حمد، ثنا، درود، ستایش، شکر، لطف، شفقت، منت، برای مثال سپاس خدا کن که بر ناسپاس / نگوید ثنا مرد مردم شناس (نظامی۵ - ۸۳۱)، هنوزت سپاس اندکی گفته اند / ز بیور هزاران یکی گفته اند (سعدی۱ - ۱۷۴)، به این سپاس که مجلس منوّرست به دوست / گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز (حافظ - ۵۲۲) سپاس پذیرفتن: قبول منت کردن، ممنون شدن، شکر کردن سپاس داشتن: شکر نعمت به جا آوردن، ممنون بودن، منت داشتن سپاس گزاردن: شکر نعمت به جا آوردن، شکر کردن
حمد، ثنا، درود، ستایش، شکر، لطف، شفقت، منت، برای مِثال سپاس خدا کن که بر ناسپاس / نگوید ثنا مرد مردم شناس (نظامی۵ - ۸۳۱)، هنوزت سپاس اندکی گفته اند / ز بیور هزاران یکی گفته اند (سعدی۱ - ۱۷۴)، به این سپاس که مجلس منوّرست به دوست / گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز (حافظ - ۵۲۲) سپاس پذیرفتن: قبول منت کردن، ممنون شدن، شکر کردن سپاس داشتن: شکر نعمت به جا آوردن، ممنون بودن، منت داشتن سپاس گزاردن: شکر نعمت به جا آوردن، شکر کردن
ماده ای سفید و بی بو، که از ترکیب اکسیژن با پتاسیم حاصل می شود و در صنعت صابون سازی، شیشه سازی و تهیۀ مواد حشره کش و سفید کننده کاربرد دارد، جوهر قلیا، نمک قلیا
ماده ای سفید و بی بو، که از ترکیب اکسیژن با پتاسیم حاصل می شود و در صنعت صابون سازی، شیشه سازی و تهیۀ مواد حشره کش و سفید کننده کاربرد دارد، جوهر قلیا، نمک قلیا
فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند و پرز ندارد، گلیم، جامۀ پشمی خشن و ستبر که قلندران و درویشان بر تن می کنند، برای مثال برکنی از شاهد مجلس لباس / اطلس و پوشش پلاس اندرپلاس (جامی- مجمع الفرس - پلاس)
فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند و پرز ندارد، گلیم، جامۀ پشمی خشن و ستبر که قلندران و درویشان بر تن می کنند، برای مِثال برکنی از شاهد مجلس لباس / اطلس و پوشش پلاس اندرپلاس (جامی- مجمع الفرس - پلاس)
نام قریه ای بزرگ است در ولایت مناستر از آرناؤدستان و سنجاق و قضای کوریجه. در12 هزارگزی شمال شرقی کوریجه نزدیکی ساحل چپ نهر دودل. بسیاری از وزرای دولت عثمانی زادۀ این آب و خاکند و نیز مسکن یک خاندان شوالیۀ قدیم بوده که ’اسماعیل پاشای پلاس’ یکی از افراد آن خاندان میباشد. در و دیوار شکستۀ قصر امارت این خاندان هنوز نمایان است پلاس در زبان آرنأود بقصر میگویند. خاندان پویان هم قرابت و مناسبتی با این خاندان داشته اند مصطفی پاشای گریتی معروف به این خاندان آخری منسوب است. (قاموس الاعلام ترکی در تحت عنوان پلاسه)
نام قریه ای بزرگ است در ولایت مناستر از آرناؤدستان و سنجاق و قضای کوریجه. در12 هزارگزی شمال شرقی کوریجه نزدیکی ساحل چپ نهر دودل. بسیاری از وزرای دولت عثمانی زادۀ این آب و خاکند و نیز مسکن یک خاندان شوالیۀ قدیم بوده که ’اسماعیل پاشای پلاس’ یکی از افراد آن خاندان میباشد. در و دیوار شکستۀ قصر امارت این خاندان هنوز نمایان است پلاس در زبان آرنأود بقصر میگویند. خاندان پویان هم قرابت و مناسبتی با این خاندان داشته اند مصطفی پاشای گریتی معروف به این خاندان آخری منسوب است. (قاموس الاعلام ترکی در تحت عنوان پلاسه)
