جدول جو
جدول جو

معنی پومار - جستجوی لغت در جدول جو

پومار
(پُ)
نام کمونی از کت در واقع در استان بن بفرانسه. دارای 907 تن سکنه و شرابهای ارغوانی مشهور
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تومار
تصویر تومار
طومار، مکتوب یا نامۀ بلند، دفتر، صحیفه، نامه، طامور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طومار
تصویر طومار
مکتوب یا نامۀ بلند، دفتر، صحیفه، نامه، تومار، طامور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کومار
تصویر کومار
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
(پُ رِ)
نام سلسله ای که در تائیتی پس از سال 1793 میلادی سلطنت کرده است
لغت نامه دهخدا
یکی از حیوانات پستاندار گوشتخوار درندۀ آمریکا، نام عامیانۀ آن کوگوار است
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شیروان بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام، واقع در 29هزارگزی جنوب چرداول، کنار راه اتومبیل رو شیروان به زنگوان، کوهستانی و گرمسیر، دارای 300 تن سکنه، آب آن از رود خانه کلان، محصول آنجا غلات، ذرت، پنبه، لبنیات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کشیش پروتستانی است که از سال 1563 تا 1614 میلادی زندگانی میکرد و یکی ازرهبران سرسخت کالیونیسم و مخالف آرمینیوس بوده است، و پیروان عقاید وی را ’گوماریست’ نامیده بوده اند
لغت نامه دهخدا
بخشی از شهرستان قصرشیرین، واقع در قسمت جنوبی شهرستان، از طرف شمال به بخش مرکزی قصرشیرین، از جنوب به بخش صالح آباد و مهران (شهرستان ایلام)، از مشرق به بخش ایران و گیلان شاه آباد و از مغرب به کشور عراق محدود است، قسمت شرقی کوهستانی و قسمتهای مرکزی و غربی تپه ماهور و هوای بخش گرمسیر است، این بخش از 18 آبادی تشکیل شده و حدود 5000 تن سکنه دارد، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
قسمی خط عربی از نوع ثقال، (ابن الندیم)، نامه، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، نامۀ دراز، (تفلیسی)، ج، طوامیر، دفتر، (منتهی الارب)، صحیفه، (منتخب اللغات)، کاغذ نوشته، و امروز نوشته های لوله کرده را گویند، لولۀ کاغذ، لولۀ کاغذی و امثال آن که درنوردیده باشند، این کلمه یونانی است و آن را در مصر از پاپیروس می کرده اند و عرض آن بیش از بدستی و درازا گاه تا سی ذراع بوده است: ثم صاحت فی الدار یا جواری دواه وقرطاساً، و شمرت عن صاعدین کأنهما طومارا فضه، ثم حملت القلم و کبت، (المحاسن و الاضداد جاحظ ص 207)،
اگرچه اندر وقتی زمانه را دیدم
که باز کرد نیارم ز بیم طی طومار،
ابوحنیفۀ اسکافی،
آب خرد جوی و بدان آب شوی
خط بدی پاک زطومار خویش،
ناصرخسرو،
صد سالت اگر ز مکر او گویم
خوانده نشود خطی ز طوماری،
ناصرخسرو،
مر خرد را بعلم یاری ده
که خرد علم را خریدار است،
نیک و بد زو بدان پدید آید
که خرد چون سپید طومار است،
ناصرخسرو،
طومار ندامت است طلع من
حرفی است هر آتشی ز طومارم،
مسعودسعد،
گرچه صد بار بازگردد یار
سوی او بازگرد چون طومار،
سنائی،
هر یکی را تیغ و طوماری به دست
در هم افتادند چون پیلان مست،
مولوی،
آسمانها مثل طوماری پیچیده خواهند شد، (کتاب اشعیا 34:4)، به اصطلاح ارباب دفاتر از عالم برات و مانند آن بود که درازی داشته باشد، طوامیر جمع، و اطلاق آن بر نامه و کتاب و دفتر مجاز است، (آنندراج)، و رجوع به طامور شود،
- طومار تصرف، کاغذی که رعایا و عمله و فعله محال جاگیر تصرف عمال را در آن نوشته میدهند تا به دست آویز آن زر منصرف را از آنها فهمیده بگیرند، و از همین عالم است طومار واصلات، (آنندراج)،
- مثل طومار در هم پیچیدن، منهزم کردن،
- یک طومار، سخت دراز،
- یک طومار گفتن،بسیار گفتن
لغت نامه دهخدا
طومار، (دهار)، طومار، که لوله ای است از سیم یا زر در آن تعویذ نهاده بر گردن بندند، کتاب و نامه و جریده و دفتر و فهرست و دفتر اعمال شخص در روز قیامت، (ناظم الاطباء)، رجوع به طومار شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
شکستۀ پاافزار (از پا و افزار) کفش. پاپوش. چموش. پاچنگ. پازنگ. پاژنگ. پاچیله. پاهنگه. پای افزار. پایزار. و بالاخص کفش درشت و خشن و گنده و بددوخت روستائیان. اربی. پابزار. چارغ.
- امثال:
از پردویدن پوزار پاره می شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی از دهستان دیرندگان بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 70 هزارگزی جنوب خاش و 19 هزارگزی خاور شوسۀ ایرانشهر به خاش، دارای 30 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
در لهجۀ مازندرانی، پدر مادر. جد مادری
لغت نامه دهخدا
تصویری از طومار
تصویر طومار
نامه، دفتر، صحیفه، لوله کاغذی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومار
تصویر شومار
رازیانه بادیان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزار
تصویر پوزار
پاافزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومار
تصویر تومار
دفتر اعمال شخصی در روز قیامت، نوشته باند و طولانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طومار
تصویر طومار
نامه، دفتر، نوشته دراز
فرهنگ فارسی معین
دفتر، صحیفه، عریضه، کتاب، تومار، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دستیار در اداره ی امور گاو سرا در دامداری سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی
تیمار، پرستاری، تیمار کردن اسب و الاغ
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب آلوده، خمار
فرهنگ گویش مازندرانی
پر کردن چاله، همواره
فرهنگ گویش مازندرانی
به دنبال مادر اصطلاحی در فرهنگ دام داریگوساله یا بره ای
فرهنگ گویش مازندرانی