دهی است از دهستان قشلاق کله رستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر، در 11 هزارگزی مغرب چالوس و یک هزارگزی جنوب جادۀ چالوس به تنکابن، در دشت مرطوب معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سرداب رود، محصولش برنج و لبنیات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان قشلاق کله رستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر، در 11 هزارگزی مغرب چالوس و یک هزارگزی جنوب جادۀ چالوس به تنکابن، در دشت مرطوب معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سرداب رود، محصولش برنج و لبنیات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ده کوچکی است از دهستان پسکوه بخش سوران شهرستان سراوان. واقع در 52هزارگزی شمال باختری سوران و 12هزارگزی جنوب راه فرعی سوران به خاش. دارای 72 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان پسکوه بخش سوران شهرستان سراوان. واقع در 52هزارگزی شمال باختری سوران و 12هزارگزی جنوب راه فرعی سوران به خاش. دارای 72 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
کسی که موی سرش سپید شده باشد بسبب پیری. موسفید. سالخورده. کهنسال. پیر: که کس در جهان گاو چونان ندید نه از پیرسر کاردانان شنید. فردوسی. چو آگاهی آمد ز آبادجای هم از رنج این پیرسر کدخدای. فردوسی. یکی انجمن ساخت با بخردان ز بیداردل پیرسر موبدان. فردوسی. که هرگز کس اندر جهان آن ندید نه از پیرسر کاردانان شنید. فردوسی. جوانان من کشته، من پیرسر مرا شرم باد از کلاه و کمر. فردوسی. نپیچند کس سر ز گفتار راست یکی پیرسر بود بر پای خاست. فردوسی. بدان دین که آورده بود از بهشت خرد یافته پیرسر زردهشت. فردوسی. ببخشایدت شاه پیروزگر که هستی چو من پهلوی پیرسر. فردوسی. که با پیرسر پهلوان سپاه کمر بست و شد سوی آوردگاه. فردوسی. چه مردست این پیرسر پورسام همی تخت یاد آمدش یا کنام. فردوسی. در ایوان آن پیرسر پرهنر بزایی بکیخسرو نامور. فردوسی. و دیگر که کاوس شد پیرسر ز تخت آمدش روزگار گذر. فردوسی. و دیگر که از پیرسر موبدان ز اخترشناسان و از بخردان. فردوسی. همان زال کو مرغ پرورده بود چنان پیرسر بود و پژمرده بود. فردوسی. چنان دان که این پیرسر پهلوان خردمند رادست و روشن روان. فردوسی. پدر پیرسر بود و برنا دلیر ببسته میان را بکردار شیر. فردوسی. سر تازیان پیرسر نامجوی شب آمد سوی باغ بنهاد روی. فردوسی. چنان شاد گشتم بدیدار تو بر این پرسش گرم و گفتار تو که بیجان شده بازیابد روان و یا پیرسر مرد گردد جوان. فردوسی. دیار عشق را آب و هوای واژگون باشد جوانان پیرسر باشند و پیران راجوان بینی. واله هروی. ، دارای موی سپید نه از پیری: یکی پیرسر پور پرمایه دید که چون او نه دید و نه از کس شنید. فردوسی. ، {{اسم مرکّب}} سالخوردگی. پیری: همی گفت (رودابه) من زنده با پیرسر بدیدم بدین سان گرامی پسر. فردوسی. و دیگر که گفتی تو با پیرسر بخون ریختن چند بندی کمر. فردوسی. چنان شاد شدزان سخن پهلوان که با پیر سر شد بنوی جوان. فردوسی. مرا گر بدیدی تو با پیرسر ز بهر پرستش ببندم کمر. فردوسی. پدر تا بود زنده با پیرسر بدین کین نخواهد گشادن کمر. فردوسی
کسی که موی سرش سپید شده باشد بسبب پیری. موسفید. سالخورده. کهنسال. پیر: که کس در جهان گاو چونان ندید نه از پیرسر کاردانان شنید. فردوسی. چو آگاهی آمد ز آبادجای هم از رنج این پیرسر کدخدای. فردوسی. یکی انجمن ساخت با بخردان ز بیداردل پیرسر موبدان. فردوسی. که هرگز کس اندر جهان آن ندید نه از پیرسر کاردانان شنید. فردوسی. جوانان من کشته، من پیرسر مرا شرم باد از کلاه و کمر. فردوسی. نپیچند کس سر ز گفتار راست یکی پیرسر بود بر پای خاست. فردوسی. بدان دین که آورده بود از بهشت خرد یافته پیرسر