پهلوی ’سپاس’، ارمنی ’سپاس - ام’ (خدمت). (حاشیۀ برهان قاطع معین). حمد و شکر و نعمت. (برهان) (غیاث). حمد. (دهار) : نکردی خدای جهان را سپاس نبودی بدین بر دری ره شناس. دقیقی. سپاس تو گوش است و چشم و زبان کزین سه رسد نیک و بد بیگمان. فردوسی. ز یزدان سپاس و بدویم پناه که فرزند ما شد بدین پایگاه. فردوسی. ای عطابخش پذیرنده ز خواهنده سپاس رای تو خوبی و آئین تو فضل و احسان. فرخی. سپاس مر خدای را که برگزید محمد را که صلوه باد بر او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). زبان برگشادش بشکر و سپاس شده مر سپاس ورا حق شناس. شمسی (یوسف و زلیخا). همی گفت هر کس که یزدان سپاس که رستی تو از رنج و ما از هراس. اسدی. سپهدار گفتا سپاس از خدای که جفت مرا چون تو آمد بجای. اسدی. سپاس آن بی همال و یار با قدرت توانا را کزو یابد توانایی و قدرت بر توانایی. ناصرخسرو. هم مقصر بوم اگر شب و روز بسپاست برآورم انفاس. ناصرخسرو. سپاس و حمد و ثنا و شکر مر آفریدگار را عزاسمه که خطۀ اسلام و واسطۀ عقد عالم را... (کلیله و دمنه). سپاس و ستایش مر خدای را جل جلاله که... (کلیله و دمنه). سپاس آن را که او دادم دل و جان تا بر این و آن ز رنج تو نهم منت ز داغ تو سپاس ای جان. سوزنی. از ده خیال تو که بده شب بتو رسد بر دل هزار منت و بر دیده صد سپاس. خاقانی. هنوزت سپاس اندکی گفته اند ز چندین هزاران یکی گفته اند. سعدی (بوستان). یکی را دیدم که یک پای نداشت سپاس نعمت حق بجای آوردم... (گلستان). بدین سپاس که مجلس منور است بدوست گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز. حافظ. ، قبول و منت. (برهان) (انجمن آرا). منت. (شرفنامه). قبول. (رشیدی) (جهانگیری) : نباید که بادی بر او بر جهد وگر کس سپاسی بر اوبر نهد. فردوسی. سپاسی بدین کار بر من نهی کز اندیشه گردد دل من تهی. فردوسی. بخواندش ستاره شناس بزرگ به خود برنهادش سپاس بزرگ. فردوسی. نسودی سه دیگر گره را شناس کجا نیست از کس بر ایشان سپاس. فردوسی. تا تو بولایت بنشستی چو اساسی کس را نبود با تو در این باب سپاسی. منوچهری. و مال بسیار و مردم بیشمار و حدت تمام دهیم تا بر دست تو این کار برود، بی ناز و سپاس ایشان. (تاریخ بیهقی). گیاه است پوشیدن و خوردنم سپاس کسی نیست بر گردنم. اسدی. اما از توانگر کالا خریدن بغبن نه مزد بود و نه سپاس و ضایع کردن مال بود. (کیمیای سعادت). جز سپاس تو نیست بر سر من آفریننده را هزار سپاس. مسعودسعد. با این همه کرامت که (سلطان) با بنده کرده است... هیچ سپاس و منت بر بنده ننهد، بر دل خویش نهد. (نوروزنامه). نکنم روی ورا با مه دوهفته قیاس ور کنم برمه دوهفته نهم بار سپاس. سوزنی. ندارم سپاس خسان چون ندارم سوی مال و نان پاره میل و نزاعی. خاقانی. ، لطف و شفقت و مرحمت. (برهان). لطف. (صحاح الفرس) (رشیدی). - بی سپاس، بی سبب. بیهوده: بمن بر منه نام جم بی سپاس مرا نام ماهان کوهی شناس. اسدی. - ناسپاس، کافر نعمت. ناشکر. که شکر نعمت نکند: بفرجام کار آیدت رنج و درد بگرد در ناسپاسان مگرد. فردوسی. نبوم ناسپاس ازو که ستور سوی فرزانه بهتر از نسپاس. ناصرخسرو. چون گردنکش و ناسپاس شد و بخدایی دعوی کرد فرشتگان از وی بازگشتند. (قصص الانبیاء ص 37). سپاس خدا کن که بر ناسپاس نگوید ثنا مرد مردم شناس. نظامی. گر انصاف خواهی سگ حق شناس بسیرت به از مردم ناسپاس. سعدی (بوستان). سگ حقشناس به از آدمی ناسپاس. (گلستان)
