جدول جو
جدول جو

معنی پوپایان - جستجوی لغت در جدول جو

پوپایان
(پُ)
شهری در کلمبیا، کرسی ایالت کوکا (آمریکای جنوبی) نزدیک ریومولینو، در 370 هزارگزی جنوب غربی بوگوته و در ارتفاع 1666 گز از سطح دریا در نزدیکی دو کوه آتش فشان در محلی بسیار شاعرانه جای دارد دارای 10000 تن سکنه، دانشگاه و دارالضرب و تجارت آن بسیار رایج است در سال 1537 میلادی اسپانیاییها این شهر را بنا نهاده اند و بعدها هم وسعت یافت ولی در اثنای جنگهای استقلال و از زلزله دچار خسارت شد. هوای حوالی آن بسیار لطیف و منبت است و معادن زر فراوان دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پویان
تصویر پویان
(پسرانه)
پویا، رونده، دونده، جستجو کننده، پوینده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پایان
تصویر پایان
نقطه یا لحظۀ اتمام چیزی، نهایت، انتها، بخش آخری هر چیز، بخش پایینی هر چیز، برای مثال سخن نیز نشنید و نامه نخواند / مرا پیش تختش به پایان نشاند (فردوسی - ۲/۳۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپایان
تصویر سرپایان
رده ای از نرم تنان مانند ماهی مرکب که در اطراف سر آن ها بازوهای گوشتی بادکش دار قرار دارد که به وسیلۀ آن حرکت می کنند یا شکار خود را می گیرند، پابرسران
عمامه، دستار، کلاه نرم که زیر کلاه آهنی بر سر بگذارند، کلاه خود
فرهنگ فارسی عمید
در حال پالودن
لغت نامه دهخدا
(لُ وایْ یا)
فرانسوا. جهانگرد و طبیعیدان فرانسوی، مولد پاراماریبو (گویان هلند) (1753-1842 میلادی)
لغت نامه دهخدا
از مزارع میان ولایت مشهد مقدس است، در هشت فرسخی شهر واقع است، بیست خانوار سکنه دارد، از آب رود خانه کشف رود مشروب میشودو هوایش معتدل می باشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 276)
لغت نامه دهخدا
نام شهر پور، و پور رای کنّوج (قنوج) است، (انجمن آرای ناصری)، صاحب برهان این نام را بر متوطنان شهر کنوج اطلاق کرده است، چه پور نام رای شهر کنوج نیز هست
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مپاسان. گی دو... نویسندۀ فرانسوی (1850 تا 1893 میلادی) از پروردگان گوستاو فلوبر است. داستانها و نوولها برشتۀ تحریر درآورده است. نخستین داستان کوتاه وی با نام بول دو سوئیف در سال 1880 میلادی انتشار یافت و مورد توجه واقع شد. از جمله آثار مهم بعدی وی که سبب شهرت وی گردیده است داستان دوست خوب و قوی مانند مرگ و قلب ما و یک زندگانی وپیر و ژان و غیره است
لغت نامه دهخدا
ناحیۀ دارابگرد، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 106)، اما لفظ گوپانان که کریستنسن آورده و جزء محال ّ دارابگرد شمرده است در تاریخ طبری ودر کتاب الخراج قدامه بن جعفر ’جوبانان’ ضبط شده است، بنابر کتاب اخیر فاصله این مکان تا شهر شیراز 24 فرسنگ بوده است، پس شکی نمی ماند که جوبانان، چوپانان است و چون دارابگرد یکی از محال ّ شبانکارگان است میتوان گفت که طایفه ای به نام چوپانان که اسلاف شبانکارگان بوده اند در آن عصر ناحیه ای از دارابگرد را در تصرف داشته اند و اردشیر و نیاکانش با این طایفه سروکار پیدا کرده اند، (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 170)، و رجوع به ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 (چند توضیح در ترجمه) ص 451 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عمامه و دستار و شمله و علاقۀ دستار و مغفر. (برهان) (صحاح الفرس) :
من آن نیم که دهم آبروی خویش به باد
برای درهم و دینار و طاق و سرپایان.
شمس فخری (از انجمن آرا).
، خود آهن و کلاه زره. (برهان). کلاهی را گویند که در روز جنگ در زیر خود و ترک پوشند. (انجمن آرای ناصری) :
نه زآهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
، هر چیز نرمی که در زیر کلاه خود و کلاه زره دوزند تا سر را آزار نکند، ازار که فوته و لنگوته و شلوار باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام شهری است در مغرب فرانسه از ایالت شارانت ماریتیم که مطابق سرشماری سال 1954 میلادی دارای 11256 تن سکنه است، (از دائرهالمعارف بریتانیکا)
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی بیان حالت در حال پیراستن،
جمع واژۀ پیرای، بمعنی پیراینده، پیرایندگان
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
در حال پیمودن، پیمای. پیمایندگان. (در ترکیب). رجوع به پیمای شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جندق و بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین، دارای 775 تن سکنه، آب از چشمه و محصولش غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
سلسله ای از امرا که پس از درگذشت ابوسعید بهادرخان در قسمتی از ایران حکومت کردند، 738- 758 هجری قمری) مؤسس آن امیر شیخ حسن کوچک پسر امیر تیمورتاش بن امیر چوپان سلدوز است و پس از اوپسرش ملک اشرف حکومت کرد، خاندان چوپانی منحصر بهمین دو تن میباشد، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 396، تاریخ عصر حافظ ج 1، ادوارد برون ج 3، طبقات سلاطین اسلام ص 194 و تاریخ کرد ص 199 شود
لغت نامه دهخدا
شتران
لغت نامه دهخدا
قریه ای در نواحی جنوبی مرو شاهجان بجنوب بخشی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جانورانی که دو پا دارند. (از لغات مصوب فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالایان
تصویر پالایان
در حال پالودن و پالاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایان
تصویر پایان
آخر، تنها، غایت، کران، فرجام، عاقبت، سرانجام، منتهی، ته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویان
تصویر پویان
پوینده، دونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویان
تصویر پویان
روان، دوان، پویا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایان
تصویر پایان
آخر هر چیز، نهایت، انتها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپایان
تصویر سرپایان
((سَ))
عمامه، دستار، کلاهخود، خود، کلاهی نرم که زیر کلاهخود بر سر می نهادند تا خود سر را آزار نکند، شمله و علاقه دستار و مغفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایان
تصویر پایان
Termination
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پایان
تصویر پایان
terminaison
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پایان
تصویر پایان
завершение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پایان
تصویر پایان
Beendigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پایان
تصویر پایان
завершення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پایان
تصویر پایان
zakończenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پایان
تصویر پایان
终止
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پایان
تصویر پایان
término
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پایان
تصویر پایان
terminazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پایان
تصویر پایان
terminación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی