جدول جو
جدول جو

معنی پیراحمد - جستجوی لغت در جدول جو

پیراحمد(اَ مَ)
قرامان. از شاهزادگان قرامان، دشمنان قدیم و دیرین آل عثمان ومورد حمایت اوزون حسن آق قوینلو. (از سعدی تا جامی ص 454). صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پیراحمد پسر ابراهیم بک از بیکهای قره مان است و مادرش دختر سلطان مرادخان بوده، و در زمان سلطان محمدخان ثانی مدتی سمت بیکی قره مان را داشته، و در محاربۀ با اوزون حسن مغلوب شده و با پادشاه پیمانها بسته و بدفعات شکسته، و مایل به اتفاق و همدستی با برخی از اجانب بوده و از اینرو احمدپاشا با عساکر ویرا در قلعۀ منان دربندان ساخت وی پس از مدتی مقاومت از روی نومیدی خود را از دیوار قلعه بزیر افکند و بمرد. (قاموس الاعلام ترکی)
ابن اتابک پشنگ بن سلغرشاه بن اتابک احمد از اتابکان لر بزرگ. وی از سال 792 تا 798 هجری قمری امارت داشته است. رجوع بتاریخ مغول اقبال ص 448 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 440 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیراحمد
تصویر شیراحمد
(پسرانه)
شیر (فارسی) + احمد (عربی) مرکب از شیر (شجاع) + احمد (ستوده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرمحمد
تصویر شیرمحمد
(پسرانه)
شیر (فارسی) + محمد (عربی) مرکب از شیر (شجاع) + محمد (ستوده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیشامد
تصویر پیشامد
کاری که ناگهان پیش آید، حادثه، واقعه، رویداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرامید
تصویر پیرامید
جسم مخروطی با وجوه جانبی مثلث به یک راس مشترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرامن
تصویر پیرامن
پیرامون، اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ دِ خوا / خا)
خواجه غیاث الدین. وی در سال 820 هجری قمری به اتفاق خواجه احمد داود وزارت خاقان سعید میرزا شاهرخ بن امیرتیمور گورکانی یافت و در سال 857 میرزاابوالقاسم بابر بعلت رنجشی که ازو در خاطر داشت ویرا مؤاخذت کردو بزجر و تعذیب مبلغ دویست تومان کپکی از وی بگرفت و دیگر چیزی میطلبید تا آن جناب بواسطۀ اعراض نفسانی و دیگر اسباب ناتوانی جهان فانی را بدرود کرد و درعمارت سرفراز شیخ زین الدین خوافی که بنا کردۀ معمار همتش بود مدفون گشت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 60 و 601 ج 4 ص 412، 27، 41، 48 و 197). و نیز رجوع به غیاث الدین... و رجوع به دستورالوزراء ص 353 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 392 حاشیه و کتاب رجال حبیب السیر ص 66 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ دِ وَ)
نام مردی که از جانب امیرتیمور گورکان والی همدان و قم و کاشان و قزوین گردیده است. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 442)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ ؟)
داروغۀ ری بعهد ابوالغازی سلطان حسین میرزا. وی بفرمان سلطان بدیع میرزا سلطان بابر برلاس و شیخ عبدالله بکاول را بشکست. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 394)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ بَ)
از نواب امیرسلطان للۀ شاهزاده طهماسب میرزای صفوی. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 577 و 579 و 583 و 594). و نیز رجوع به کتاب رجال حبیب السیر ص 238 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ خوا / خا جَ حُ سَ)
از سرداران شاه اسماعیل صفوی. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 288)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ کَ)