پهلوی ’سپاس’، ارمنی ’سپاس - ام’ (خدمت). (حاشیۀ برهان قاطع معین). حمد و شکر و نعمت. (برهان) (غیاث). حمد. (دهار) : نکردی خدای جهان را سپاس نبودی بدین بر دری ره شناس. دقیقی. سپاس تو گوش است و چشم و زبان کزین سه رسد نیک و بد بیگمان. فردوسی. ز یزدان سپاس و بدویم پناه که فرزند ما شد بدین پایگاه. فردوسی. ای عطابخش پذیرنده ز خواهنده سپاس رای تو خوبی و آئین تو فضل و احسان. فرخی. سپاس مر خدای را که برگزید محمد را که صلوه باد بر او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). زبان برگشادش بشکر و سپاس شده مر سپاس ورا حق شناس. شمسی (یوسف و زلیخا). همی گفت هر کس که یزدان سپاس که رستی تو از رنج و ما از هراس. اسدی. سپهدار گفتا سپاس از خدای که جفت مرا چون تو آمد بجای. اسدی. سپاس آن بی همال و یار با قدرت توانا را کزو یابد توانایی و قدرت بر توانایی. ناصرخسرو. هم مقصر بُوَم اگر شب و روز بسپاست برآورم انفاس. ناصرخسرو. سپاس و حمد و ثنا و شکر مر آفریدگار را عزاسمه که خطۀ اسلام و واسطۀ عقد عالم را... (کلیله و دمنه). سپاس و ستایش مر خدای را جل جلاله که... (کلیله و دمنه). سپاس آن را که او دادم دل و جان تا بر این و آن ز رنج تو نهم منت ز داغ تو سپاس ای جان. سوزنی. از ده خیال تو که بده شب بتو رسد بر دل هزار منت و بر دیده صد سپاس. خاقانی. هنوزت سپاس اندکی گفته اند ز چندین هزاران یکی گفته اند. سعدی (بوستان). یکی را دیدم که یک پای نداشت سپاس نعمت حق بجای آوردم... (گلستان). بدین سپاس که مجلس منور است بدوست گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز. حافظ. ، قبول و منت. (برهان) (انجمن آرا). منت. (شرفنامه). قبول. (رشیدی) (جهانگیری) : نباید که بادی بر او بر جهد وگر کس سپاسی بر اوبر نهد. فردوسی. سپاسی بدین کار بر من نهی کز اندیشه گردد دل من تهی. فردوسی. بخواندش ستاره شناس بزرگ به خود برنهادش سپاس بزرگ. فردوسی. نسودی سه دیگر گُرُه را شناس کجا نیست از کس بر ایشان سپاس. فردوسی. تا تو بولایت بنشستی چو اساسی کس را نبود با تو در این باب سپاسی. منوچهری. و مال بسیار و مردم بیشمار و حدت تمام دهیم تا بر دست تو این کار برود، بی ناز و سپاس ایشان. (تاریخ بیهقی). گیاه است پوشیدن و خوردنم سپاس کسی نیست بر گردنم. اسدی. اما از توانگر کالا خریدن بغبن نه مزد بود و نه سپاس و ضایع کردن مال بود. (کیمیای سعادت). جز سپاس تو نیست بر سر من آفریننده را هزار سپاس. مسعودسعد. با این همه کرامت که (سلطان) با بنده کرده است... هیچ سپاس و منت بر بنده ننهد، بر دل خویش نهد. (نوروزنامه). نکنم روی ورا با مه دوهفته قیاس ور کنم برمه دوهفته نهم بار سپاس. سوزنی. ندارم سپاس خسان چون ندارم سوی مال و نان پاره میل و نزاعی. خاقانی. ، لطف و شفقت و مرحمت. (برهان). لطف. (صحاح الفرس) (رشیدی). - بی سپاس، بی سبب. بیهوده: بمن بر منه نام جم بی سپاس مرا نام ماهان کوهی شناس. اسدی. - ناسپاس، کافر نعمت. ناشکر. که شکر نعمت نکند: بفرجام کار آیدت رنج و درد بگرد در ناسپاسان مگرد. فردوسی. نبوم ناسپاس ازو که ستور سوی فرزانه بهتر از نسپاس. ناصرخسرو. چون گردنکش و ناسپاس شد و بخدایی دعوی کرد فرشتگان از وی بازگشتند. (قصص الانبیاء ص 37). سپاس خدا کن که بر ناسپاس نگوید ثنا مرد مردم شناس. نظامی. گر انصاف خواهی سگ حق شناس بسیرت به از مردم ناسپاس. سعدی (بوستان). سگ حقشناس به از آدمی ناسپاس. (گلستان)
