ساخته شده از پوست، جامۀ پوستی، لباس زمستانی گشاد و بلند که از پوست حیوانات پشم دار به خصوص گوسفند می دوزند، کول پوستین باژگونه کردن: کنایه از قصد و آهنگ کاری کردن، سخت تصمیم گرفتن، باطن را ظاهر ساختن، تغییر روش دادن، برای مثال پوستین را باژگونه گر کند / کوه را از بیخ و از بن برکند (مولوی۱ - ۱۷۱) پوستین به گازر دادن: کنایه از رنگ عوض کردن، دورویی و تزویر کردن، عیب جویی کردن، بدگویی کردن، کاری را به غیر اهل آن سپردن پوستین کسی را دریدن: دریدن پوست یا پوستین کسی، کنایه از راز کسی را فاش کردن به پوستین کسی افتادن: به در پوستین کسی افتادن کنایه از عیب جویی کردن، غیبت کردن به پوستین کسی رفتن: به در پوستین کسی رفتن کنایه از عیب جویی کردن، غیبت کردن
ساخته شده از پوست، جامۀ پوستی، لباس زمستانی گشاد و بلند که از پوست حیوانات پشم دار به خصوص گوسفند می دوزند، کول پوستین باژگونه کردن: کنایه از قصد و آهنگ کاری کردن، سخت تصمیم گرفتن، باطن را ظاهر ساختن، تغییر روش دادن، برای مِثال پوستین را باژگونه گر کند / کوه را از بیخ و از بن برکند (مولوی۱ - ۱۷۱) پوستین به گازُر دادن: کنایه از رنگ عوض کردن، دورویی و تزویر کردن، عیب جویی کردن، بدگویی کردن، کاری را به غیر اهل آن سپردن پوستین کسی را دریدن: دریدن پوست یا پوستین کسی، کنایه از راز کسی را فاش کردن به پوستین کسی افتادن: به در پوستین کسی افتادن کنایه از عیب جویی کردن، غیبت کردن به پوستین کسی رفتن: به در پوستین کسی رفتن کنایه از عیب جویی کردن، غیبت کردن
گرگوری افیمویچ معروف به راسپوتین (1871- 1916 میلادی) از راهبان روسی است زادگاه وی دهکده پوکروسکویه بود که در نزدیک تیمن استان تبلسک سیبریه واقع است، وی فرزند دهقانی بی چیز بود و بعلت لاابالی گری و هرزگی بنام ’راسپوتین’ که بمعنی هرزه و ولگرد تبه کار است مشهور گردید، راسپوتین فاقد تحصیلات و تربیت صحیح بود تا آنجا که تا پایان حیات از درست نویسی ناتوان بود، وی 33 سال اول عمر خود را در زادگاه خویش گذراند و در سال 1895 با دختری بنام اولگاچانیکف ازدواج کرد و دارای دو دختر و یک پسر شد، راسپوتین در 1904 تصمیم گرفت که زندگی خویش را دگرگون سازد وبهمین نیت ترک خانواده گفت و به امور مذهبی پرداخت و بمردم گفت که از طرف پروردگار چنین به وی الهام گردیده است، چون طبعی حاد و قوای جسمانی نیرومندی داشت و در محیطی خرافی پرورش یافته بود توانست در مشی مذهبی خویش توفیق یابد، اساس گفته های راسپوتین این مطلب بود که نجات و رستگاری فقط از راه توبه تحصیل خواهد شد و می گفت: بکمک من میتوانید امید برستگاری داشته باشید و نجات هرکسی در متحد ساختن جسم و روحش با من است و تقرب بمن منشاء فیض و موجب پاک شدن از گناهان و معاصی میشود، سخنان گزافه و تعلیمات خطرناک راسپوتین نه تنها برای وی ایجاد شهرت و محبوبیت غیرمنتظری در بین دهاقین و عوام الناس کرد، بلکه موجب شد که درهای خانه های اشراف و حتی در کاخ سلطنتی به رویش گشوده گردد، برای تجربه اندوزی راسپوتین اقدام به مسافرت کرد و به امکنۀ مقدس کشور خود حتی به ’مونت اتوس’ وبیت المقدس سفر کرد، و اغلب اوقات