دم ژزف. عالم موسیقی و مذهبی فرانسوی، مولد وی بوزمن. وی آبۀ سن و اندریل بود. وی را یکی از نخستین کسانی شمارند که سرود گرگوری را احیاء کرده است (1835- 1923م.)
دُم ژزف. عالم موسیقی و مذهبی فرانسوی، مولد وی بوزمُن. وی آبۀ سَن و اندریل بود. وی را یکی از نخستین کسانی شمارند که سرود گرگوری را احیاء کرده است (1835- 1923م.)
خاورشناس فرانسوی که کتاب ’حی بن یقظان’ ابن طفیل را منتشر کرد (1900 میلادی). وی کتاب ’الفرق بین الدین و الفلسفه’ ابن رشد را نیز ترجمه کرده است (1909) ارماند (1837- 1920 میلادی). شیمیدان و پزشک فرانسوی که در ناربن متولد شد. وی درباره آلکالوئیدها، مرکبات آلی ارسنیکی و آبهای معدنی مطالعاتی کرده است نجیب زاده ای از اهالی بورگنی که ریاست پیشقراولان جنگ صلیبی اول را به عهده داشت. وی در سال 1096 میلادی در نزدیکی نیسه درگذشت
خاورشناس فرانسوی که کتاب ’حی بن یقظان’ ابن طفیل را منتشر کرد (1900 میلادی). وی کتاب ’الفرق بین الدین و الفلسفه’ ابن رشد را نیز ترجمه کرده است (1909) ارماند (1837- 1920 میلادی). شیمیدان و پزشک فرانسوی که در ناربن متولد شد. وی درباره آلکالوئیدها، مرکبات آلی ارسنیکی و آبهای معدنی مطالعاتی کرده است نجیب زاده ای از اهالی بورگُنْی که ریاست پیشقراولان جنگ صلیبی اول را به عهده داشت. وی در سال 1096 میلادی در نزدیکی نیسه درگذشت
دهی از بلوک کلاته دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود، واقع در 33 هزارگزی شمال میامی و 8 هزارگزی شمال راه آهن خراسان. جلگه، معتدل، دارای 200تن سکنه، فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است و مزارع تقی آباد و کزوان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از بلوک کلاته دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود، واقع در 33 هزارگزی شمال میامی و 8 هزارگزی شمال راه آهن خراسان. جلگه، معتدل، دارای 200تن سکنه، فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است و مزارع تقی آباد و کزوان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
اسم از پوییدن. رفتاری متوسط نه آهسته و نه تند. (برهان). رفتن نه بشتاب و نه نرم. رواغ. (منتهی الارب). تاخت. بپویه رفتن. پوییدن: زواره چو بشنید آن پند اوی بپویه فکند اسپ و بنهاد روی. فردوسی. یکی شارسان دید و جای بزرگ براندند با پویه اسپان چو گرگ. فردوسی. تا کی دوم از پویۀ او (تو) رسته برسته. بوطاهر (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). بگرمی چو برق و بنرمی چو ابر بپویه چو رنگ و به کینه چو ببر. لبیبی. تا کیست که بر پشتۀحرف متشابه آورد کند اسبش با پویه و جولان. ناصرخسرو. روز گذشته را و شب نارسیده را درهم زنی بپویۀ اسبان بادپای. سوزنی. چو زین بر پشت گلگون بست شیرین بپویه دست برد از ماه و پروین. نظامی. درین منزل که پای از پویه فرسود رسیدن دیر می بینم شدن زود. نظامی. عقاب خویش را در پویه پر داد ز نعلش گاو و ماهی را خبر