پشمینۀ سطبر که درویشان پوشند و نیز بمعنی قسمی پشمینۀ گستردنی باشد شبیه به جاجیم. چیزی است مثل کرباس که از ریسمان پوست درخت سن بافند به هندی تات گویند... و در مدار و لطائف و سراج نوشته نوعی از پشمینۀ سطبر و در بهار عجم نوعی از جامهای کم بها. (غیاث اللغات). گلیم درشت. گلیم سطبر. گلیم بد. کساء. پلاه. مسح. (منتهی الارب). مساح. (دهار) : و از وی [از چغانیان] اسب خیزد اندک، و جامۀ پشمین و پلاس و زعفران بسیار. (حدود العالم). و از وی [از موقان] رودینه خیزد و دانکوهاء خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم). و از این ناحیت [گوزگانان] اسبان بسیار خیزد و نمدو حقیبه و تنگ اسب و زیلوی و پلاس. (حدود العالم). بود جامه هاشان سراسر پلاس ندارند در دل ز یزدان هراس. فردوسی. یکی خانه بگزین که دارد پلاس خداوند آن خانه دارد سپاس. فردوسی. به دستان گری ماند این چرخ پیر گهی چون پلاس است و گه چون حریر. فردوسی. و گر بر گذشته ز شب چند پاس بدزدد ز درویش دزدی پلاس. فردوسی. شوم پیش یزدان بپوشم پلاس نباشم ز کردار او ناسپاس. فردوسی. پی مورچه برپلاس سیاه شب تیره دیدی دو فرسنگ راه. فردوسی. دو مخالف امام گشتستند چو سپید و سیاه خز و پلاس. ناصرخسرو. گر چه زپشمند هر دو هرگز نبود سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون. ناصرخسرو. هر چند که پشم است اصل هر دو بسیار بهست ازپلاس قالی. ناصرخسرو. زیرا که برپلاس نه نیک آید بردوخته ز شوشتری یاره. ناصرخسرو. چون گشته ای بسان پلاس سیه درشت نابسته هیچکس ره تو سوی بیرمی. ناصرخسرو نیز بخوانمت گلیم و پلاس چونت نبینم که خز ادکنی. ناصرخسرو. و با داود گریستندی تا آن پلاس در آب چشم غرق شدی. (قصص الانبیاء ص 155). و چون نوحه کردی در محراب شدی و هفت پلاس بیفکندی. (قصص الانبیاء ص 155). کرده گردون ز توزی و دیبا کسوت و فرش من بشال و پلاس. مسعودسعد. سوس را با پلاس کینی نیست کین او با پرند شوشتر است. خاقانی. بجای صدرۀ خارا چو بطریق پلاسی پوشم اندر سنگ خارا. خاقانی. بهر ولی ّ تو ساخت و ز پی خصم تو کرد صبح لباس عروس شام پلاس مصاب. خاقانی. بر چون پرند و لیک دلش گونۀ پلاس من بر پلاس صبر کنم از پرند او. خاقانی. جهد کن تا آن فتور از کار من بیرون شود خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس. ظهیر فاریابی. تا چو عروسان درخت از قیاس گاه قصب پوشی و گاهی پلاس. نظامی. آتشی کرده با گیا خویشی گلرخی درپلاس درویشی. نظامی (هفت پیکر). و لباس سری و سروری را از سر ایشان برکشند و پوستین و پلاس بر ایشان پوشانند. (کتاب المعارف). که کند خود مشک با سرگین قیاس آب را با بول و اطلس با پلاس. مولوی. زاهدی در پلاس پوشی نیست زاهد پاک باش و اطلس پوش. سعدی. بافتم من پلاسی از موئی ورنه این رشته نیست جز یکتا. نظام قاری (دیوان البسه). صورت دیو پلاس است و پری کمسان دوز نیک و بد شال و حریرست بنزد احرار. نظام قاری (دیوان البسه). بسکه با من کج پلاسی کرد چرخ بدپلاس دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس. شانی تکلو گو خرقه ام پلاس بود لقمه ام سبوس. احلاس، پلاس پوشیدن شتر. حلس، پلاس شتر. مسح، پلاس رهبان. (السامی فی الاسامی). حلاس، پلاس فروش. مساح، پلاس فروش. (دهار). بلاس، گلیم. معرب از پلاس فارسی. (منتهی الارب)، پارچۀ زبر و درشتی است که از موی بز یا شتر بافته میشود و در قدیم الایام از برای جوال مستعمل بود و چون کسی را ماتم و حزن فوق العاده واقع میشد لباس از پلاس میکرد و گاهی عوض عبا استعمال میشد. (قاموس کتاب مقدس)، یک قطعه پارچه و کهنه: مردمان بر تو بخندند ای برادر بی گمان چون پلاس و ژنده را سازی بدیبا آستر. ناصرخسرو. ، درشاهنامه یک مورد به جای تازیانه بکار رفته است: پرستنده تازانۀ شهریار [بهرام گور] بیاویخت از درگه ماهیار... چو خورشید تابنده بنمود تاج زمین شد بکردار رخشنده عاج بیامد سپردار و ژوبین کشان بجستند از آن تازیانه نشان... هرآنکس که تازانه دانست باز برفتند و بردند پیشش نماز ... پرسنده گفت ای جهان دیده مرد ترا بر زمین شاه ایران که کرد... سپاه است چندان بدرگاه تو که گر بگذری تنگ شد راه تو هر آنکس که آید بدرگه فراز برند آن پلاس کهن [تازیانه] را نماز. فردوسی (چ بروخیم ج 7 ص 2170). ، مکر و حیله و طرز و روش مکر و حیله دانستن هم آمده است و به عربی مکار گویند. (برهان قاطع). - امثال: با همه پلاس، با من هم پلاس ؟ گویند مفلسی مقروض چون ازعهدۀ ادای همه دیون برآمدن نمی توانست به اشارت یکی از وامخواهان اظهار جنون را در جواب مطالبت هر طلبکاری کلمه پلاس می گفت به این شرط که چون دائنان بر دیوانگی او یقین کرده پراکنده شوند وام او را بگزارد.مرد چنین کرد و وام خواهان او را دیوانه پنداشته کم کم از مطالبت دیون خویش دست بازداشتند. چون وامخواه نخستین به پیمان رفته به تقاضای دین خویش آمد مفلس درجواب او نیز این کلمه بگفت و او متحیر مانده گفت باهمه پلاس با من هم پلاس ؟: چند گوئی سنائی آن من است با همه کس پلاس با من هم. سنائی. خواستم گفتن که دست و طبع او بحر است و کان عقل گفت این مدح باشد؟ نیز با من هم پلاس ؟ انوری. کرده اند از سیه گری خلقی با همه کس پلاس با ما هم. کمال اسماعیل. و شاید کج پلاس شعر شانی تکلو نیز از این قبیل باشد: بسکه با من کج پلاسی کرد چرخ بدپلاس دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس. شانی تکلو. و برای نظایر رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 370 شود. - پرستش پلاس، پوشش زاهدان. لباس عبادت: بپوشید (لهراسب) جامۀ پرستش پلاس خرد را برین گونه باید سپاس بیفکند یاره فروهشت موی سوی داور دادگر کردروی. دقیقی. - پلاس در گردن کردن، عزادار شدن: از مردن شاه دین فلک شیون کرد در ظلمت شب پلاس در گردن کرد در صبح عزا چرخ گریبان بدرید وز مهر فلک داغ بدل روشن کرد. میرزا رفیع (از آنندراج). - تیم پلاس، ظاهراً نام تیمی بوده است به نخشب: کیش خورشیدپرستان را باطل نکند هرکه در تیم پلاس آمد از روی قیاس. سوزنی. ز بهر نور بینائی مرا ای دیدن رویت بدیده درکشم خاک درتیم پلاس ای جان. سوزنی. کنم از غیرت غیبان (؟) نصاری ویران قبله شان تا نبود سوی در تیم پلاس. سوزنی. - مار پلاس، کربش. کرباسو. چلپاسه. ، نامی است که در شیرکوه به پلت دهند و رجوع به پلت شود
پشمینۀ سطبر که درویشان پوشند و نیز بمعنی قسمی پشمینۀ گستردنی باشد شبیه به جاجیم. چیزی است مثل کرباس که از ریسمان پوست درخت سن بافند به هندی تات گویند... و در مدار و لطائف و سراج نوشته نوعی از پشمینۀ سطبر و در بهار عجم نوعی از جامهای کم بها. (غیاث اللغات). گلیم درشت. گلیم سطبر. گلیم بد. کساء. پلاه. مِسح. (منتهی الارب). مساح. (دهار) : و از وی [از چغانیان] اسب خیزد اندک، و جامۀ پشمین و پلاس و زعفران بسیار. (حدود العالم). و از وی [از موقان] رودینه خیزد و دانکوهاء خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم). و از این ناحیت [گوزگانان] اسبان بسیار خیزد و نمدو حقیبه و تنگ اسب و زیلوی و پلاس. (حدود العالم). بود جامه هاشان سراسر پلاس ندارند در دل ز یزدان هراس. فردوسی. یکی خانه بگزین که دارد پلاس خداوند آن خانه دارد سپاس. فردوسی. به دستان گری ماند این چرخ پیر گهی چون پلاس است و گه چون حریر. فردوسی. و گر بر گذشته ز شب چند پاس بدزدد ز درویش دزدی پلاس. فردوسی. شوم پیش یزدان بپوشم