاقه، پیرامون چیزی گشتن، کفاف الشی ٔ، پیرامون و کنارۀ هر چیزی، عرین، پیرامون سرای و شهر، عقوه، پیرامون و گرداگرد سرای، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پیجامه: پیژامای راه راه قرمز رنگی بر تن داشت
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ)
پیرامون. اطراف و گرد چیزی. حوالی. حول. گرداگرد چیزی. (اوبهی). دوروبر. دوره. دور. گرد. دورتادور. جوانب. گردبرگرد: زرنگ شهری با حصار است و پیرامن او خندق است. (حدود العالم).
گفتم نایمت نیز هرگز پیرامنا
بیهده گفتم من این بیهده گویا منا
ما را گفتی میا بیش بدین معدنا
ما را دل سوخته است عشق و ترا دامنا.
ابوالحسن اورمزدی.
بدوزخ درون زشت آهرمنا
نیارستمش گشت پیرامنا.
دقیقی.
ببندید با یکدگر دامنا
نمانید بدخواه پیرامنا.
فردوسی.
یلانی که بودند خنجرگذار
بگشتند پیرامن کارزار.
فردوسی.
برید آن سر شاهوار ازتنش
نیامد یکی خویش پیرامنش.
فردوسی.
ز دو لشکر از یار و فریادرس
به پیرامن اندر ندیدند کس.
فردوسی.
هر آنکس که پیرامنش بد براند
خود و دایه و شاه جمشید ماند.
فردوسی.
بپیرامن دژ یکی راه نیست
وگر هست از ما کس آگاه نیست.
فردوسی.
بیامد بپیرامن طیسفون
سپاهی ز انداز دانش فزون.
فردوسی.
ور زانکه بغردی بناگاهان
پیرامن او هزبر یا ببری.
منوچهری.
و پیرامن وی مهاجرین و انصار. (تاریخ سیستان).
هر آنکس که پیرامنش بد براند
خود و دایۀ جادو و شاه ماند.
اسدی.
مر این ماهی خرد رادشمنست
همه روز گردانش پیرامنست.
اسدی.
تا تن من گشت بپیرامنش
دیو نگشتست بپیرامنم.
ناصرخسرو.
و صد مرد سلاح در زیر جامه پوشیده پیرامن انوشروان مرتب بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 90). و دیگر لشکرها دورویه پیرامن مزدکیان که بر خوان نشسته بودند درگرفتند. (ایضاً ص 90). و پیرامن آن همه عمارتهاست و چشمه ها و آبهای روان. (ایضاً ص 155). بحکم آنکه فیروزآباد در میان اخره نهاده است که پیرامن آن کوهی گردبرگرد درآمده است. (ایضاً ص 137). همگان پیرامن دیر درآمدند و آواز داد که من ابرویزم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101).
کند از غالیه پیرامن گل را پرچین
تا کس از باغ رخش گلشن (؟) و گلچین نکند.
سوزنی.
حاجب آلتونتاش وارسلان جاذب پیرامن حصار او فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). قومی را دیدم پیرامن من نشستند و با من بتلطف درآمدند (ترجمه تاریخ یمینی). (فرشتگان عرش آشیان پیرامن وی صف اندر صف عاکف و واصف (ترجمه تاریخ یمینی ص 448). شبی پیرامن قصر او فراگرفتند و اسباب و مضارب و مراکب او غارت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 370). پیرامن هر مربعی از مربعات آن خطی از زر درکشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422). بوقت حاجت پیرامن آن طوف کرده تضرع و زاری نموده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 415). با لشکری جرار پیرامن مأمن او درآمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 33). پیرامن آن خندقی عمیق بود که اندیشه در مجاری آن بپایان نمیرسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 56). بفرمود تا طایفه ای از لشکر پیرامن آن اوباش بر آمدند و همه را بقتل آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 208). پیرامن قصریکه خوابگاه او بود فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 159). چون منتصر را خبرشد لشکری بسیار پیرامن خیمۀ او درآمده بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234). پیرامن آن خندقی بعید قعر کشیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 249). لشکر سلطان چون دایره پیرامن نقطۀ آن حصار درآمدند. (ترجمه تاریخ یمینی). سلطان پیرامن آن قلعه فراگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 249). چون گریبان پیرامن او فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287).
