جدول جو
جدول جو

معنی پیتون - جستجوی لغت در جدول جو

پیتون
(تُنْ)
ماری عظیم الجثه که وزنش تا 100 کیلو و درازیش تا 10 متر نیز میرسدو مخصوص آفریقا و جنوب شرقی آسیاست. محل زندگیش بیشتر در کنار رودخانه هاست و با شکار ماهی بیشتر تغذیه میکند ولی در صورت احتیاج یک گوسفند را هم می بلعد
لغت نامه دهخدا
پیتون
(تُنْ)
یکی از سرداران اسکندر کبیر که پس از وی بوالیگری عراق عجم و آذربایجان نایل گردید، و بهمراهی پردیکاس بمصر رفت و در این دیار در زمرۀ طاغیان و قاتلان درآمد و آنگاه به نیابت سلطنت و قیمومت پسر اسکندر منصوب گردید ولی متعاقباً از این امر روی برتافت و بطرفداری از آنتیپاتر برخاست و هم علیه اومن یاری آنتیگون کرد، و سرانجام به وی نیز وفادار نماند از این روی در سال 316 قبل از میلاد توقیف و مقتول شد. (قاموس الاعلام ترکی). درباره پیتون و شرح کارهای وی که پس از مرگ اسکندر والی ماد بزرگ بوده است رجوع کنید به ایران باستان ج 2 ص 1724، 1824 و 1834، 1844، 1846، 1869، 1929، 1933 و ج 3 ص 1958، 1959، 1967، 1969، 1970، 1974، 1991، 1992، 1993، 2005 تا 2009، 2012، 2015، 2019، 2029، 2030، در صفحات 1969 و 2057 کتاب مذکور از پیتون پسر آژنور نامی نیز اسم برده شده است که رئیس مستعمرات یونانی و مقدونی هند و حاکم شمال شرقی پنجاب است پس از مرگ اسکندر. اتحاد شخصین محتمل میباشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیتون
تصویر زیتون
(دخترانه)
میوه بیضی شکل سفت و گوشتی که رنگ ان در مراحل مختلف رشد از سبز تا بنفش و سیاه تغییر می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیغون
تصویر پیغون
پیغان، پیمان، عهد، شرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیتون
تصویر زیتون
درختی با برگ های بیضی نوک تیز و گل های سفید کوچک که به صورت خوشه در کنار برگ ها جمع می شود
زیتون تلخ: در علم زیست شناسی سنجد تلخ
فرهنگ فارسی عمید
آلتی در موتور اتومبیل و ماشین های دیگر به شکل گلوله که به محض انفجار گاز در سیلندر به حرکت می آید و به وسیلۀ آلت دیگر که به دستۀ پیستون یا شاتون موسوم است حرکت را به میل لنگ انتقال می دهد
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان سوسن بخش ایزۀ شهرستان اهواز، واقع در 15 هزارگزی شمال ایزه، کوهستانی گرمسیر، دارای 140 تن سکنه، آب آن از چشمه کرم، محصول آنجا گندم و جو، شغل اهالی آن زراعت وراه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَیْ یِ)
جمع واژۀ میت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به میت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام درختی است بدبوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شهری است به چین. (منتهی الارب) (آنندراج). بندری در چین شرقی بر ساحل دریای چین مقابل جزیره فرمز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیتون (به همان لفظ میوۀ معروف) در نزد مؤلفین عرب و ایرانی در قرون وسطی نام شهر امروزی چانگ چئو بوده است که بندری است در چین شرقی بر ساحل دریای چین مقابل فرمز و