داد. نظامی. بحکم آنکه این شبرنگ شبدیز بگاه پویه بس تند است و بس تیز. نظامی. پایش از آن پویه درآمد ز دست مهر دل و مهرۀ پشتش شکست. نظامی. در شب تاریک بدان اتفاق برق شده پویۀ پای براق. نظامی. تیز به آن پایه ازو درگذشت رخش به آن پویه بگردش نگشت. نظامی. رقص میدان گشاد و دایره بست پر درآمد بپای و پویه بدست. نظامی. هر دو در پویه گشته بادخرام تا ز شب رفت یک دو پاس تمام. نظامی. رونده یکی تخت شاهنشهی نشینندش از پویه بی آگهی. نظامی. بپویه سوی کرۀ نغز خویش برون آورد ره بهنجار پیش. نظامی. پایی که بسی پویۀ بیفایده کرده ست دیریست که در دامن اندوه کشیده ست. عطار. دگر مرکب عقل را پویه نیست عنانش بگیرد تحیر که ایست. سعدی. پویه که این گرگ چو سگ میزند مرد چنانست که تگ میزند. امیرخسرو. غرش تندر ز عکس دود چه جوئی پویۀ آهو ز نقش یوز که دیده. حاج سید نصراﷲ تقوی. - امثال: برّه بتک و پویه فربه نگردد. (جامع التمثیل). اراجیح،جنبش شتران در پویه. (منتهی الارب). ابل مراجیح، شترانی که در پویه دویدن بجنبند. جنب، پویه دویدن. انضاف، پویه دویدن ناقه و پویه دوانیدن. حفد، رفتاری کم از پویه. دألان، پویۀ گرگ. تضرع، قریب بپویه دویدن. (منتهی الارب)، هوا. هوس. آرزو. بویه. اشتیاق. شوق. تمنی. آرزومندی: ترا پویۀ دخت لهراسب خاست دلت خواهش سام و کابل کجاست. فردوسی. مرا پویۀ پورگم کرده خاست به دلسوزگی جان همی رفت خواست. فردوسی. کرا پویۀ وصلت ملک خیزد یکی جنبشی بایدش آسمانی. دقیقی. چون مرا پویۀ درگاه تو خیزد چه کنم رهی آموز رهی را و ازین غم برهان. فرخی. چو شاهنشه بشد رامین بیاسود همه دردی ز اندامش بپالود دگر ره زعفرانش ارغوان گشت کمانش باز شمشاد جوان گشت فتادش پویۀ دیدار دلبر چو آتش در دل و چون تیر در پر. (ویس و رامین). دلاور نپذرفت ازو هر چه گفت که بد دردلش پویۀ روی جفت. اسدی. بجوشید مغز سپهبد بمهر بخوناب مژگان بیاراست چهر کهن پویۀ جفت نو باز کرد هم اندر زمان راه را ساز کرد. اسدی. ای در حرم جاه تو امنی که نیاید از پویۀ او خواب خوش آهوی حرم را. انوری. رجوع به بویه و یوبه شود، دونده. دوان چنانکه گویند اسپ راپویه کردم. (غیاث)
اسم از پوییدن. رفتاری متوسط نه آهسته و نه تند. (برهان). رفتن نه بشتاب و نه نرم. رواغ. (منتهی الارب). تاخت. بپویه رفتن. پوییدن: زواره چو بشنید آن پند اوی بپویه فکند اسپ و بنهاد روی. فردوسی. یکی شارسان دید و جای بزرگ براندند با پویه اسپان چو گرگ. فردوسی. تا کی دوم از پویۀ او (تو) رسته برسته. بوطاهر (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). بگرمی چو برق و بنرمی چو ابر بپویه چو رنگ و به کینه چو ببر. لبیبی. تا کیست که بر پشتۀحرف متشابه آورد کند اسبش با پویه و جولان. ناصرخسرو. روز گذشته را و شب نارسیده را درهم زنی بپویۀ اسبان بادپای. سوزنی. چو زین بر پشت گلگون بست شیرین بپویه دست برد از ماه و پروین. نظامی. درین منزل که پای از پویه فرسود رسیدن دیر می بینم شدن زود. نظامی. عقاب خویش را در پویه