دهی از دهستان آواجیق بخش حومه شهرستان ماکو. واقع در 39/5 هزارگزی شمال باختری ماکو. دره و کوهستانی، سردسیر، سالم. دارای 310 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و بزرک. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن شوسه است. دبستان و پاسگاه سربازی دارد و 3/5 هزار گز مرز مشترک ایران و ترکیه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
عاشقی مثلی از مردم بابل و معشوقۀ او مسماه به تیسبه بود، آنگاه که تیسبه دچار شیری شرزه گردید و از وی بگریخت، چادر خویش بر جای ماند و چون پیرام بدانجا رسید و چادر معشوقه بدید گمان برد که شیر او را بدریده است خود را بکشت، و وقتی که تیسبه بازگشت و جسد خونین عاشق خویش بدید او نیز خویشتن را بکشت، قصۀ جانسوز این عاشق و معشوق را اوید شاعر لاطینی بشعر کرده است، صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: بنا بگفتۀ افسانه طرازان پیرام جوانی است از جوانان شهر بابل قدیم که بدختری موسوم به تیسبه عشقی مفرط داشته است اما قبیلۀ طرفین دو خصم آشتی ناپذیر بودند و لذا دو دلداده بملاقات یکدیگر نایل شدن نمیتوانستند و عاقبهالامر وعده دیداری زیر سایۀ درخت توتی واقع در بیرون شهر نهادند، در روز موعود تیسبه قبل از عاشق بیقرار خود بمیعاد رسید و ناگاه با شیری روبرو گردید اما بیدرنگ چادر از سر بیفکند و بگریخت، شیر آنرا با دندان پاره پاره کرد و در این حال پیرام از راه رسید و منظره ای وحشتناک را دید و چنان پنداشت که شیر کار معشوقۀ عزیز ساخته است پس از فرط حزن و اندوه خود را بکشت، در این میان تیبسه بازگشت و از مشاهدۀ جان سپردن عاشق بیچاره چنان خود را باخت که با همان حربه کار خود را ساخت، راویان گویند که پس از این واقعۀ جانسوز توت سفید آن درخت مبدل بتوت سیاه گردید، اوید شاعر معروف لاتن این داستان را برشتۀ نظم درآورده است و کلمه پیرام باید تحریفی از بهرام باشد، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ)
پیرامون. اطراف و گرد چیزی. حوالی. حول. گرداگرد چیزی. (اوبهی). دوروبر. دوره. دور. گرد. دورتادور. جوانب. گردبرگرد: زرنگ شهری با حصار است و پیرامن او خندق است. (حدود العالم).
گفتم نایمت نیز هرگز پیرامنا
بیهده گفتم من این بیهده گویا منا
ما را گفتی میا بیش بدین معدنا
ما را دل سوخته است عشق و ترا دامنا.
ابوالحسن اورمزدی.
بدوزخ درون زشت آهرمنا
نیارستمش گشت پیرامنا.
دقیقی.
ببندید با یکدگر دامنا
نمانید بدخواه پیرامنا.
فردوسی.
یلانی که بودند خنجرگذار
بگشتند پیرامن کارزار.
فردوسی.
برید آن سر شاهوار ازتنش
نیامد یکی خویش پیرامنش.
فردوسی.
ز دو لشکر از یار و فریادرس
به پیرامن اندر ندیدند کس.
فردوسی.
هر آنکس که پیرامنش بد براند
خود و دایه و شاه جمشید ماند.
فردوسی.
بپیرامن دژ یکی راه نیست
وگر هست از ما کس آگاه نیست.
فردوسی.
بیامد بپیرامن طیسفون
سپاهی ز انداز دانش فزون.
فردوسی.
ور زانکه بغردی بناگاهان
پیرامن او هزبر یا ببری.
منوچهری.
و پیرامن وی مهاجرین و انصار. (تاریخ سیستان).
هر آنکس که پیرامنش بد براند
خود و دایۀ جادو و شاه ماند.
اسدی.
مر این ماهی خرد رادشمنست
همه روز گردانش پیرامنست.
اسدی.
تا تن من گشت بپیرامنش
دیو نگشتست بپیرامنم.
ناصرخسرو.
و صد مرد سلاح در زیر جامه پوشیده پیرامن انوشروان مرتب بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 90). و دیگر لشکرها دورویه پیرامن مزدکیان که بر خوان نشسته بودند درگرفتند. (ایضاً ص 90). و پیرامن آن همه عمارتهاست و چشمه ها و آبهای روان. (ایضاً ص 155). بحکم آنکه فیروزآباد در میان اخره نهاده است که پیرامن آن کوهی گردبرگرد درآمده است. (ایضاً ص 137). همگان پیرامن دیر درآمدند و آواز داد که من ابرویزم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101).
کند از غالیه پیرامن گل را پرچین
تا کس از باغ رخش گلشن (؟) و گلچین نکند.
سوزنی.