تقریباً بخط مستقیم پانصد کیلومتر در مشرق مایل به شمال کانتن و جزو ایالت فوکین امروزی است. این بندر در عهد مغول اهمیتی بس عظیم داشته است و از لحاظ تجارت خارجی چین و رفت و آمد کشتیهای بزرگ تجارتی و مسافری مابین چین و هند و جنوب ایران و بلاد عرب یکی از مراکز عمده چین بوده است. ابن بطوطه وقتی که از هند به چین آمده بود اولین نقطه از خاک چین که وی در آنجا پیاده شده بود همین شهر زیتون بوده است و در مراجعت از چین به هند نیز باز از همین بندر زیتون کشتی گرفته بوده است. در عهد مغول نام این شهر به تلفظ عامیانۀ چینیان تسوتونگ بوده است که با حذف گاف، حرف اخیر تلفظ آن بسیار نزدیک به زیتون عربی شنیده میشده است و در سفرنامۀ مارکوپولو نام این شهر به املای سایتون مرقوم است. رجوع شود به دایره المعارف اسلام ج 1 ص 861 و 865 و به حواشی بلوشه بر جامع التواریخ ص 490 و نیز به ص 48 از ذیل همان حواشی و کتاب منتخبات از سفرنامۀابن بطوطه به انگلیسی تألیف مستر گیب ص 369 حاشیۀ 8. (از حاشیۀ ص 508 شدالازار چ علامه قزوینی). در دایره المعارف فارسی ذیل ’ساتن’ پارچۀ ابریشمی... آرد:... اصلاً در چین بافته می شد و در مشرق زمین و یونان وروم خواستار فراوان داشت. نام آن احتمالاً از لفظ عربی زیتونی گرفته شده است که منسوب به زیتون است و شاید نام عربی بندر تسوتینگ (چوانچوی حالیه در ایالت فوکین چین) بوده است که درقرون وسطی از بنادر مهم چین بوده است... (دایره المعارف فارسی) : و از همان راه که آمده بودیم در نهر بطرف خنساء مراجعت کردیم و از آنجا بطرف زیتون حرکت کردیم و چون به این شهر اخیر رسیدیم دیدیم که چندین کشتی بر جناح حرکت بطرف هند می باشند... من نیز همین کشتی را گرفته راه افتادیم. (از سفرنامۀ ابن بطوطه از حواشی شدالازار بقلم علامه قزوینی ص 508)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
درخت زیت. (منتهی الارب). نام درختی که روغن وی معمول اطباست. (بهار عجم) (آنندراج). زیتون بن. درختی همیشه سبز و از محصولات گرمسیری و میوۀ آن زیتون و در منجیل و رودبار گیلان بسیار فراوان است. (ناظم الاطباء). درختی است جلیل القدرو بسیارسود و پربقا و هزار سال دوام کند و میوۀ آن هم زیتون نام دارد. واحد آن زیتونه. (از اقرب الموارد). بری و بستانی می باشد و بستانی را درخت بزرگتر وبرگش آبدارتر و سبزتر از بری و بعد از چهار سال بارمیدهد و تا هزار سال می باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن).
این درخت در نواحی منجیل و رودبار و بیشه های آن نقاط و در کرانه های شمالی دریای خزر و اطراف گرگان و بهشهر و سعدآباد و آهنگرمحله و برفتان و علی آباد کتول و رامیان و شاه پسند و سعیدآباد و آق امام و وطن و مینودشت بسیار است و در اطراف بم و در فارس میان فیروزآباد و میمند نیز دیده شده است و به عقیدۀ ’گااوبا’ موطن اصلی زیتون ایران مرکزی و بلوچستان است و از اینجا به سوریه و ایتالیا گذشته است برخلاف بعض دیگر گیاه شناسان که اصل زیتون راایتالیا گمان برده اند. این درخت را در گرگان چوب سید نامند و از آن عصا سازند و به ترکستان