پلاس نباشم ز کردار او ناسپاس. فردوسی. پی مورچه برپلاس سیاه شب تیره دیدی دو فرسنگ راه. فردوسی. دو مخالف امام گشتستند چو سپید و سیاه خز و پلاس. ناصرخسرو. گر چه زپشمند هر دو هرگز نبود سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون. ناصرخسرو. هر چند که پشم است اصل هر دو بسیار بهست ازپلاس قالی. ناصرخسرو. زیرا که برپلاس نه نیک آید بردوخته ز شوشتری یاره. ناصرخسرو. چون گشته ای بسان پلاس سیه درشت نابسته هیچکس ره تو سوی بیرمی. ناصرخسرو نیز بخوانمت گلیم و پلاس چونت نبینم که خز ادکنی. ناصرخسرو. و با داود گریستندی تا آن پلاس در آب چشم غرق شدی. (قصص الانبیاء ص 155). و چون نوحه کردی در محراب شدی و هفت پلاس بیفکندی. (قصص الانبیاء ص 155). کرده گردون ز توزی و دیبا کسوت و فرش من بشال و پلاس. مسعودسعد. سوس را با پلاس کینی نیست کین او با پرند شوشتر است. خاقانی. بجای صدرۀ خارا چو بطریق پلاسی پوشم اندر سنگ خارا. خاقانی. بهر ولی ّ تو ساخت و ز پی خصم تو کرد صبح لباس عروس شام پلاس مصاب. خاقانی. بر چون پرند و لیک دلش گونۀ پلاس من بر پلاس صبر کنم از پرند او. خاقانی. جهد کن تا آن فتور از کار من بیرون شود خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس. ظهیر فاریابی. تا چو عروسان درخت از قیاس گاه قصب پوشی و گاهی پلاس. نظامی. آتشی کرده با گیا خویشی گلرخی درپلاس درویشی. نظامی (هفت پیکر). و لباس سری و سروری را از سر ایشان برکشند و پوستین و پلاس بر ایشان پوشانند. (کتاب المعارف). که کند خود مشک با سرگین قیاس آب را با بول و اطلس با پلاس. مولوی. زاهدی در پلاس پوشی نیست زاهد پاک باش و اطلس پوش. سعدی. بافتم من پلاسی از موئی ورنه این رشته نیست جز یکتا. نظام قاری (دیوان البسه). صورت دیو پلاس است و پری کمسان دوز نیک و بد شال و حریرست بنزد احرار. نظام قاری (دیوان البسه). بسکه با من کج پلاسی کرد چرخ بدپلاس دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس. شانی تکلو گو خرقه ام پلاس بود لقمه ام سبوس. احلاس، پلاس پوشیدن شتر. حِلس، پلاس شتر. مِسح، پلاس رهبان. (السامی فی الاسامی). حلاس، پلاس فروش. مساح، پلاس فروش. (دهار). بلاس، گلیم. معرب از پلاس فارسی. (منتهی الارب)، پارچۀ زبر و درشتی است که از موی بز یا شتر بافته میشود و در قدیم الایام از برای جوال مستعمل بود و چون کسی را ماتم و حزن فوق العاده واقع میشد لباس از پلاس میکرد و گاهی عوض عبا استعمال میشد. (قاموس کتاب مقدس)، یک قطعه پارچه و کهنه: مردمان بر تو بخندند ای برادر بی گمان چون پلاس و ژنده را سازی بدیبا آستر. ناصرخسرو. ، درشاهنامه یک مورد به جای تازیانه بکار رفته است: پرستنده تازانۀ شهریار [بهرام گور] بیاویخت از درگه ماهیار... چو خورشید تابنده بنمود تاج زمین شد بکردار رخشنده عاج بیامد سپردار و ژوبین کشان بجستند از آن تازیانه نشان... هرآنکس که تازانه دانست باز برفتند و بردند پیشش نماز ... پرسنده گفت ای جهان دیده مرد ترا بر زمین شاه ایران که کرد... سپاه است چندان بدرگاه تو که گر بگذری تنگ شد راه تو هر آنکس که آید بدرگه فراز برند آن پلاس کهن [تازیانه] را نماز. فردوسی (چ بروخیم ج 7 ص 2170). ، مکر و حیله و طرز و روش مکر و حیله دانستن هم آمده است و به عربی مکار گویند. (برهان قاطع). - امثال: با همه پلاس، با من هم پلاس ؟ گویند مفلسی مقروض چون ازعهدۀ ادای همه دیون برآمدن نمی توانست به اشارت یکی از وامخواهان اظهار جنون را در جواب مطالبت هر طلبکاری کلمه پلاس می گفت به این شرط که چون دائنان بر دیوانگی او یقین کرده پراکنده شوند وام او را بگزارد.