حاجب آلتونتاش وارسلان جاذب پیرامن حصار او فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). قومی را دیدم پیرامن من نشستند و با من بتلطف درآمدند (ترجمه تاریخ یمینی). (فرشتگان عرش آشیان پیرامن وی صف اندر صف عاکف و واصف (ترجمه تاریخ یمینی ص 448). شبی پیرامن قصر او فراگرفتند و اسباب و مضارب و مراکب او غارت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 370). پیرامن هر مربعی از مربعات آن خطی از زر درکشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422). بوقت حاجت پیرامن آن طوف کرده تضرع و زاری نموده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 415). با لشکری جرار پیرامن مأمن او درآمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 33). پیرامن آن خندقی عمیق بود که اندیشه در مجاری آن بپایان نمیرسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 56). بفرمود تا طایفه ای از لشکر پیرامن آن اوباش بر آمدند و همه را بقتل آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 208). پیرامن قصریکه خوابگاه او بود فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 159). چون منتصر را خبرشد لشکری بسیار پیرامن خیمۀ او درآمده بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234). پیرامن آن خندقی بعید قعر کشیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 249). لشکر سلطان چون دایره پیرامن نقطۀ آن حصار درآمدند. (ترجمه تاریخ یمینی). سلطان پیرامن آن قلعه فراگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 249). چون گریبان پیرامن او فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287).
در کوی هوس دام هوانست نهاده
بیهوده بپیرامن آن دام چه گردی.
عبدالواسع جبلی.
نای است یکی مار که ده ماهی خردش
پیرامن نه چشم کند مار فسائی.
خاقانی.
پیرامن کویش بشب، خصمان خاقانی طلب
هرجا که گنجست ای عجب، ماریست پیرامون او.
خاقانی.
مرا صد دام در هر سو نهادی
هزاران دانه پیرامن فشاندی.
خاقانی.
پران ملک پیرامنش، چون چرخ دائر بر تنش
چون بادریسه دشمنش، یک چشم بینا داشته.
خاقانی.
گه گه کن از باغ آرزو آن آفتاب زردرو
پیرامنش ده ماه نو هر سال یکبار آمده.
خاقانی.
اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم
کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند.
خاقانی.
هست بپیرامنش طوف کنان آسمان
آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب.
خاقانی.
وز پی آن تا ز دیو آزشان باشد امان
خط افسون مدیح صدر پیرامن کشید.
خاقانی.
بلشکر بفرمود تا صدهزار
درآیند پیرامن آن حصار.
نظامی.
یکی لحظه پیرامن بام گشت
نظر کرد از آن بام بر کوه و دشت.
نظامی.
ایشان که سلاح کار بودند
پیرامن او حصار بودند.
نظامی.
نبود از تیغها پیرامن شاه.
بیک میدان کسی را پیش و پس راه.
نظامی.
گفتا مکن ای سلیم دل مرد
پیرامن این حدیث ناورد.
نظامی.
پیرامن هرچه ناپدیدست
در دامن عصمتش کشیدست.
نظامی.
بهشتی شده بیشه پیرامنش
دگر کوثری بسته بر دامنش.
نظامی.
بمیر پیشتر از مرگ تا رسی جائی
که مرگ نیز نیاردت گشت پیرامن.
جمال الدین عبدالرزاق.
پادشاه باید تا کرگسی باشد بپیرامن او مردار نه مرداری باشد بپیرامن او کرگس. (عقدالعلی).
در میر و وزیر و سلطان را
بی وسیلت مگرد پیرامن.
سعدی.
مرا دستگاهی که پیرامنست
پدر گفت میراث جد منست.
سعدی.
چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش.
سعدی.
عدو زنده سرگشته پیرامنت
به از خون صد کشته در دامنت.
سعدی.
دلی که دید که پیرامن خطر میگشت
چو شمع زار و چو پروانه دربدر میگشت.
سعدی.
ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش.
سعدی
چو ابر زلف تو پیرامن قمر میگشت
ز ابر دیده کنارم به اشک تر میگشت.
سعدی.
بزمگاهی دلنشان، چون قصر فردوس برین
گلشن پیرامنش چون روضۀ دارالسلام.
حافظ.
چون شناور نیستی پیرامن جیحون مگرد.
مغربی.
می بیاور که خبر میدهد ایام بهار
لطف آن سبزه که پیرامن گلزار گرفت.
یغما.