روس که گویابه این چوب تفأل می کنند صادر کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درختی است که سردستۀ تیره زیتونیان است. ارتفاعش معمولاً بین 7 تا 8 متر و حداکثر تا 15متر می رسد. محیط تنه اش از 3 تا 4 متر بالغ می شود. تنه اش ناصاف و دارای شکافهای مشخص است ولی در گیاهان جوان، صاف و رنگی مایل به سبز دارد. چوبش سخت و بامقاومت و زردرنگ و دارای خطوط قهوه ای مشخص می باشد. برگهایش دائمی و متقابل و بیضوی و دراز و نوک تیز و چرمی شکل است و در سطح تحتانی پهنک سفید ولی در سطح فوقانی سبزرنگ است. گلهایش در اردیبهشت ظاهر میشود و آنهاسفیدرنگ و مجتمع، بصورت خوشه در کنار برگها جای دارند. (فرهنگ فارسی معین). انواع تیره زیتونیان دارای تخمدان آزاد دوخانه و شمارۀ پرچمهای آن با شمارۀ گلبرگها متفاوت است. میوۀ آنها دارای یک هسته یا بشکل دانۀ بالدار است، برگهای آنها متقابل و ساده. نوع های آن، زیتون با گلهای سفید چهارقسمتی و میوۀ آن چهارقسمتی و میوۀ آلویی با هستۀ سخت که برون بر آن مواد روغنی بسیار دارد. (گیاه شناسی گل گلاب). درخت پیوسته سبز ناحیۀ مدیترانه که از دوران قبل از تاریخ برای استفاده از میوۀ آن در نقاط معتدل کاشته شده...ساقه و برگ زیتون از مدتی پیش از دورۀ مسیح نشانۀصلح بوده است. (دایره المعارف فارسی) : نخرج منه حباً متراکباً... و جنات من اعناب و الزیتون و الرمان... (قرآن 99/6). و هو الذی انشاء جنات... و الزیتون و الرمان... (قرآن 141/6). ینبت لکم به الزرع و الزیتون و النخیل... (قرآن 11/16). و التین و الزیتون. (قرآن 1/95).
اگر گل کارد اوصدبرگ ابا زیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است.
خسروی.
ز زیتون و انگور و هر میوه دار
که در مهرگان شاخ بودی ببار.
فردوسی.
دیو و فرشته به خاک و آب درون شد
دیو مغیلان شد و فرشته زیتون.
ناصرخسرو.
دریا نه آب گر به مثل آب است
چون بر لبش نه تین و نه زیتون است.
ناصرخسرو.
درخت زیتون، از هر شش درخت خراج یک درم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93) ، میوۀ زیتون بن که از آن روغن می گیرند موسوم به زیت. (ناظم الاطباء). میوۀ درخت زیتون. (از اقرب الموارد). ج، زواتین. (دزی ج 1 ص 617). رسیدۀ او گرم به اعتدال و باقبض و نارس او سرد و به غایت خشک و سیاه او گرم و خشک و سریعالاستحاله به سودا و صفرا و مرخی معده و مغثی و بهترین او سبز رسیده است که در آب نمک پرورده باشند و با طعام خورده شود نه قبل و نه بعد آن. در این وقت مقوی معده و مشهی و حابس طبع و مورث بیخوابی و لاغری و مصلحش مغز گردکان و بادام و سرکه و... و صمغ او در صورت شبیه به سقمونیا و مایل به سرخی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) :
تا به رنگ و بوی چون سوسن نباشد شنبلید
تا به طعم و فعل چون زیتون نباشد زنجبیل.
فرخی.
عدس و باقلی و سیر و پنیر و زیتون
در پیش نان چراک است و مقیل و مومبار.
بسحاق اطعمه.
رجوع به جنگل شناسی ج 1 ص 229 و اختیارات بدیعی و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه و جغرافیای اقتصادی کیهان ص 108 شود.