خود را به مطالعۀکتب مقدس می گذرانید بعلت فقدان تحصیلات مقدماتی حاصل مطالعه اش تقریباً هیچ بود و مطالبی که گوشزد میکرد از روی الهام قلبی و منبعث از طبیعت وی بود اما به نیروی شگرفی که در وی بود دشمنانش نیز گواهی داده اند، در سال 1907 میلادی هنگام توقف خود در لنینگراد (سن پطرزبورگ) به رئیس دیری که در دربار تزار رفت و آمد داشت و گناهان ملکه را استماع میکرد معرفی گردید، آن مرد به احوال و شیوۀ راسپوتین توجه داشت و با کمک گراند دوشس می لیتز او اناستازیا راسپوتین را در دربار حاضر ساخت و راسپوتین در ملاقات اول توانست تأثیر عمیقی در امپراطور آلکساندرا فئودرونا و امپراتریس از خود بجای بگذارد، محیط دربار که در آنزمان تحت تأثیر خرافات مذهبی بود و بیمی دائمی که نسبت بسلامت تزارویچ در آنان وجود داشت زمینۀ خوبی برای راسپوتین در دربار ایجاد کرد و بهبود اتفاقی گراندوک الکسیس بیشتر سبب شد که امپراتریس تحت نفوذ کامل راسپوتین قرار بگیرد، راسپوتین بدواً درامور سیاسی مداخله نمیکرد اما بعدها دخالت کرد و سرانجام بسبب شایعاتی که در اطراف مناسبات وی با زنان درباری و ملکه انتشار داشت عده ای از رجال طراز اول را بر آن داشت که کار راسپوتین را بسازند، در این توطئه گراندوک دمیتری پاولویچ و پرنس یوسوپف و لوریچ کویچ شرکت داشتند و در دسامبر 1916 میلادی شبی او را برای صرف شام بمنزل شاهزاده یوسوپف دعوت کردند اما چون ازنوشیدن شرابی که به سم پتاسیم سایانید (سیانور پتاسیم) آلوده ساخته بودند کار وی ساخته نیامد، بضرب گلوله بزندگی وی خاتمه دادند و جسد ویرا امپراتریس بمحل مخصوص انتقال داد و هر شب بمزار وی میرفت و گریه و ندبه میکرد، (از دائره المعارف بریتانیکا بتلخیص)
گرگوری افیمویچ معروف به راسپوتین (1871- 1916 میلادی) از راهبان روسی است زادگاه وی دهکده پوکروسکویه بود که در نزدیک تیمن استان تبلسک سیبریه واقع است، وی فرزند دهقانی بی چیز بود و بعلت لاابالی گری و هرزگی بنام ’راسپوتین’ که بمعنی هرزه و ولگرد تبه کار است مشهور گردید، راسپوتین فاقد تحصیلات و تربیت صحیح بود تا آنجا که تا پایان حیات از درست نویسی ناتوان بود، وی 33 سال اول عمر خود را در زادگاه خویش گذراند و در سال 1895 با دختری بنام اولگاچانیکف ازدواج کرد و دارای دو دختر و یک پسر شد، راسپوتین در 1904 تصمیم گرفت که زندگی خویش را دگرگون سازد وبهمین نیت ترک خانواده گفت و به امور مذهبی پرداخت و بمردم گفت که از طرف پروردگار چنین به وی الهام گردیده است، چون طبعی حاد و قوای جسمانی نیرومندی داشت و در محیطی خرافی پرورش یافته بود توانست در مشی مذهبی خویش توفیق یابد، اساس گفته های راسپوتین این مطلب بود که نجات و رستگاری فقط از راه توبه تحصیل خواهد شد و می گفت: بکمک من میتوانید امید برستگاری داشته باشید و نجات هرکسی در متحد ساختن جسم و روحش با من است و تقرب بمن منشاء فیض و موجب پاک شدن از گناهان و معاصی میشود، سخنان گزافه و تعلیمات خطرناک راسپوتین نه تنها برای وی ایجاد شهرت و محبوبیت غیرمنتظری در بین دهاقین و عوام الناس کرد، بلکه موجب شد که درهای خانه های اشراف و حتی در کاخ سلطنتی به رویش گشوده گردد، برای تجربه اندوزی راسپوتین اقدام به مسافرت کرد و به امکنۀ مقدس کشور خود حتی به ’مونت اتوس’ وبیت المقدس سفر کرد، و اغلب اوقات خود را به مطالعۀکتب مقدس می گذرانید بعلت فقدان تحصیلات مقدماتی حاصل مطالعه اش تقریباً هیچ بود و مطالبی که گوشزد میکرد از روی الهام قلبی و منبعث از طبیعت وی بود اما به نیروی شگرفی که در وی بود دشمنانش نیز گواهی داده اند، در سال 1907 میلادی هنگام توقف خود در لنینگراد (سن پطرزبورگ) به رئیس دیری که در دربار تزار رفت و آمد داشت و گناهان ملکه را استماع میکرد معرفی گردید، آن مرد به احوال و شیوۀ راسپوتین توجه داشت و با کمک گراند دوشس می لیتز او اناستازیا راسپوتین را در دربار حاضر ساخت و راسپوتین در ملاقات اول توانست تأثیر عمیقی در امپراطور آلکساندرا فئودرونا و امپراتریس از خود بجای بگذارد، محیط دربار که در آنزمان تحت تأثیر خرافات مذهبی بود و بیمی دائمی که نسبت بسلامت تزارویچ در آنان وجود داشت زمینۀ خوبی برای راسپوتین در دربار ایجاد کرد و بهبود اتفاقی گراندوک الکسیس بیشتر سبب شد که امپراتریس تحت نفوذ کامل راسپوتین قرار بگیرد، راسپوتین بدواً درامور سیاسی مداخله نمیکرد اما بعدها دخالت کرد و سرانجام بسبب شایعاتی که در اطراف مناسبات وی با زنان درباری و ملکه انتشار داشت عده ای از رجال طراز اول را بر آن داشت که کار راسپوتین را بسازند، در این توطئه گراندوک دمیتری پاولویچ و پرنس یوسوپف و لوریچ کویچ شرکت داشتند و در دسامبر 1916 میلادی شبی او را برای صرف شام بمنزل شاهزاده یوسوپف دعوت کردند اما چون ازنوشیدن شرابی که به سم پتاسیم سایانید (سیانور پتاسیم) آلوده ساخته بودند کار وی ساخته نیامد، بضرب گلوله بزندگی وی خاتمه دادند و جسد ویرا امپراتریس بمحل مخصوص انتقال داد و هر شب بمزار وی میرفت و گریه و ندبه میکرد، (از دائره المعارف بریتانیکا بتلخیص)
رگی که دل بدان آویخته است. (ناظم الاطباء). رگ دل و تن. (بحرالجواهر). رگ دل. (زمخشری). رگ دل که هرگاه پاره گردد صاحبش می میرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). رگی است که با پاره شدن آن صاحبش می میرد و ابن سیده گوید رگی است چسبیده به قلب. ج، وتن، اوتنه. رگ دل که چون ببرد مردم بمیرد. (مهذب الاسماء). پی پشت مازه. (بحرالجواهر)
رگی که دل بدان آویخته است. (ناظم الاطباء). رگ دل و تن. (بحرالجواهر). رگ دل. (زمخشری). رگ دل که هرگاه پاره گردد صاحبش می میرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). رگی است که با پاره شدن آن صاحبش می میرد و ابن سیده گوید رگی است چسبیده به قلب. ج، وُتُن، اَوتِنَه. رگ دل که چون ببرد مردم بمیرد. (مهذب الاسماء). پی پشت مازه. (بحرالجواهر)
قصبه و اسکله ای است در ایالت کوتائیس از قفقاز در ساحل بحر اسود و مصب نهر ریونی. این قصبه مبداء خط آهنی است که از طریق تفلیس به بادکوبه میرود و شعبه دیگری هم دارد که به باطوم منتهی میشود، نام قدیمی نهر ریونی، فاش، بوده و به همین ملاحظه تواریخ عثمانی این قصبه را بنام فاش قلعه سی یاد میکنند و این خاک جزو ممالک عثمانیه بود و در سنۀ 1829 میلادی روسها گرفته اند