پر داد ز نعلش گاو و ماهی را خبر داد. نظامی. بحکم آنکه این شبرنگ شبدیز بگاه پویه بس تند است و بس تیز. نظامی. پایش از آن پویه درآمد ز دست مهر دل و مهرۀ پشتش شکست. نظامی. در شب تاریک بدان اتفاق برق شده پویۀ پای براق. نظامی. تیز به آن پایه ازو درگذشت رخش به آن پویه بگردش نگشت. نظامی. رقص میدان گشاد و دایره بست پر درآمد بپای و پویه بدست. نظامی. هر دو در پویه گشته بادخرام تا ز شب رفت یک دو پاس تمام. نظامی. رونده یکی تخت شاهنشهی نشینندش از پویه بی آگهی. نظامی. بپویه سوی کرۀ نغز خویش برون آورد ره بهنجار پیش. نظامی. پایی که بسی پویۀ بیفایده کرده ست دیریست که در دامن اندوه کشیده ست. عطار. دگر مرکب عقل را پویه نیست عنانش بگیرد تحیر که ایست. سعدی. پویه که این گرگ چو سگ میزند مرد چنانست که تگ میزند. امیرخسرو. غرش تندر ز عکس دود چه جوئی پویۀ آهو ز نقش یوز که دیده. حاج سید نصراﷲ تقوی. - امثال: بَرّه بتک و پویه فربه نگردد. (جامع التمثیل). اراجیح،جنبش شتران در پویه. (منتهی الارب). ابل مراجیح، شترانی که در پویه دویدن بجنبند. جنب، پویه دویدن. انضاف، پویه دویدن ناقه و پویه دوانیدن. حَفد، رفتاری کم از پویه. دألان، پویۀ گرگ. تضرع، قریب بپویه دویدن. (منتهی الارب)، هوا. هوس. آرزو. بویه. اشتیاق. شوق. تمنی. آرزومندی: ترا پویۀ دخت لهراسب خاست دلت خواهش سام و کابل کجاست. فردوسی. مرا پویۀ پورگم کرده خاست به دلسوزگی جان همی رفت خواست. فردوسی. کرا پویۀ وصلت ملک خیزد یکی جنبشی بایدش آسمانی. دقیقی. چون مرا پویۀ درگاه تو خیزد چه کنم رهی آموز رهی را و ازین غم برهان. فرخی. چو شاهنشه بشد رامین بیاسود همه دردی ز اندامش بپالود دگر ره زعفرانش ارغوان گشت کمانش باز شمشاد جوان گشت فتادش پویۀ دیدار دلبر چو آتش در دل و چون تیر در پر. (ویس و رامین). دلاور نپذرفت ازو هر چه گفت که بد دردلش پویۀ روی جفت. اسدی. بجوشید مغز سپهبد بمهر بخوناب مژگان بیاراست چهر کهن پویۀ جفت نو باز کرد هم اندر زمان راه را ساز کرد. اسدی. ای در حرم جاه تو امنی که نیاید از پویۀ او خواب خوش آهوی حرم را. انوری. رجوع به بویه و یوبه شود، دونده. دوان چنانکه گویند اسپ راپویه کردم. (غیاث)
پوتک. ظاهراً اصل کلمه فوطه است: دل بفراغت نه و لنگوته بند از جهت زر نه بجان پوته بند. شاه داعی. در لغت نامه ها به این کلمه معنی گنج و گنجینه و خزانه و مخزن داده اند و پوتک را مرادف آن آورده اند و همین شعر را شاهد گذرانیده لکن از این شعر ظاهراً چنین معنی مفهوم نمیشود
پوتک. ظاهراً اصل کلمه فوطه است: دل بفراغت نه و لنگوته بند از جهت زر نه بجان پوته بند. شاه داعی. در لغت نامه ها به این کلمه معنی گنج و گنجینه و خزانه و مخزن داده اند و پوتک را مرادف آن آورده اند و همین شعر را شاهد گذرانیده لکن از این شعر ظاهراً چنین معنی مفهوم نمیشود