حیزوم، حزیم، پیرامن نای گلو از سوی سینه، حرم، پیرامن کعبه. جول، پیرامن درون چاه. ملاغم، پیرامن دهان. (از منتهی الارب). وصید، پیرامن سرای. (دهار). فناءالدار، پیرامن سرای. ملامج، پیرامن دهن. حوق، پیرامن ختنه گاه. عطن، پیرامن حوض و خانه. معطن، پیرامن چاه و خانه. حریم، پیرامن حوض و چاه. (از منتهی الارب). جوار، صحن گرداگرد سرای و پیرامن آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تیره ای از شعبه گشتاسبی است و گشتاسبی یکی از دو شعبه دشمن زیاری است از ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89). رجوع به طایفۀ دشمن زیاری شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی باختری زاغه با 220 تن سکنه. آب آن از سراب میراحمدی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری کدکن با 396 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صدفی اورنوی. وی مفتاح کنوز استاد خود خیرالدین را بترکی ترجمه کرده است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. واقع در 27هزارگزی شمال خاوری قلعه زراس. کنار راه مالرودشت گل به حوضه. کوهستانی، معتدل. دارای 217 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گیوه چینی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
هرم،
از این کلمه بصورت جمع اهرام مصر مرادست، رجوع به اهرام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
ابن جهانگیربن امیرتیمور گورکان (امیرزاده) نوادۀ تیمور و جانشین و ولیعهد وی. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 426- 566 شود). و صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پسر غیاث الدین جهانگیر و نوۀ تیمور لنگ حسب الامر جد خود بهندوستان لشکرکشی و ملتان را ضبط کرد. پدرش اکبر اولاد تیمور بود و در ایام حیات جدش درگذشت. تیمور وی را به ولیعهدی تعیین کرد، اماپیرمحمد در موقع وفات جدش در قندهار بود و لذا از پادشاهی محروم شد و پسرعمویش سلطان خلیل بن امیرانشاه در سمرقند حضور داشت فرصتی را غنیمت شمرد و تخت و تاج را تصاحب کرد، پیرمحمد بطلب حق سلطنت با لشکر بسوی سمرقند آمد، اما در بلخ مغلوب گردید و بسال 809 هجری قمری بدست پیرعلی تاز یکی از امراء خود بقتل رسید
ابن امیر یادگار شاه ارلات (امیر..) عم امیر زین العابدین ارلات و از یاران و سران خاقان منصور سلطان حسین میرزا بایقرا. وی در کنار آب مرغاب بدست فوجی از امراء سلطان محمود میرزا کشته شده است. (رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 138، 146، 148 و 153 شود)
ابن یوسف آنقروی یا قرمانی الارکلی. او راست: ملتقط صحاح الجوهری بنام الملتحق بمختارالصحاح. و نیز او راست: ترجمان در لغت به ترکی. رجوع به ص 280 و 281 ج 2 فهرست کتابخانه مدرسه سپهسالار شود
ابن موسی برسوی، معروف به کول کدیسی، متوفی بسال 982 هجری قمری. او راست: بضاعهالقاضی لاحتیاجه الیه فی المستقبل والماضی. نیز رجوع به رحمی برسوی شود
حاکم بلخ بعهد محمد همایون پادشاه تیموری هند. (تاریخ شاهی تألیف احمد یادگار ص 320 و 321 و 327 و 329 و 366)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 16هزارگزی شمال خاوری دیزگران و دو هزارگزی چنگزه. کوهستانی، سردسیر. دارای 156 تن سکنه آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و توتون و لبنیات مختصر و قلمستان. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. صنایع دستی قالیچه و جاجیم بافی. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قِ حَ)
قشلاقی از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 47 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیر مالاریایی است. محل قشلاق 17 نفر از ایل چلیپانلو است. آب آن از رود خانه سلین تأمین میشود. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پیرامون: زرنگ شهری با حصارست و پیرامن او خندق است. بزمگاهی دلنشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضه دار السلام. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرامید
تصویر پیرامید
فرانسوی سنبوسه (هرم برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرامن
تصویر پیرامن
((مَ))
گرداگرد، حوالی، محیط، پیرامون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشامد
تصویر پیشامد
اتفاق، تصادف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیامد
تصویر پیامد
سرانجام، نتیجه، عارضه، عاقبت
فرهنگ واژه فارسی سره
اتفاق، حادثه، رخداد، رویداد، سانحه، عارضه، ماجرا، واقعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازتاب، عارضه، عقبه، عکس العمل، واکنش
فرهنگ واژه مترادف متضاد