- روغن زیتون، روغنی است که از میوۀ درخت زیتون استخراج کنند. زیت. (فرهنگ فارسی معین). روغن زیتون بری قائم مقام روغن گل سرخ... و جمعی مطلق روغن زیتون را در افعال مذکور نافع می دانند و مخصوص نوعی دون نوعی ندانسته و هرچند کهنه تر شود قویتر شود. و آنچه از هفت سال بگذرد بهتر از روغن بلسان دانسته اند و بعضی قائلند که تا چهار هزار سال می ماند... و چون روغن زیتون را با مثل او آب بجوشانند تا آب بسوزد و تجدید آب بدستور اول نمایند تا شصت بار و بعد از آن آب سوخته شود چندان بجوشانند که به نصف رسد بمراتب شتی بهتر از روغن بلسان و در او اسرار عجیبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
، دانۀ مورد. (دزی ج 1 ص 617) ، عبارتست از نفسی مستعد برای اشتغال یافتن به نور قدس از ناحیۀ قوت فکر. (از تعریفات جرجانی) (از دستورالعلماء). رجوع به زیت شود
لغت نامه دهخدا
حمدالله مستوفی در ذیل چند ولایت هند آرد: ’زیتون و سرندیب از اقلیم اول است’. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262)
خلیجی به دریای اژه در قدیم خلیج مالیاک. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تُنْ)
نام ناطقی که فیلیپ مقدونی به مجمع بئوسیان فرستاد تا در مقابل دموستن معارضه کند و مانع آید که آنان تحت تأثیر نطقهای او درآیند. این مرد مهارتی بسزا داشت و از حیث آوای رسا و سخن بلیغ معروف به ود وبا همه مهارتی که در سخنگوئی و طلاقتی که در لسان وبلاغتی که در بیان داشت نتوانست با دموستن مقابلی کند زیرا بگفتۀ دیودور (کتاب 16 بند 85) این نطاق نطق خود را نوشته است و عقیده دارد که جوابش به نطق پی تون بهترین نطقی است که کرده و خود او گوید: ’در این زمان من زمینه را در مقابل پی تون از دست ندادم و حال آنکه امواج فصاحت او ما را فروگرفته بود و از هر طرف فشار می آورد’. (ایران باستان ج 2 ص 1202 و 1203)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان کلاترزان بخش زراب شهرستان سنندج. واقع در 28هزارگزی شمال خاوری زراب و 11هزارگزی راه شوسۀ مریوان بسنندج کوهستانی. سردسیر. دارای 130 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات و توتون. شغل اهالی زراعت گله داری و زغال فروشی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مردی صاحب اقتدار و با حسن اخلاق بود. گالبه وی را بمعاونی برگزید و سپس به امپراطوری رسید ولی فقط پنج روز از این مقام برخوردار شد، پرتوریانها بتحریک اوتو ویرا با گالبه از میان برداشتند. رجوع به کلمه پیسون در قاموس الاعلام ترکی شود
از مورخان رومی. وی در علم حقوق دست داشت و بفصاحت و بلاغت اشتهار پیدا کرده بود. بعض از قوانین و نظامات مفیده را وضع کرده و در سنۀ 133 میلادی کنسول بوده است. رجوع به کلمه پیسون در قاموس الاعلام ترکی شود
پیسون. از خانوادۀ پیزون مورخ روم بود. و در کنسول تاریخ 58 قبل از میلاد و والی مقدونیه در سنۀ 57. وی در سال 48 قبل از میلاد بر اثر نفی سیسرون مشهور باکلودیوس اتحاد کرد و بیاری داماد خود قیصر از مجازات محکومیتی رهایی یافت. نطقی که سیسرون علیه او کرده باقیست. رجوع به کلمه پیسون در قاموس الاعلام ترکی شود
از خانوادۀ پیزون در زمان اوگوستوس کنسول و در عهد تیبر والی سوریه گردید. مردی بیدادگر بود و سرانجام بقصد فرار از مجازات اتهامی که بر او وارد شده بود خودکشی کرد. رجوع به کلمه پیسون در قاموس الاعلام ترکی شود
کنئوس کالپورنیوس. سیاستمدار مشهور رومی. وی علیه نرون اتحادیه ای تشکیل داد اما چون توطئۀ وی کشف شد در حمام شریان خویش بگشاد و درگذشت (65 میلادی). رجوع به پیسون و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
پسر پیزونی است که در 58 قبل از میلاد کنسول بود. وی در15 قبل از میلاد کنسول بود و در عصر اوگوستوس امین شهر روم شد. رجوع به کلمه پیسون در قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است در خطۀ لائوس از قطعۀ سیام واقع در هندوچین واقع در کنار شهر مون، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
نوعی از حریر لطیف که از آن اقمشۀ نفیس کنند. (شعوری ج 1 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(تُنْ)