قصبه و اسکله ای است در ایالت کوتائیس از قفقاز در ساحل بحر اسود و مصب نهر ریونی. این قصبه مبداء خط آهنی است که از طریق تفلیس به بادکوبه میرود و شعبه دیگری هم دارد که به باطوم منتهی میشود، نام قدیمی نهر ریونی، فاش، بوده و به همین ملاحظه تواریخ عثمانی این قصبه را بنام فاش قلعه سی یاد میکنند و این خاک جزو ممالک عثمانیه بود و در سنۀ 1829 میلادی روسها گرفته اند
قصبه و اسکله ای است در ایالت کوتائیس از قفقاز در ساحل بحر اسود و مصب نهر ریونی. این قصبه مبداء خط آهنی است که از طریق تفلیس به بادکوبه میرود و شعبه دیگری هم دارد که به باطوم منتهی میشود، نام قدیمی نهر ریونی، فاش، بوده و به همین ملاحظه تواریخ عثمانی این قصبه را بنام فاش قلعه سی یاد میکنند و این خاک جزو ممالک عثمانیه بود و در سنۀ 1829 میلادی روسها گرفته اند
نام گیاهی است از تیره پروانه واران، جزو دستۀ لوبیاها، که بعضی از گونه هایش بشکل درخت و بعضی بشکل گیاهان بالارونده میباشند. اصلش از هندوستان است. از این گیاه، صمغی قرمزرنگ خارج میشود که در ناخوشیهای جهاز هاضمه و همچنین بعنوان قابض، مورد استعمال دارد. صمغ این گیاه در اثر گزش حشرات تراوش میکند. دانه اش نیز بعنوان ضدکرم های روده مورد استعمال دارد. بالاس. درخت لاک. دهاک. پالاس. پولاس. یالان سج آغاجی. پرک هندی. (فرهنگ فارسی معین)
نام گیاهی است از تیره پروانه واران، جزو دستۀ لوبیاها، که بعضی از گونه هایش بشکل درخت و بعضی بشکل گیاهان بالارونده میباشند. اصلش از هندوستان است. از این گیاه، صمغی قرمزرنگ خارج میشود که در ناخوشیهای جهاز هاضمه و همچنین بعنوان قابض، مورد استعمال دارد. صمغ این گیاه در اثر گزش حشرات تراوش میکند. دانه اش نیز بعنوان ضدکرم های روده مورد استعمال دارد. بالاس. درخت لاک. دهاک. پالاس. پولاس. یالان سج آغاجی. پرک هندی. (فرهنگ فارسی معین)
کرسی ایالت وین پایتخت قدیم پوآتو، در فرانسه در ملتقای رود خانه کلن و پوآوره و در 332 هزارگزی جنوب غربی پاریس. عدّۀ سکنه 546، 41 تن یک دانشگاه (شامل دانشکدۀ حقوق، ادبیات و علوم) و فرهنگستان و مدرسه متوسطه و یک مدرسه مخصوص به رهبانان، یک کتابخانه و باغ نباتات و موزۀ آثار عتیقه و تاریخ طبیعی و چند کلیسای رومی و برخی از آثار عتیقۀ مربوط به زمان رومیان. کارخانه های فانل بافی و چینی سازی، و رنگرزی، و مشروبات و تجارت آن رونق دارد یک سور قدیم با هفت دروازه شهر را احاطه کرده کوچه های آن کج و معوج و تنگ است و وقتی هم مرکز خطۀ پوآتو بوده است
کرسی ایالت ویِن پایتخت قدیم پوآتو، در فرانسه در ملتقای رود خانه کلن و پوآوره و در 332 هزارگزی جنوب غربی پاریس. عدّۀ سکنه 546، 41 تن یک دانشگاه (شامل دانشکدۀ حقوق، ادبیات و علوم) و فرهنگستان و مدرسه متوسطه و یک مدرسه مخصوص به رهبانان، یک کتابخانه و باغ نباتات و موزۀ آثار عتیقه و تاریخ طبیعی و چند کلیسای رومی و برخی از آثار عتیقۀ مربوط به زمان رومیان. کارخانه های فانل بافی و چینی سازی، و رنگرزی، و مشروبات و تجارت آن رونق دارد یک سور قدیم با هفت دروازه شهر را احاطه کرده کوچه های آن کج و معوج و تنگ است و وقتی هم مرکز خطۀ پوآتو بوده است