مرد چنین کرد و وام خواهان او را دیوانه پنداشته کم کم از مطالبت دیون خویش دست بازداشتند. چون وامخواه نخستین به پیمان رفته به تقاضای دین خویش آمد مفلس درجواب او نیز این کلمه بگفت و او متحیر مانده گفت باهمه پلاس با من هم پلاس ؟: چند گوئی سنائی آن من است با همه کس پلاس با من هم. سنائی. خواستم گفتن که دست و طبع او بحر است و کان عقل گفت این مدح باشد؟ نیز با من هم پلاس ؟ انوری. کرده اند از سیه گری خلقی با همه کس پلاس با ما هم. کمال اسماعیل. و شاید کج پلاس شعر شانی تکلو نیز از این قبیل باشد: بسکه با من کج پلاسی کرد چرخ بدپلاس دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس. شانی تکلو. و برای نظایر رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 370 شود. - پرستش پلاس، پوشش زاهدان. لباس عبادت: بپوشید (لهراسب) جامۀ پرستش پلاس خرد را برین گونه باید سپاس بیفکند یاره فروهشت موی سوی داور دادگر کردروی. دقیقی. - پلاس در گردن کردن، عزادار شدن: از مردن شاه دین فلک شیون کرد در ظلمت شب پلاس در گردن کرد در صبح عزا چرخ گریبان بدرید وز مهر فلک داغ بدل روشن کرد. میرزا رفیع (از آنندراج). - تیم پلاس، ظاهراً نام تیمی بوده است به نخشب: کیش خورشیدپرستان را باطل نکند هرکه در تیم پلاس آمد از روی قیاس. سوزنی. ز بهر نور بینائی مرا ای دیدن رویت بدیده درکشم خاک درتیم پلاس ای جان. سوزنی. کنم از غیرت غیبان (؟) نصاری ویران قبله شان تا نبود سوی در تیم پلاس. سوزنی. - مار پلاس، کربش. کرباسو. چلپاسه. ، نامی است که در شیرکوه به پلت دهند و رجوع به پلت شود
پارسی ریاضت است و تپاسی یعنی ریاضت کش و رنج و کم خوابی و کم خواری بر خود نهادن و تپاسبد... ریاضت کشنده و مجاهدت کننده و آن را ’هرتاسب’ نیز گویند و ’سرداسب’ نیز خداجویی است که بی کم خوابی و کم خواری و جز تنهائی گزینی برهبرهای خردپسند یعنی دلایل عقلی خدای را جوید و نهان چیز آشکارا کند و گروه اول اهل ریاضت و مجاهده میباشند و آنها را پرتوی گویند که صاحب صفای دل شده اند و گروه دویم را رهبری خوانند که بدلیل عقل معرفت یافته اند و به اصطلاح این عهد گروه اول صوفیه اند و ثانی حکمای مشائیه اند. این لغت از فرهنگ دساتیر نقل شده است. (انجمن آرا) (آنندراج). ریاضت و رنج کم خوارگی و کم خوابی و ایذای نفس. (ناظم الاطباء)
پارسی ریاضت است و تپاسی یعنی ریاضت کش و رنج و کم خوابی و کم خواری بر خود نهادن و تَپاسْبُد... ریاضت کشنده و مجاهدت کننده و آن را ’هرتاسب’ نیز گویند و ’سرداسب’ نیز خداجویی است که بی کم خوابی و کم خواری و جز تنهائی گزینی برهبرهای خردپسند یعنی دلایل عقلی خدای را جوید و نهان چیز آشکارا کند و گروه اول اهل ریاضت و مجاهده میباشند و آنها را پرتوی گویند که صاحب صفای دل شده اند و گروه دویم را رهبری خوانند که بدلیل عقل معرفت یافته اند و به اصطلاح این عهد گروه اول صوفیه اند و ثانی حکمای مشائیه اند. این لغت از فرهنگ دساتیر نقل شده است. (انجمن آرا) (آنندراج). ریاضت و رنج کم خوارگی و کم خوابی و ایذای نفس. (ناظم الاطباء)
تریدی که از نان خشک و روغن و دوشاب سازند، اشکنه ای که از روغن و پیاز بروغن بریان کرده و آب و نان خشک سازند. (برهان) : که ز ماهیت ماهیچه بگویم رمزی نخوری رشته که این نیست چنین پپلس وار. بسحاق