نام مردم گل (فرانسۀ قدیم) از نژاد هند و ژرمن
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ)
نام خاندانی که مغلوب گرشاسب شد. (مزدیسنا ص 420)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نعناع (در دیلمان و گیلان)
لغت نامه دهخدا
(پْلِ / پِ لِ تُنْ)
یکی از دانشمندان روم. او در سال 1355م. در قسطنطنیه متولد گشت و بسال 1452 درگذشت و مدتی مدید در فلورانس اقامت گزید او تألیفاتی در فلسفه و تاریخ دارد. وی افلاطون را بر ارسطو ترجیح میداد و با یورکی طربزونی در این زمینه مباحثات و معارضات دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تُنْ)
پیستن. رجوع به پیستن شود
لغت نامه دهخدا
افیون، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، اپیون، هپیون، (ناصرخسرو) :
تلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر باپیون،
رودکی،
اما می پندارم کلمه درین شاهد آپیون باشد نه پیون، رجوع به آپیون و ابیون و اپیون و افیون شود
لغت نامه دهخدا
فرانسوی ستونک، دگمه فشاری، پشتی زبانزد اواری استوانه متحرکی که با اصطکاک در لوله تلمبه یا سیلندر ماشین بخار حرکت کند، تکمه فنری دگمه فشاری، کسی که از شخصی جانبداری کندحامیپارتی (در فرانسوی بمعنی سفارش و توصیه است)، در اتومبیل لوله فلزی تو پری است داخل لوله دیگری بنام سیلندر که در نتیجه انفجار گاز متراکم (مخلوط گاز هوا و بنزین) در ناحیه سر سیلندر (قسمت فوقانی پیستون) پیستون در داخل سیلندرها شدیدا حرکت کند و این حرکت بوسیله آلت دیگری بنام دسته پیستون به میل لنگ منتقل شود و بالاخره رفت و آمدن آن بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل گردد. یا دسته پیستون. در اتومبیل میله آهنی است که به پیستون متصل است و بوسیله آن حرکت رفت و آمد پیستون را به میل لنگ منتقل میسازد. این حرکت رفت و آمد در داخل لوله سیلندر بنوبه خود بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت مرکزی اتم که با نوترون تشکیل هسته را می دهد مثلا اتم ئیدرژن معمولی شامل یک هسته است که تنها از یک پرتون تشکیل یافته است. وزن آن در حدود 1846، 1845 وزن اتم ئیدرژن را تشکیل میدهد و چون بیشتر وزن اتم ئیدرژن مربوط باین قسمت است می توانیم بگوییم که یک پرتون در حدود یک واحد اتمی وزن دارد با وجود اینکه پرتون این قدر سنگین تر از الکترون (باندازه 1846، 1 وزن سبکترین اتمهای ئیدرژن معمولی) میباشد حجم آن فقط 5، 2 حجم الکترون را دارد. پرتون مقدار بسیار کمی الکتریسیته مثبت دارد که از حیث مقدار با الکتریسیته الکترونها برابر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیتون
تصویر زیتون
نام درختی که روغن وی معمول اطباست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیتون
تصویر زیتون
((زَ یا زِ))
درختی است با تنه ناصاف و دارای شکاف های مشخص، ولی در گیاهان جوان صاف و رنگی مایل به سبز دارد. میوه این درخت سبز و گوشت دار شبیه به آلوچه است که روغن فراوان دارد و ملین است
زیتون پرورده: میوه زیتون که هسته آن را درآورده و داخل آنرا با گردو رب انار و سبزیجات معطر پر می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیستون
تصویر پیستون
استوانه متحرکی که در سیلندر (موتور پمپ) حرکت می کند، حمایت کننده، پارتی (در تداول)
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند زیتون ملح تلخ بخورد و با نان میخورد، او را اندکی منفعت به رنج و سختی حاصل آید. جابر مغربی
روغن زیتون به خواب، خیرو برکت بود. اگر بیند روغن زیتون می پالود و میخورد، دلیل که به قدر آن خیر و منفعت بدو رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اینجور، این طور، این گونه
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان، لیفه ی شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
سالمندان، پیران، پیرمردها و پیرزن ها
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند جدا مانده از گله، تنها
فرهنگ گویش مازندرانی
پیمان
فرهنگ گویش مازندرانی
تارهای عنکبوت معلق در هوا که در اثر باد پراکنده شود
فرهنگ گویش مازندرانی