در کوی هوس دام هوانست نهاده
بیهوده بپیرامن آن دام چه گردی.
عبدالواسع جبلی.
نای است یکی مار که ده ماهی خردش
پیرامن نه چشم کند مار فسائی.
خاقانی.
پیرامن کویش بشب، خصمان خاقانی طلب
هرجا که گنجست ای عجب، ماریست پیرامون او.
خاقانی.
مرا صد دام در هر سو نهادی
هزاران دانه پیرامن فشاندی.
خاقانی.
پران ملک پیرامنش، چون چرخ دائر بر تنش
چون بادریسه دشمنش، یک چشم بینا داشته.
خاقانی.
گه گه کن از باغ آرزو آن آفتاب زردرو
پیرامنش ده ماه نو هر سال یکبار آمده.
خاقانی.
اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم
کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند.
خاقانی.
هست بپیرامنش طوف کنان آسمان
آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب.
خاقانی.
وز پی آن تا ز دیو آزشان باشد امان
خط افسون مدیح صدر پیرامن کشید.
خاقانی.
بلشکر بفرمود تا صدهزار
درآیند پیرامن آن حصار.
نظامی.
یکی لحظه پیرامن بام گشت
نظر کرد از آن بام بر کوه و دشت.
نظامی.
ایشان که سلاح کار بودند
پیرامن او حصار بودند.
نظامی.
نبود از تیغها پیرامن شاه.
بیک میدان کسی را پیش و پس راه.
نظامی.
گفتا مکن ای سلیم دل مرد
پیرامن این حدیث ناورد.
نظامی.
پیرامن هرچه ناپدیدست
در دامن عصمتش کشیدست.
نظامی.
بهشتی شده بیشه پیرامنش
دگر کوثری بسته بر دامنش.
نظامی.
بمیر پیشتر از مرگ تا رسی جائی
که مرگ نیز نیاردت گشت پیرامن.
جمال الدین عبدالرزاق.
پادشاه باید تا کرگسی باشد بپیرامن او مردار نه مرداری باشد بپیرامن او کرگس. (عقدالعلی).
در میر و وزیر و سلطان را
بی وسیلت مگرد پیرامن.
سعدی.
مرا دستگاهی که پیرامنست
پدر گفت میراث جد منست.
سعدی.
چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش.
سعدی.
عدو زنده سرگشته پیرامنت
به از خون صد کشته در دامنت.
سعدی.
دلی که دید که پیرامن خطر میگشت
چو شمع زار و چو پروانه دربدر میگشت.
سعدی.
ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش.
سعدی
چو ابر زلف تو پیرامن قمر میگشت
ز ابر دیده کنارم به اشک تر میگشت.
سعدی.
بزمگاهی دلنشان، چون قصر فردوس برین
گلشن پیرامنش چون روضۀ دارالسلام.
حافظ.
چون شناور نیستی پیرامن جیحون مگرد.
مغربی.
می بیاور که خبر میدهد ایام بهار
لطف آن سبزه که پیرامن گلزار گرفت.
یغما.