زردهشت. فردوسی. ببخشایدت شاه پیروزگر که هستی چو من پهلوی پیرسر. فردوسی. که با پیرسر پهلوان سپاه کمر بست و شد سوی آوردگاه. فردوسی. چه مردست این پیرسر پورسام همی تخت یاد آمدش یا کنام. فردوسی. در ایوان آن پیرسر پرهنر بزایی بکیخسرو نامور. فردوسی. و دیگر که کاوس شد پیرسر ز تخت آمدش روزگار گذر. فردوسی. و دیگر که از پیرسر موبدان ز اخترشناسان و از بخردان. فردوسی. همان زال کو مرغ پرورده بود چنان پیرسر بود و پژمرده بود. فردوسی. چنان دان که این پیرسر پهلوان خردمند رادست و روشن روان. فردوسی. پدر پیرسر بود و برنا دلیر ببسته میان را بکردار شیر. فردوسی. سر تازیان پیرسر نامجوی شب آمد سوی باغ بنهاد روی. فردوسی. چنان شاد گشتم بدیدار تو بر این پرسش گرم و گفتار تو که بیجان شده بازیابد روان و یا پیرسر مرد گردد جوان. فردوسی. دیار عشق را آب و هوای واژگون باشد جوانان پیرسر باشند و پیران راجوان بینی. واله هروی. ، دارای موی سپید نه از پیری: یکی پیرسر پور پرمایه دید که چون او نه دید و نه از کس شنید. فردوسی. ، {{اِسمِ مُرَکَّب}} سالخوردگی. پیری: همی گفت (رودابه) من زنده با پیرسر بدیدم بدین سان گرامی پسر. فردوسی. و دیگر که گفتی تو با پیرسر بخون ریختن چند بندی کمر. فردوسی. چنان شاد شدزان سخن پهلوان که با پیر سر شد بنوی جوان. فردوسی. مرا گر بدیدی تو با پیرسر ز بهر پرستش ببندم کمر. فردوسی. پدر تا بود زنده با پیرسر بدین کین نخواهد گشادن کمر. فردوسی
نام یکی ازجزایر یونان در بحر الجزائر، قرب شمال شرقی موره واقع و مساحت آن 22 هزارگز مربع و دارای 7020 تن سکنه است. و همگی از نژاد آرناؤد هستند و بزبان آرناؤد تکلم کنند، مرکز آن قصبه ای است بهمین اسم که 5000 تن سکنه دارد و دارالصنایع بحری دولت یونان است، رسیف و لنگرگاه قشنگی دارد. اراضی آن سنگلاخ است و ویرانه های معبدی بزرگ مخصوص به نپتون در آنجا دیده میشود. بزعم یونانیان قدیم نپتون رب النوع دریا بود، دموستن مشهور به این پرستشگاه پناه آورد و خود را مسموم ساخت. (قاموس الاعلام ترکی) نام نهری به آمریکای جنوبی. این نهر از سلسله جبال آند که در پرو واقع شده سرچشمه گیرد و از آنجا به طرف مشرق جاری شود و داخل برزیل گردد و پس از طی 800 هزارگز مسافت برود آمازون ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
نام یکی ازجزایر یونان در بحر الجزائر، قرب شمال شرقی موره واقع و مساحت آن 22 هزارگز مربع و دارای 7020 تن سکنه است. و همگی از نژاد آرناؤد هستند و بزبان آرناؤد تکلم کنند، مرکز آن قصبه ای است بهمین اسم که 5000 تن سکنه دارد و دارالصنایع بحری دولت یونان است، رسیف و لنگرگاه قشنگی دارد. اراضی آن سنگلاخ است و ویرانه های معبدی بزرگ مخصوص به نپتون در آنجا دیده میشود. بزعم یونانیان قدیم نپتون رب النوع دریا بود، دموستن مشهور به این پرستشگاه پناه آورد و خود را مسموم ساخت. (قاموس الاعلام ترکی) نام نهری به آمریکای جنوبی. این نهر از سلسله جبال آند که در پرو واقع شده سرچشمه گیرد و از آنجا به طرف مشرق جاری شود و داخل برزیل گردد و پس از طی 800 هزارگز مسافت برود آمازون ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
شهرکی است (به ماوراءالنهر) از سمرقند بر لب رود بخارا نهاده و قسمت گاه آب بدین ورغسر است. (حدود العالم). این نام مرکب از: ’ورغ’ (به معنی بند و سد آب) و ’سر’ است، به معنی مقسم آب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
شهرکی است (به ماوراءالنهر) از سمرقند بر لب رود بخارا نهاده و قسمت گاه آب بدین ورغسر است. (حدود العالم). این نام مرکب از: ’ورغ’ (به معنی بند و سد آب) و ’سر’ است، به معنی مقسم آب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نام پدر زردشت واو پسر پیترسپ است. زراتشت بهرام گوید: بگفتش همه راز با پورشسپ همه مرده بردند زی پیترسپ. (از فرهنگ شعوری). صورت اوستائی کلمه پئوروشسپ است. رجوع به ’پ اورو شسپ’ و پوروشسپ شود
