جدول جو
جدول جو

معنی پیاده - جستجوی لغت در جدول جو

پیاده
کسی که با پای خود راه میرود و بر مرکب سوار نیست، مقابل سوار
تصویری از پیاده
تصویر پیاده
فرهنگ لغت هوشیار
پیاده
کسی که با پای خود به راهی می رود و سوار بر مرکب نیست،
در ورزش شطرنج هر یک از شانزده مهره که هشت مهرۀ سیاه در یک طرف و هشت مهرۀ سفید در طرف دیگر است،
بیدق، برای مثال کس با رخ تو نباخت دستی / تا جان چو پیاده درنینداخت (سعدی۲ - ۶۲۴)
پیاده شدن: پایین آمدن از وسیلۀ نقلیه، حیوان، آسانسور و مانند آن ها
پیاده کردن: پایین آوردن از وسیلۀ نقلیه، حیوان، آسانسور و مانند آن ها، از هم باز کردن و بر زمین گذاشتن اجزای ماشین یا دستگاهی برای اصلاح و تعمیر
تصویری از پیاده
تصویر پیاده
فرهنگ فارسی عمید
پیاده
((دِ))
کسی که با پای راه می رود و سواره نیست، بخشی از ارتش که سواره نیستند، ضعیف، مسکین، یکی از مهره های شطرنج، عامی، بی سواد
تصویری از پیاده
تصویر پیاده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیاده
تصویر بیاده
پارسی تازی گشته پیاده پیاتک سرباز پیاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاده
تصویر زیاده
افزون کردن و افزون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاله
تصویر پیاله
ظرفی که در آن شراب بخورند، کاسه، فنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاده
تصویر سیاده
بزرگی سروری مهتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیاده
تصویر کیاده
رسوا، بدنام، بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیاله
تصویر پیاله
فنجان، ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند، جام، ساغر، در تصوف صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود، در تصوف هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد، برای مثال زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست / تا در میانه خواستۀ کردگار چیست (حافظ - ۱۴۸)
پیالۀ جور: پیالۀ مالامال، پیالۀ پر از می
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیاده
تصویر عیاده
بیمار پرسی پرسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیاده
تصویر کیاده
بدنام، بی آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاله
تصویر پیاله
((لِ))
ظرفی که با آن شراب یا هر نوشیدنی دیگری را می نوشند، یکی از لوازم آتشگاه که در تشریفات دینی زرتشتیان به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیاده
تصویر زیاده
((دِ))
افزونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیاده
تصویر کیاده
((دِ))
رسوا، بدنام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاده
تصویر یاده
ذهن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاده
تصویر پاده
چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاده
تصویر یاده
یاد، قوۀ حافظه، رشوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاده
تصویر پاده
گله، رمه، گلۀ گاو و خر، برای مثال ماده گاوان پاده اش هر یک / شاه پرور بود چو برمایون (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۴۱)، چراگاه، چوب دستی ستبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاده
تصویر پاده
((دِ))
گله گاو و خر، چراگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاده
تصویر یاده
((دَ))
قوه حافظه، رشوه
فرهنگ فارسی معین
زبون داشتن عاجز پنداشتن حقیر انگاشتن، طرح دادن: پیاده نهاده رخش ماهرا فرس طرح کرده بسی شاهرا. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده نظام
تصویر پیاده نظام
آن قسمت از قشون که افراد آن پیاده اند و اسب ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
مانند پیاده همچون پیادگان، بی بهره کم بهره راجل: برنایی بکار آمده و نیکو خط و در دبیری پیاده گونه و بجوانی روز گذشته شد
فرهنگ لغت هوشیار
پیاده گشتن از... پیاده شدن از... پیاده گردیدن: سمک چون دید از اسب پیاده گشت
فرهنگ لغت هوشیار
پیاده گردیدن از... پیاده شدن از... فرود آمدن از مرکبی، کوتاه دست شدن از چیزی بی بهره ماندن: ترا دل برد و خر بینم نهاده نترسی کز دو خر گردی پیاده. (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده گرد
تصویر پیاده گرد
پیاده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده کردن
تصویر پیاده کردن
پائین آمدن از مرکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
فرود آمدن از ستور، بزیر آمدن از آن، پائین آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده روی
تصویر پیاده روی
عمل پیاده رو (نده) طی طریق با پای خود رفتن بدون مرکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده رو
تصویر پیاده رو
هر یکطرف از دو طرف خیابان که مردم پاده از آنجا آمد وشد میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
رفتن باپایبا پاهای خود حرکت کردن طی طریق بی مرکب مقابل سواره رفتن: پس قرار افتاد که بخدمت عم آید و. . .: بگاه رکوب و نزول عم در رکاب پیاده شود. (سلجوقنامه ظهیری 451)
فرهنگ لغت هوشیار
دزدی که مرکب ندارد: و آن راه مخوف باشد از پیاده دزد و هوای آن سردسیراست و معتدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده روی
تصویر پیاده روی
راه رفتن پیاده، گردش پیاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیاده نظام
تصویر پیاده نظام
آن قسمت از قشون که افراد آن پیاده اند و اسب ندارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیاده کردن
تصویر پیاده کردن
پایین آوردن از وسیلۀ نقلیه یا حیوان یا آسانسور و مانند آن ها، از هم باز کردن و بر زمین گذاشتن اجزای ماشین یا دستگاهی برای اصلاح و تعمیر
فرهنگ فارسی عمید