تریدی که از نان خشک و روغن و دوشاب سازند، اشکنه ای که از روغن و پیاز بروغن بریان کرده و آب و نان خشک سازند. (برهان) : که ز ماهیت ماهیچه بگویم رمزی نخوری رشته که این نیست چنین پپلس وار. بسحاق
نام قضائی در سنجاق جبل برکت از ولایت آطن، این قضا بانضمام ناحیۀ یمورطه لق مشتمل بر 49 پارچه قریه است، اراضی آن از دامنه ها و سواحل تشکیل میشود و چند رشتۀ نهر کوچک از کوه فرومیریزد و قضا را آبیاری می کند، خاکش خوب و بس حاصلخیز و حبوبات و محصولاتش بیش ازاندازۀ احتیاج محلی است، جنگلها و مرکبات بسیار دارد و مقداری ابریشم صادر میکند، دو لنگرگاه موجود دراندرون قضا دارای اهمیت است وآثار عتیقۀ بسیار نیز دارد، (قاموس الاعلام ترکی) نام قصبۀ مرکز قضا و اسکله ای در سنجاق جبل برکت از ولایت آطن، در ساحل شرقی از خلیج اسکندرون و آن از قصبات باستانی است با آثار عتیقۀ بسیار، بازاری سرپوشیده از ابنیۀ مرحوم کوپرین محمد پاشا، یک باب رباط، یک باب مدرسه مشتمل بر 20 حجره و یک باب جامع، یک باب عمارت حکومتی، دو باب کلیسای مخصوص بارامنه و یونانیان دارد، (از قاموس الاعلام ترکی)
نام قضائی در سنجاق جبل برکت از ولایت آطن، این قضا بانضمام ناحیۀ یمورطه لق مشتمل بر 49 پارچه قریه است، اراضی آن از دامنه ها و سواحل تشکیل میشود و چند رشتۀ نهر کوچک از کوه فرومیریزد و قضا را آبیاری می کند، خاکش خوب و بس حاصلخیز و حبوبات و محصولاتش بیش ازاندازۀ احتیاج محلی است، جنگلها و مرکبات بسیار دارد و مقداری ابریشم صادر میکند، دو لنگرگاه موجود دراندرون قضا دارای اهمیت است وآثار عتیقۀ بسیار نیز دارد، (قاموس الاعلام ترکی) نام قصبۀ مرکز قضا و اسکله ای در سنجاق جبل برکت از ولایت آطن، در ساحل شرقی از خلیج اسکندرون و آن از قصبات باستانی است با آثار عتیقۀ بسیار، بازاری سرپوشیده از ابنیۀ مرحوم کوپرین محمد پاشا، یک باب رباط، یک باب مدرسه مشتمل بر 20 حجره و یک باب جامع، یک باب عمارت حکومتی، دو باب کلیسای مخصوص بارامنه و یونانیان دارد، (از قاموس الاعلام ترکی)
تردیدی که از نان خشک و روغن و دوشاب سازند، اشکنه ای که از روغن و پیاز بروغن بریان کرده و آب و نان خشک سازند: (گر ز ماهیت ماهیچه بگویم رمزی نخوری رشته که این نیست چنین پپلس وار) (بسحاق)
تردیدی که از نان خشک و روغن و دوشاب سازند، اشکنه ای که از روغن و پیاز بروغن بریان کرده و آب و نان خشک سازند: (گر ز ماهیت ماهیچه بگویم رمزی نخوری رشته که این نیست چنین پپلس وار) (بسحاق)
پلاس درخواب دیدن، درویشی بود مصلح و پارسا و دیندار و از قول و مال با امانت، اگر بیند پلاسی پوشیده داشت، دلیل که او را باچنین مردی صحبت افتد و از او خیر و منفعت یابد. اگر بیند پلاس بسیار داشت، دلیل که به قدر آن او را نعمت حاصل شود، معبران گفته اند پلاس مالی حلال است، اگر به خواب دید پلاس نو یافت، دلیل که زن پارسای توانگر بخواهد و از او خیر و منفعت بیند. اگر مردی بیند پلاس نو بخرید، دلیل که کنیزک پارسا بخرد و از او خیر و منفعت یابد.
پلاس درخواب دیدن، درویشی بود مصلح و پارسا و دیندار و از قول و مال با امانت، اگر بیند پلاسی پوشیده داشت، دلیل که او را باچنین مردی صحبت افتد و از او خیر و منفعت یابد. اگر بیند پلاس بسیار داشت، دلیل که به قدر آن او را نعمت حاصل شود، معبران گفته اند پلاس مالی حلال است، اگر به خواب دید پلاس نو یافت، دلیل که زن پارسای توانگر بخواهد و از او خیر و منفعت بیند. اگر مردی بیند پلاس نو بخرید، دلیل که کنیزک پارسا بخرد و از او خیر و منفعت یابد.