نام پدر زردشت واو پسر پیترسپ است. زراتشت بهرام گوید: بگفتش همه راز با پورشسپ همه مرده بردند زی پیترسپ. (از فرهنگ شعوری). صورت اوستائی کلمه پئوروشسپ است. رجوع به ’پ اورو شسپ’ و پوروشسپ شود
فرفوریوس. از فلاسفۀ مکتب اسکندریه و شاگرد فلوطین (پ لوتن) (233 یا 232- 304 میلادی) ازمشاهیر حکماست و نام اصلی او بسریانی ملک است. در 233 میلادی در شهر صور تولد یافت و در آتن از لونجین ادبیات و فصاحت و از پلوتن (فلوطین) فلسفه آموخت و در شاگردی این حکیم پشت کاری غریب نمود و او را تلمیذی غیرمفارق گشت تا آنجا که پس از وفات استاد در تدریس جانشین وی گشت و مانند استاد خود به پاره ای افکار متصوفانه پابند بود. وی گفته است: بشر در سایۀ توحید و مراقبه کامل برؤیت حضرت حق نایل شدن تواند و حتی مدعی بود که خود از جملۀ واصل شدگان است و این دانشمندآثار معلم خود را نشر و ترجمه کرده و کتب فلسفی بسیار نوشته که پاره ای از آنها موجود است. وی را ردیه ای بر نصارا بوده که به امر تئودوس دوم، نسخ آن را گردآوری کرده و آتش زده اند. وی بسال 304 میلادی در روم درگذشته است، نام مورخی است. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1516 و ج 3 ص 2338 و 2240 و 2609 شود
فرفوریوس. از فلاسفۀ مکتب اسکندریه و شاگرد فلوطین (پ لوتن) (233 یا 232- 304 میلادی) ازمشاهیر حکماست و نام اصلی او بسریانی ملک است. در 233 میلادی در شهر صور تولد یافت و در آتن از لونجین ادبیات و فصاحت و از پلوتن (فلوطین) فلسفه آموخت و در شاگردی این حکیم پشت کاری غریب نمود و او را تلمیذی غیرمفارق گشت تا آنجا که پس از وفات استاد در تدریس جانشین وی گشت و مانند استاد خود به پاره ای افکار متصوفانه پابند بود. وی گفته است: بشر در سایۀ توحید و مراقبه کامل برؤیت حضرت حق نایل شدن تواند و حتی مدعی بود که خود از جملۀ واصل شدگان است و این دانشمندآثار معلم خود را نشر و ترجمه کرده و کتب فلسفی بسیار نوشته که پاره ای از آنها موجود است. وی را ردیه ای بر نصارا بوده که به امر تئودوس دوم، نسخ آن را گردآوری کرده و آتش زده اند. وی بسال 304 میلادی در روم درگذشته است، نام مورخی است. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1516 و ج 3 ص 2338 و 2240 و 2609 شود
مورخ و شاعر لاتینی به سال 304 میلادی مولد او نزدیک بوردو بود و در حدود 465 درگذشت. تاریخی عمومی بعنوان اپی توم کرونیکون (تاریخ مختصر) تألیف کرد که مدتها معروف ماند
مورخ و شاعر لاتینی به سال 304 میلادی مولد او نزدیک بوردو بود و در حدود 465 درگذشت. تاریخی عمومی بعنوان اپی توم کرونیکون (تاریخ مختصر) تألیف کرد که مدتها معروف ماند
تیهو فرفور. صدای پریدن گنجشک و مانند آن. پوشیده از پر، هر گیاهی که گلش بر اثر تربیت و توجه بیش از حد معمول گلبرگ داشته باشد گلی که جامش از حد طبیعی بیشتر گلبرگ دارد
تیهو فرفور. صدای پریدن گنجشک و مانند آن. پوشیده از پر، هر گیاهی که گلش بر اثر تربیت و توجه بیش از حد معمول گلبرگ داشته باشد گلی که جامش از حد طبیعی بیشتر گلبرگ دارد
عارضه ای که در دنبال بعضی از امراض عفونی (از قبیل حصبه و بت های بثوری و غیره) در مریض موجب خونریزی زیر جلدی شود. علامت این خونریزی دانه ها و لکه های قرمز رنگی است که با فشار انگشت محو نمی شود و پس از چند روز محل این لکه ها تیره و کبود شده
عارضه ای که در دنبال بعضی از امراض عفونی (از قبیل حصبه و بت های بثوری و غیره) در مریض موجب خونریزی زیر جلدی شود. علامت این خونریزی دانه ها و لکه های قرمز رنگی است که با فشار انگشت محو نمی شود و پس از چند روز محل این لکه ها تیره و کبود شده