جدول جو
جدول جو

معنی پورتا - جستجوی لغت در جدول جو

پورتا
ده کوچکی از دهستان تمین بخش میرجاوه شهرستان زاهدان، واقع در 4 هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 12 هزارگزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش، دارای 25 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورتا
تصویر ورتا
(دخترانه)
گل، هم ریشه با ورد عربی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پوریا
تصویر پوریا
(پسرانه)
پهلوان محمد خوارزمی ملقب به پوریای ولی و برگرفته از نام قدیمی پوربای (پور=پسر و بای=مرد بزرگ یا رئیس) که به شکل امروزی آن، پوریا تغییر کرده و به معنی پسر مرد بزرگ یا پسر رئیس می باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رپورتاژ
تصویر رپورتاژ
گزارش، شرح و تفسیر قضیه، شرح و تفصیل خبر یا کاری که انجام یافته
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
نام یکی از نواحی هند است که برسم اقطاع در زمان سلطان ابراهیم لودی به حسن نام دادند رجوع به تاریخ شاهی ص 174 شود
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ)
نام قصبه و اسکله ای در برزیل، واقع در 1170 هزارگزی جنوب غربی ریودوژانیرو در ساحل نهر ’یاکوهی’ مرکز ایالت ریوگراند دوسول. بدانجا دستگاههای مخصوص کشتی سازی باشد. (قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبه ای مستحکم در ایالت آلمیتور پرتقال، واقع در 100 هزارگزی شمال شرقی اووره. دارای قلعۀ باستانی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
به لغت ژند و پاژند گل را گویند و به عربی ورد خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پایتخت گدروزی که اسکندر آن را فتح کرد، این شهر را با فهرج کنونی تطبیق میکنند، (ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 1859)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
شهرکی است در نواحی نابلس، و در آنجاست قبر عزیر نبی (ع) ، و آن در مغاره ای واقع است. و نیز قبر یوشعبن نون (ع) و مفضل، ابن عم هارون در آنجا قرار دارد. و گویند هفتاد پیغمبر در آنجا موجودند. (از معجم البلدان). و رجوع به منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
رجوع به آورتی شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهار دانگۀ شهرستان ساری، واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری کیاسر، کوهستان جنگلی، معتدل مرطوب، مالاریائی، دارای 615 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا برنج و غلات و لبنیات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان رجه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 48 هزارگزی شمال کیاسر، کوهستان جنگلی، مرطوب، معتدل، دارای 500 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و ارزن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ)
نام شهردرجۀ دوم پرتقال و بعد از لیسبون بزرگترین و رایج التجارهترین شهرهای کشور مذکور. دارای اسکله ای است ومرکز خطۀ مینهوست و در مصب نهر دورو در 248 هزارگزی شمال شرقی لیسبون واقع شده و دارای 105838 تن سکنه و مدارس جراحی، فلسفه، بحریه و تجارت و غیره است. کتابخانه و موزه و لنگرگاهی استوار و ابنیۀ زیبا دارد و نیز دارای تجارتی با رونق و کارخانه های قند و شیرینی و کلاه و غیره و دباغ خانه هاست و آن در دامنۀ دوتپه واقع گشته و منظری زیبا و دلکش دارد. پل قشنگی این شهر را با خلیج های کوچک ویلانووه و غایه مربوط میسازد. از شهرهای باستانی است و نام قدیم آن پورتوکاله و مدتها مرکز پرتقال بوده و ظاهراً همین شهر نام خود را بکشور پرتقال داده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
سابقاً امیرنشین هند انگلیس جزو پنجاب، جمعیت 268000 تن، کرسی آن نیز ’کاپورتالا’ نام دارد که جمعیت آن 16000 تن اس - ت
لغت نامه دهخدا
تصویری از رپورتاژ آگهی
تصویر رپورتاژ آگهی
آگهی گزاره ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رپورتاژ
تصویر رپورتاژ
قایع و خبرنگاری
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بزرگ سرخرگ سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج شود و آن تنه اصلی و عمومی سرخرگهای دیگر بدنست و بدو قسمت سینه یی و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاریاست بزرگ سرخ رگ بدن ام الشرائین آورت آورطی ارطی. فرهنگستان این کلمه را در برابر انتخاب کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آورتا
تصویر آورتا
((وُ))
آورت، سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج می شود و آن تنه اصلی و عمومی سرخ رگ های دیگر بدن است و به دو قسمت سینه ای و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاری است، بزرگ سرخ رگ بدن، ام الشرایین، آورت، آورطی، ارطی نیز گفته میشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آورتا
تصویر آورتا
بزرگ سرخ رگ، رگ جان، مام رگ
فرهنگ واژه فارسی سره
آت و آشغال که بر اثر سیل یا آبرفت رودخانه در گوشه ای انباشته.، برگ خشک شده در جنگل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو رفتگی های دیواره ی رودخانه و یا داخل آب
فرهنگ گویش مازندرانی
تمام، کل
دیکشنری اردو به فارسی