اسم از پوییدن. رفتاری متوسط نه آهسته و نه تند. (برهان). رفتن نه بشتاب و نه نرم. رواغ. (منتهی الارب). تاخت. بپویه رفتن. پوییدن: زواره چو بشنید آن پند اوی بپویه فکند اسپ و بنهاد روی. فردوسی. یکی شارسان دید و جای بزرگ براندند با پویه اسپان چو گرگ. فردوسی. تا کی دوم از پویۀ او (تو) رسته برسته. بوطاهر (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). بگرمی چو برق و بنرمی چو ابر بپویه چو رنگ و به کینه چو ببر. لبیبی. تا کیست که بر پشتۀحرف متشابه آورد کند اسبش با پویه و جولان. ناصرخسرو. روز گذشته را و شب نارسیده را درهم زنی بپویۀ اسبان بادپای. سوزنی. چو زین بر پشت گلگون بست شیرین بپویه دست برد از ماه و پروین. نظامی. درین منزل که پای از پویه فرسود رسیدن دیر می بینم شدن زود. نظامی. عقاب خویش را در پویه پر داد ز نعلش گاو و ماهی را خبر داد. نظامی. بحکم آنکه این شبرنگ شبدیز بگاه پویه بس تند است و بس تیز. نظامی. پایش از آن پویه درآمد ز دست مهر دل و مهرۀ پشتش شکست. نظامی. در شب تاریک بدان اتفاق برق شده پویۀ پای براق. نظامی. تیز به آن پایه ازو درگذشت رخش به آن پویه بگردش نگشت. نظامی. رقص میدان گشاد و دایره بست پر درآمد بپای و پویه بدست. نظامی. هر دو در پویه گشته بادخرام تا ز شب رفت یک دو پاس تمام. نظامی. رونده یکی تخت شاهنشهی نشینندش از پویه بی آگهی. نظامی. بپویه سوی کرۀ نغز خویش برون آورد ره بهنجار پیش. نظامی. پایی که بسی پویۀ بیفایده کرده ست دیریست که در دامن اندوه کشیده ست. عطار. دگر مرکب عقل را پویه نیست عنانش بگیرد تحیر که ایست. سعدی. پویه که این گرگ چو سگ میزند مرد چنانست که تگ میزند. امیرخسرو. غرش تندر ز عکس دود چه جوئی پویۀ آهو ز نقش یوز که دیده. حاج سید نصراﷲ تقوی. - امثال: برّه بتک و پویه فربه نگردد. (جامع التمثیل). اراجیح،جنبش شتران در پویه. (منتهی الارب). ابل مراجیح، شترانی که در پویه دویدن بجنبند. جنب، پویه دویدن. انضاف، پویه دویدن ناقه و پویه دوانیدن. حفد، رفتاری کم از پویه. دألان، پویۀ گرگ. تضرع، قریب بپویه دویدن. (منتهی الارب)، هوا. هوس. آرزو. بویه. اشتیاق. شوق. تمنی. آرزومندی: ترا پویۀ دخت لهراسب خاست دلت خواهش سام و کابل کجاست. فردوسی. مرا پویۀ پورگم کرده خاست به دلسوزگی جان همی رفت خواست. فردوسی. کرا پویۀ وصلت ملک خیزد یکی جنبشی بایدش آسمانی. دقیقی. چون مرا پویۀ درگاه تو خیزد چه کنم رهی آموز رهی را و ازین غم برهان. فرخی. چو شاهنشه بشد رامین بیاسود همه دردی ز اندامش بپالود دگر ره زعفرانش ارغوان گشت کمانش باز شمشاد جوان گشت فتادش پویۀ دیدار دلبر چو آتش در دل و چون تیر در پر. (ویس و رامین). دلاور نپذرفت ازو هر چه گفت که بد دردلش پویۀ روی جفت. اسدی. بجوشید مغز سپهبد بمهر بخوناب مژگان بیاراست چهر کهن پویۀ جفت نو باز کرد هم اندر زمان راه را ساز کرد. اسدی. ای در حرم جاه تو امنی که نیاید از پویۀ او خواب خوش آهوی حرم را. انوری. رجوع به بویه و یوبه شود، دونده. دوان چنانکه گویند اسپ راپویه کردم. (غیاث)
اسم از پوییدن. رفتاری متوسط نه آهسته و نه تند. (برهان). رفتن نه بشتاب و نه نرم. رواغ. (منتهی الارب). تاخت. بپویه رفتن. پوییدن: زواره چو بشنید آن پند اوی بپویه فکند اسپ و بنهاد روی. فردوسی. یکی شارسان دید و جای بزرگ براندند با پویه اسپان چو گرگ. فردوسی. تا کی دوم از پویۀ او (تو) رسته برسته. بوطاهر (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). بگرمی چو برق و بنرمی چو ابر بپویه چو رنگ و به کینه چو ببر. لبیبی. تا کیست که بر پشتۀحرف متشابه آورد کند اسبش با پویه و جولان. ناصرخسرو. روز گذشته را و شب نارسیده را درهم زنی بپویۀ اسبان بادپای. سوزنی. چو زین بر پشت گلگون بست شیرین بپویه دست برد از ماه و پروین. نظامی. درین منزل که پای از پویه فرسود رسیدن دیر می بینم شدن زود. نظامی. عقاب خویش را در پویه پر داد ز نعلش گاو و ماهی را خبر داد. نظامی. بحکم آنکه این شبرنگ شبدیز بگاه پویه بس تند است و بس تیز. نظامی. پایش از آن پویه درآمد ز دست مهر دل و مهرۀ پشتش شکست. نظامی. در شب تاریک بدان اتفاق برق شده پویۀ پای براق. نظامی. تیز به آن پایه ازو درگذشت رخش به آن پویه بگردش نگشت. نظامی. رقص میدان گشاد و دایره بست پر درآمد بپای و پویه