حیزوم، حزیم، پیرامن نای گلو از سوی سینه، حرم، پیرامن کعبه. جول، پیرامن درون چاه. ملاغم، پیرامن دهان. (از منتهی الارب). وصید، پیرامن سرای. (دهار). فناءالدار، پیرامن سرای. ملامج، پیرامن دهن. حوق، پیرامن ختنه گاه. عطن، پیرامن حوض و خانه. معطن، پیرامن چاه و خانه. حریم، پیرامن حوض و چاه. (از منتهی الارب). جوار، صحن گرداگرد سرای و پیرامن آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
غلام پیر. خدمتگار سالخورده، خطابی تواضعآمیز که کهتران سالخورده برابر پادشاهان خود راکنند. عنوانی که پیران برابر پادشاه خود را دهند
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در 12هزارگزی جنوب باختری نیشابور. جلگه، معتدل، دارای 371 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی جزء دهستان ینگجۀ بخش مرکزی شهرستان سراب. واقع در 11هزارگزی شمال باختری سراب و 7هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه، معتدل، دارای 68 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصولات آنجا غلات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
مولانا پیرجمال. یکی از مشاهیرشعرای ایران است و از اهالی اردستان نزدیک به اصفهان بود، و سمت مریدی پیر مرتضی علی را داشته و در حلقۀ صاحبدلان میزیسته است و دیوانی مرتب دارد. ازوست:
کی بو که سر زلف ترا چنگ زنم
صد بوسه بر آن لبان گلرنگ زنم
پیمان پری رخان سنگین دل را
در شیشه کنم، پیش تو بر سنگ زنم
آذر در آتشکده آرد: مولانا ملاپیرجمال اصل آن حضرت از قصبۀ اردستان من توابع اصفهانست. گویند مرد صاحبدل و نه چون دیگران مقید به آب و گل بوده و از مریدان حضرت پیر مرتضی علی است و مرقد مطهر پیر مرتضی علی در اردستانست وحضرت پیرجمال دیوان مبسوطی در مراتب عرفان دارند چون این مختصر قابل درج این همه لئالی و درر نبود تیمناً این یک رباعی از ایشان ثبت شد - انتهی. و سپس رباعی مذکور در فوق را آرد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در33 هزارگزی جنوب اردبیل و 9 هزارگزی شوسۀ خلخال به اردبیل. کوهستانی معتدل. دارای 59 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام باستانی رودی بآسیای صغیر که امروز بجیحون مشهور است، و کیلیکیۀقدیم را مشروب میساخت، (ایران باستان ج 2 ص 1301)
لغت نامه دهخدا
هرم،
از این کلمه بصورت جمع اهرام مصر مرادست، رجوع به اهرام شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 73 هزارگزی شمال باختری کبودرآهنگ کنار راه اتومبیل رو اکنلو به قهرد، تپه و ماهور، سردسیر، مالاریائی، دارای 402 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات دیم و انگور و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی راه آن مالرو است و تابستان از قهرد به اکنلو اتومبیل می توان برد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیش نماز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
براهام. نامی است پارسی باستانی و معرب آن ابراهیم است و نام جهودی بود در نهایت سامان و تجمل در زمان بهرام گور و بهرام، سامان او را تمام بسقائی لنبک نام بخشید. (برهان). رجوع به داستان بهرام گور با لنبک آبکش در شاهنامه و رجوع به براهام و رجوع به لنبک شود.
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی بیان حالت در حال پیراستن،
جمع واژۀ پیرای، بمعنی پیراینده، پیرایندگان
لغت نامه دهخدا
پیراهن، پیرهن، پیرهند، کرته، قمیص:
این نفس جان دامنم برتافته ست
بوی پیراهان یوسف یافته ست،
مولوی،
برو بر بوی پیراهان یوسف
که چون یعقوب ماتم دار گشتی،
مولوی،
رجوع به پیراهن شود
لغت نامه دهخدا
پیرامون: زرنگ شهری با حصارست و پیرامن او خندق است. بزمگاهی دلنشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضه دار السلام. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیژاما
تصویر پیژاما
پیجامه، شلوار زیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
حوالی، حول، گرداگرد چیزی، اطراف، دور و بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرامید
تصویر پیرامید
فرانسوی سنبوسه (هرم برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
پیراهن: برو بر بوی پیراهان یوسف که چون یعقوب ماتم دار گشتی. (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش امام
تصویر پیش امام
پیشنماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغامات
تصویر پیغامات
پیغام ها نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
گرداگرد، حوالی، محیط، پیرامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرامن
تصویر پیرامن
((مَ))
گرداگرد، حوالی، محیط، پیرامون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیژاما
تصویر پیژاما
زیر جامه، شلوار پارچه ای راحتی که در خانه پوشند، پی جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
درخصوص، جو، محیط، حدود، حواشی
فرهنگ واژه فارسی سره
اطراف، اکناف، پیرامن، حوالی، حومه، دوروبر، گرداگرد، محیط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غروب
فرهنگ گویش مازندرانی