جدول جو
جدول جو

معنی پورپوان - جستجوی لغت در جدول جو

پورپوان
(پو وَ)
نوعی جامۀ مردانۀ معمول در اروپا در قرن سیزدهم که نیمۀ بالای تن را پوشیدی از گردن تا کمرگاه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرتوان
تصویر پرتوان
پرطاقت، پرنیرو، سخت، شدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورخوان
تصویر گورخوان
آنکه در گورستان بر سر گور مردگان قرآن بخواند، برای مثال حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار / بهر ریا به خانۀ هر گورخوان شود (سعدی۳ - ۹۵۷)، کسی که هنگام دفن میّت تلقین بخواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوردگان
تصویر پوردگان
فروردگان، جشنی که در قدیم ایرانیان در پنج روز آخر سال یا پنج روز اول سال برپا می کردند، جشنی که روز نوزدهم فروردین یا فروردین روز می گرفته اند
فروردجان، فوردگان، فوردیان، پروردگان، فروردیان
فرهنگ فارسی عمید
دیواری قابل جابجا شدن که از تخته و پارچه ساخته می شود و به وسیلۀ آن قسمتی از یک فضا را از قسمت دیگر جدا می کنند
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری اسفراین و 12 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی بجنورد به اسفراین، دامنه و گرمسیر است، سکنۀ آن 223 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات، بنشن، میوه، پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ رُنْ)
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه واقعدر 3 هزارگزی جنوب خاوری عجب شیر و 4500 گزی باختر شوسۀ مراغه به دهخوارقان. جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 612 تن است. آب آن از قلعه چای و چشمه است. محصول آن غلات و کشمش و بادام و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یکی از قرای هرات، و راویانی از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ)
نام پهلوانی از پهلوانان گشتاسب:
پدروان که بود از دلیران اوی
چشنوان که بود از دبیران اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ)
پرنیرو. پرتاب. پرطاقت. پرتاب و طاقت
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ رَ / رُ)
جمع واژۀ پیرو. تبع. ضبنه. وشیظ. (منتهی الارب). اشیاع. تالیات. اتباع:
درود ملک بر روان تو باد
بر اصحاب و بر پیروان تو باد.
سعدی.
شظی، پیروان قوم وملحق شوندگان بر ایشان بسوگند. (منتهی الارب). امه، پیروان انبیاء
لغت نامه دهخدا
نام شهر پور، و پور رای کنّوج (قنوج) است، (انجمن آرای ناصری)، صاحب برهان این نام را بر متوطنان شهر کنوج اطلاق کرده است، چه پور نام رای شهر کنوج نیز هست
لغت نامه دهخدا
(رِ پَ شَ)
پسر پشن و ظاهراً مخفف پور پشنگ:
ای بهنگام سخا کردن چون پور قباد
وی بهنگام سخن گفتن چون پور پشن.
قطران.
رجوع به پور پشنگ شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی درصد، و سنجش را بکار رود، صد چند
لغت نامه دهخدا
گدایان شوخ چشم را گویند، گدایان شوخ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران، واقع در 11000 گزی شمال کرج و 54 هزار و سیصدگزی تهران متصل براه کرج به چالوس، در درۀ رود کرج، سردسیر، دارای 221 تن سکنه، آب آن از رود کرج، محصول آنجا غلات و میوه و لبنیات، شغل اهالی زراعت است و دبستانی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
ده کوچکی از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 92 هزارگزی شمال باختری راور و 170 هزارگزی شمال راه فرعی راور به یزد، دارای 40 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
دهی است از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی واقع در 28 هزارگزی جنوب باختری خوی و 8500 گزی شمال باختری شوسۀ خوی به سلماس. کوهستانی و معتدل سالم است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام یکی از ییلاقات اشکور گیلان. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 21)
لغت نامه دهخدا
(پُ پُ)
نیکلا، ترانه ساز و آهنگ ساز موسیقی مذهبی. مولد ناپل (1686- 1766 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ دَ / دِ)
فارسیان خمسۀ مسترقه را بر پنج روز آخر آبان ماه می افزایند که مجموعاً ده روز شود و آن ده روز را پوردگان میگویند و در این روزها جشن سازند و شادی نمایند و آن را جشن پوردگان خوانند ومعرب آن فوردجان است. (برهان). پوردیان. فروردگان. فروردجان. رجوع به فروردجان و رجوع بفروردگان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِنِ)
مقری. قاری قبرستان. قرآن خوان. کسی که بر سر گور قرآن خواند. (یادداشت مؤلف) :
حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار
بهر ریا به خانه هر گورخوان شود.
سعدی.
، ملقن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 28 هزارگزی خاوری اهر و 1500 گزی شوسۀ اهر به خیاو، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 120 تن است، آب آن از دو رشته چشمه تأمین می شود، محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مرکز بخشی است در ایالت شمال فرانسه که در ناحیۀلیل واقع است و 83400 تن سکنه دارد، محصول آنجا پارچه و فرش و کلاه است، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل تورقوآن شود
لغت نامه دهخدا
تجیرگونه ای که در اطاقها برابر تخت خواب نهند تا روشنائی کم کند
لغت نامه دهخدا
فرانسوی خونکاهه دنباله پاره ای از بیماری ها که خونریزی زیر پوستی دست می دهد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بر سر قبر قرآن خواند قاری قرآن بر گور مرده: حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار بهر ریا بخانه هر گور خوان شود. (سعدی)، آنکه بر سر قبر تلقین میت کند ملقن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاراوان
تصویر پاراوان
دیواری که از تخته یا پارچه درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورسان
تصویر پورسان
فرانسوی در سد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتوان
تصویر پرتوان
پر طاقت، پر نیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورخوان
تصویر گورخوان
آن که بر سر قبر قرآن خواند، قاری قرآن بر گور مرده، آن که بر سر قبر تلقین میت کند، ملقن
فرهنگ فارسی معین
((پُ پُ))
عارضه ای که در دنبال بعضی از امراض عفونی (از قبیل حصبه و بت های بثوری و غیره) در مریض موجب خونریزی زیر جلدی شود. علامت این خونریزی دانه ها و لکه های قرمز رنگی است که با فشار انگشت محو نمی شود و پس از چند روز محل این لکه ها تیره و کبود شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاراوان
تصویر پاراوان
تجیر، دیوار مانندی که از تخته و پارچه ساخته می شود و به وسیله آن قسمتی از اتاق، مغازه و... را از قسمت دیگر جدا می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیروان
تصویر پیروان
حامیان، طرفداران
فرهنگ واژه فارسی سره
پرزور، پرطاقت، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، قوی، نیرومند، خستگی ناپذیر، نستوه
متضاد: ناتوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جمع شدن لب ها پس از خوردن چیزهایی با طعم گس، مانند خرمالو
فرهنگ گویش مازندرانی