جدول جو
جدول جو

معنی پوژولا - جستجوی لغت در جدول جو

پوژولا
ژاک، لو فرانس. مارکی دو، شاعر فرانسه. مولد منتوبان. (1784- 1709 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویولا
تصویر ویولا
(دخترانه)
نام نوعی ساز زهی از خانواده ویولن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پولا
تصویر پولا
(پسرانه)
فولاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پژول
تصویر پژول
بجول، استخوانی که در مچ پایین دو غوزک قرار دارد، استخوان بندگاه پا و ساق، شتالنگ، کعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژولش
تصویر پژولش
پریشانی، درهم شدگی، افسردگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویولا
تصویر ویولا
سازی شبیه ویولن و کمی بزرگ تر از آن، دارای چهار سیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژول
تصویر وژول
شور و غوغا، شتالنگ، کعب
فرهنگ فارسی عمید
(پُ دُ)
ناحیتی در مغرب اوکرانی که از طرف شمال به وولهینیا و از سوی شمال شرقی به کیف و از جهت مشرق به خرسون و از جانب جنوب شرقی به بسارابیا و از جهت جنوب غربی به گالیسی محدود است و از این قسمت بوسیلۀ نهر دنیستر مفروزمیشود. طول آن 400 عرض وی 180 هزار گز است شهر عمده، کامنتزپدلسک اراضی بسیار حاصلخیز دارد و حبوبات، کنف، رزک (هوبلون) توت و محصولات دیگر در اینجا بعمل می آید. حیوانات و معدن آهن و معدن نمک هم دارد
لغت نامه دهخدا
(وُ)
طعم و مزۀ شور و شوربا. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بجول و استخوان شتالنگ. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) .کعب (در زبان عربی) . (برهان). بچول. (انجمن آرا) .بژول، شور و غوغا. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تقاضا. (برهان). تقاضا و انگیز. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
اسکله و شهر مستحکم در خطۀ ایستریا از اطریش، واقع در 110 هزارگزی جنوبی تریست، در ساحل دریای آدریاتیک. دارای 25175 تن سکنه و لنگرگاه نظامی زیبا و صید ماهی و استحکامات و مرکز نیروی دریائی اطریش. دارالصنایعبحری دارد و از شهرهای قدیمی است. در اطراف و حوالی آن برخی از آثار قدیمه مربوط بزمان رومیان مشاهده میشود. ریگی که در شیشه ها و آئینه های وندیک بکار میرود در حوالی این شهر یافت شود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(ژُ)
نام کرسی بخش ’ژیرند’ از ولایت لیبورن بفرانسه. دارای 669 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(پَ)
بژول. بجول. پجول. شتالنگ. اشتالنگ. کعب. غاب. قاب. قاپ. چنگالۀ کوب. (زمخشری ص 40) :
نه اقعس سرون و نه نقرس دوپای
نه اکفس پژول و نه شم (شاید: سم) ز استر.
بوعلی الیاس (از لغت نامۀ اسدی).
چه که بر تخت ناز خسبی خوش
چه که بر گل نهی دو دست و پژول.
، پستان زنان. پستان نرم، فندق. بندق، گلوله ای که طفلان بدان بازی کنند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
یکی از سازهای زهی که به ویولون شباهت کامل دارد اما اندکی از آن بزرگتر است. صدای ویولا نیزاز صدای ویولون بم تر می باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انگیز و تقاضا.
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
نام طعامی شیرین بهندی. (ماللهند بیرونی ص 290)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهار دانگۀ شهرستان ساری، واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری کیاسر، کوهستان جنگلی، معتدل مرطوب، مالاریائی، دارای 615 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا برنج و غلات و لبنیات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان رجه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 48 هزارگزی شمال کیاسر، کوهستان جنگلی، مرطوب، معتدل، دارای 500 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و ارزن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نام بندر کوچکی در ایتالیا نزدیک ناپل. دارای 28 هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
پسر تومی تو، رئیس ایل هوئی هه بچین در حدود نیمۀ اول قرن هفتم میلادی، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 193)
لغت نامه دهخدا
نام بزرگترین معبد بت پرستان تابع دین بودا در نزدیکی شهر لهاسا از سرزمین تبت و آن تحت ادارۀ بزرگترین رئیس روحانی بودائیان دالای لاما میباشد
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
شهری در مکزیک، واقع در 122هزارگزی جنوب شرقی مکزیکو و 111000 تن سکنه، مدرسه متوسطه و مدرسه رهبانان و کلیساهای متعدد، کارخانه های بزرگ چینی سازی و تعداد بسیار از مؤسسه های حرف و صنایع و تجارت رایج دارد. شهر مزبور در 1863م. بدست فرانسویان تسخیر شد
لغت نامه دهخدا
(وَ)
طعم شور، و در نسخۀ سروری به معنی شوربا آمده و آن با شین خواهد بود نه با زای فارسی (ژ) . (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به وژول شود
لغت نامه دهخدا
(پَ لِ)
بژولش. پشولش. بشولش. و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: صحیح در این کلمات بای تازی است و زایده است و اصل کلمه ژولش و ژولیدن است و شولش و شولیدن است... لیکن چون حرف با بسیار مستعمل شده گویا از اصل شده، بنابر آن در بای تازی مذکور شد و در پای فارسی خطاست - انتهی. (فرهنگ رشیدی). درهم شدگی. پریشانی، پژمردگی
لغت نامه دهخدا
اشتالنگ کعب قاب بجول پجول، گلوله ای که طفلان بدان بازی کنند، فندق بندق
فرهنگ لغت هوشیار
فر زهبار یکی از سازهای زهی که به ویلولون شباهت کامل دارد اما اندکی از آن بزرگتر است صدای ویولا نیز از صدای ویولون بم تر میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژول
تصویر وژول
انگیزش تحریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژولش
تصویر پژولش
در هم شدگی پریشانی بژولش پشولش، پژمردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژولش
تصویر پژولش
((پِ لِ))
پریشانی، پژمردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژول
تصویر پژول
((پَ))
استخوان بین دو قوزک پا، پستان زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وژول
تصویر وژول
((وُ))
بجول، استخوان پاشنه پا، شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
یکی از سازهای زهی که به ویولون شباهت کامل دارد اما اندکی از آن بزرگ تر است صدای ویولا نیز از صدای ویولون بم تر می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژولش
تصویر پژولش
اپیلپسی
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه های پنبه پس از خارج کردن وش آن که برای سوخت در تنور
فرهنگ گویش مازندرانی