جدول جو
جدول جو

معنی پوژنگ - جستجوی لغت در جدول جو

پوژنگ
رقعه و پاره. (ذیل برهان قاطع چ کلکته و در جای دیگر یافت نشد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پورنگ
تصویر پورنگ
(پسرانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وژنگ
تصویر وژنگ
فراویز، سجاف جامه، پارچه ای که برای زینت جامه در کنارۀ دامن یا سر آستین می دوزند، پینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاژنگ
تصویر پاژنگ
دریچه، کفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پونگ
تصویر پونگ
زنگی سبز رنگ که بر روی نان و بعضی خوردنی های دیگر پیدا می شود، کفک، کپک
فرهنگ فارسی عمید
(ژَ)
آبله ها که از کثرت کار بدست پدید آید، زمین پاک. (آنندراج). زمین پاک کرده. (شرفنامۀ منیری). پوزن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
بمعنی پاچنگ است که کفش و پاافزار باشد. (برهان). پازنگ. پوزار. پای افزار
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ)
اوژند. اوزند. تدارکات لشکری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نوعی پودنۀ جنگلی در زیارت گرگان. (گاابا)
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
ژزف آلفونس، شاعر فرانسوی. مولد وی 1769 میلادی در پلیسان (بوش دورن) و او در دورۀ انقلاب فرانسه مدتی در اروپا بسیاحت پرداخت و در عصر امپراطوری به کشور خود بازگشت و برخی از اشعار و اپراهای خود را منتشر کرد. وی از امپراطور طرفداری میکرد و بسمت مفتشی تئاترها و عضویت آکادمی نائل گردید و بعدها هجویه ای نسبت به امپراطور آلکساندر منتشر ساخت و در نتیجه تبعیدشد و در سنۀ 1811 میلادی درگذشت. او راست: منظومۀ ’ناویگاسیون’ (دریانوردی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بوشنج. فوشنگ. فوشنج. بوشنجه. بوشنگ. یاقوت میگوید شهرکی است میان آن و هرات ده فرسنگ در درۀ کوهی پر درخت و پرمیوه و بیشتر خیرات شهر هرات از آنجا آرند و ازاین شهر عده بسیاری از اهل علم برخاسته اند. (معجم البلدان) : سلطان فرمود نامه ها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس. (تاریخ بیهقی ص 44). قریه ای است میان قندهار و مولتان. (برهان). رجوع به فوشنج شود
لغت نامه دهخدا
(وُ ژَ)
توژی (توزی) باشد جگری رنگ که بر پایین تیر یعنی جایی که پیکان را محکم می کنند، بپیچند. (برهان) (آنندراج). توز جگری که بالاتر از پیکان بر تیر پیچند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
پی کمان تو را خون دشمن است سریش
نی سهام تو را از دل عدوست وژنگ.
منصور شیرازی (از انجمن آرا).
، فراویز. سجاف جامه و زینت و آرایش پوستین که از پوست سمور و غیر آن بر دور دامن و گریبان و سرهای آستین کنند. (ناظم الاطباء) (برهان)، پیوند و پینه و وصله را نیز گویند که بر جامه دوزند، و آن را به عربی رقعه خوانند، و به معنی دوم به فتح اول هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). پاره ای که بر جامه دوزند. رقعه و وصله و پینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سبزه مانند یست که بر روی نان و ماست و دیگر مواد خوردنی بهم میرسد کفه کفک
فرهنگ لغت هوشیار
توزی جگری رنگ که بر پایین تیر - آنجای که پیکان را محکم میکنند - بپیچیند. (بی گمان ترا خون دشمن است سرش نی (پی) سهام ترا از دل عدوست وژنگ)، (منصور شیرازی)، پاره ای که بر جامه دوزند رقعه (السامی) پینه، پوست سمور وغیره که بردوردامن وگریبان وسر آستین دوزند فراویژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاژنگ
تصویر پاژنگ
دریچه، و کفش هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پونگ
تصویر پونگ
((پُ))
کپک، گرد سبز رنگی که بر روی نان و چیزهای دیگر بر اثر فاسد شدن پیدا شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاژنگ
تصویر پاژنگ
((ژَ))
پای افزار، کفش، پاچنگ
فرهنگ فارسی معین