بدست. نظامی. هر دو در پویه گشته بادخرام تا ز شب رفت یک دو پاس تمام. نظامی. رونده یکی تخت شاهنشهی نشینندش از پویه بی آگهی. نظامی. بپویه سوی کرۀ نغز خویش برون آورد ره بهنجار پیش. نظامی. پایی که بسی پویۀ بیفایده کرده ست دیریست که در دامن اندوه کشیده ست. عطار. دگر مرکب عقل را پویه نیست عنانش بگیرد تحیر که ایست. سعدی. پویه که این گرگ چو سگ میزند مرد چنانست که تگ میزند. امیرخسرو. غرش تندر ز عکس دود چه جوئی پویۀ آهو ز نقش یوز که دیده. حاج سید نصراﷲ تقوی. - امثال: بَرّه بتک و پویه فربه نگردد. (جامع التمثیل). اراجیح،جنبش شتران در پویه. (منتهی الارب). ابل مراجیح، شترانی که در پویه دویدن بجنبند. جنب، پویه دویدن. انضاف، پویه دویدن ناقه و پویه دوانیدن. حَفد، رفتاری کم از پویه. دألان، پویۀ گرگ. تضرع، قریب بپویه دویدن. (منتهی الارب)، هوا. هوس. آرزو. بویه. اشتیاق. شوق. تمنی. آرزومندی: ترا پویۀ دخت لهراسب خاست دلت خواهش سام و کابل کجاست. فردوسی. مرا پویۀ پورگم کرده خاست به دلسوزگی جان همی رفت خواست. فردوسی. کرا پویۀ وصلت ملک خیزد یکی جنبشی بایدش آسمانی. دقیقی. چون مرا پویۀ درگاه تو خیزد چه کنم رهی آموز رهی را و ازین غم برهان. فرخی. چو شاهنشه بشد رامین بیاسود همه دردی ز اندامش بپالود دگر ره زعفرانش ارغوان گشت کمانش باز شمشاد جوان گشت فتادش پویۀ دیدار دلبر چو آتش در دل و چون تیر در پر. (ویس و رامین). دلاور نپذرفت ازو هر چه گفت که بد دردلش پویۀ روی جفت. اسدی. بجوشید مغز سپهبد بمهر بخوناب مژگان بیاراست چهر کهن پویۀ جفت نو باز کرد هم اندر زمان راه را ساز کرد. اسدی. ای در حرم جاه تو امنی که نیاید از پویۀ او خواب خوش آهوی حرم را. انوری. رجوع به بویه و یوبه شود، دونده. دوان چنانکه گویند اسپ راپویه کردم. (غیاث)
دهی از بلوک کلاته دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود، واقع در 33 هزارگزی شمال میامی و 8 هزارگزی شمال راه آهن خراسان. جلگه، معتدل، دارای 200تن سکنه، فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است و مزارع تقی آباد و کزوان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از بلوک کلاته دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود، واقع در 33 هزارگزی شمال میامی و 8 هزارگزی شمال راه آهن خراسان. جلگه، معتدل، دارای 200تن سکنه، فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است و مزارع تقی آباد و کزوان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
فرانسوی خور کوب خوراکیکه از کوفتن و پختن کدو یا مرجمک یا سیب زمینی فراهم می آید خوراکی است که با سیب زمینی آرد شده و کدوی نرم گشته یا لوبیا و عدس و اسفناج و دیگر حبوبات و سبزیها حل و کوبیده شده تهیه میگردد. یا پوره کدو. یک قطعه بزرگ کدو تنبل یا کدو مربایی را خرد کرده در استکان آب نمک دار یا قند دار مدت نیم ساعت بپزند. سپس آبش را گرفته از الک خارج کرده دو تخم مرغ زده شده و قدری کره و شیر بدان اضافه کنند و چند دقیقه روی آتش نگاهدارندظنگاه در آب سرد خنک کنند. یا پوره لوبیا و عدس. لوبیا یا عدس یا حبوبات دیگر را در آب می پزند تا نرم شود. آنگاه با کوشت کوب آنرا له کرده یا از الک خارج نموده با کمی آب گوشت مخلوط کنند. سپس ادویه زده روی آن کره گذارند و قدری پیاز یا خرده نان سرخ کرده و جعفری خرد کرده اطراف آن میریزند و سر سفره می برند
فرانسوی خور کوب خوراکیکه از کوفتن و پختن کدو یا مرجمک یا سیب زمینی فراهم می آید خوراکی است که با سیب زمینی آرد شده و کدوی نرم گشته یا لوبیا و عدس و اسفناج و دیگر حبوبات و سبزیها حل و کوبیده شده تهیه میگردد. یا پوره کدو. یک قطعه بزرگ کدو تنبل یا کدو مربایی را خرد کرده در استکان آب نمک دار یا قند دار مدت نیم ساعت بپزند. سپس آبش را گرفته از الک خارج کرده دو تخم مرغ زده شده و قدری کره و شیر بدان اضافه کنند و چند دقیقه روی آتش نگاهدارندظنگاه در آب سرد خنک کنند. یا پوره لوبیا و عدس. لوبیا یا عدس یا حبوبات دیگر را در آب می پزند تا نرم شود. آنگاه با کوشت کوب آنرا له کرده یا از الک خارج نموده با کمی آب گوشت مخلوط کنند. سپس ادویه زده روی آن کره گذارند و قدری پیاز یا خرده نان سرخ کرده و جعفری خرد کرده اطراف آن میریزند و سر سفره می برند