قصبه و اسکله ای است در ایالت کوتائیس از قفقاز در ساحل بحر اسود و مصب نهر ریونی. این قصبه مبداء خط آهنی است که از طریق تفلیس به بادکوبه میرود و شعبه دیگری هم دارد که به باطوم منتهی میشود، نام قدیمی نهر ریونی، فاش، بوده و به همین ملاحظه تواریخ عثمانی این قصبه را بنام فاش قلعه سی یاد میکنند و این خاک جزو ممالک عثمانیه بود و در سنۀ 1829 میلادی روسها گرفته اند
یکی از موادی است که غشای سلولی گیاهان را تشکیل می دهد، کوتین از مواد مختلفۀ شیمیایی که ساختمان قطعی آنها بر علمای شیمی مجهول است و همچنین از اسیدهای مختلف آلی و سرین که یکی از مواد مومی O H32 C20 است ترکیب یافته است، (گیاه شناسی ثابتی ص 38 و 56)
یکی از موادی است که غشای سلولی گیاهان را تشکیل می دهد، کوتین از مواد مختلفۀ شیمیایی که ساختمان قطعی آنها بر علمای شیمی مجهول است و همچنین از اسیدهای مختلف آلی و سرین که یکی از مواد مومی O H32 C20 است ترکیب یافته است، (گیاه شناسی ثابتی ص 38 و 56)
دم ژزف. عالم موسیقی و مذهبی فرانسوی، مولد وی بوزمن. وی آبۀ سن و اندریل بود. وی را یکی از نخستین کسانی شمارند که سرود گرگوری را احیاء کرده است (1835- 1923م.)
دُم ژزف. عالم موسیقی و مذهبی فرانسوی، مولد وی بوزمُن. وی آبۀ سَن و اندریل بود. وی را یکی از نخستین کسانی شمارند که سرود گرگوری را احیاء کرده است (1835- 1923م.)
منسوب به پوست، جامۀ پوستی: همی پوستین بود پوشیدنش ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش، فردوسی، ، پوست: و گربه را از خون مار پوستین آهار داد، (سندبادنامه چ استانبول ص 152)، ای سگ گرگین زشت از حرص و جوش پوستین شیر را بر خود مپوش، مولوی، ای من آن روباه صحرا کز کمین سر بریدندم برای پوستین، مولوی، برهنه من و گربه را پوستین، سعدی، ، جامه ای از پوست کرده، پوستی، جامۀ فراخ چون عبائی از پوست آش کردۀ گوسفند بی آنکه پشم آن سترده باشند و جانبی که پشم بر آن است چون آستر و بطانه و جانب بی پشم چون ظهاره و ابرۀ این جامه باشد، توسعاً همین جامه از پوستهای دیگر چون خز و سنجاب و قاقم و مرغزی و سمور و فنک و روباه و خرگوش و حواصل و وشق و قندز و روباه رنگین و بره و جز آن که پشم آن بر جای باشد نه آنکه چون چرم موی آن بسترند، پوستین خز، خرقۀ خز، پوستین سنجاب، خرقۀ سنجاب، فرو، (دهار)، فروه، شعراء، مزن، خیعل، قشام، قشع، (منتهی الارب) : از شعر جبه باید و از گبر پوستین باد خزان برآمدای بوالبصر درفش، منجیک، تو نام جو و ارزن و پوستین فراوان بجستی ز هر کس بچین، فردوسی، کسی کرد نتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاسه کس پوستین، عنصری، همی تا سمور است و سنجاب چین نپوشد ز ریکاسه کس پوستین، اسدی، بمیدان دین من همی اسب تازم تو خوش خفته چون گربه در پوستینی، ناصرخسرو، ای کرده خویشتن بجفا و ستم سمر تا پوستین بودت یکی بادبان سمور، ناصرخسرو، با کوشش او شیر آسمان شیریست مزور ز پوستین، انوری، سرد نفس بود سگ گرمکین روبه از آن دوخت مگر پوستین، نظامی، خلوت از اغیار باید نی زیار پوستین بهر دی آمد نی بهار، مولوی، پوستین آن حالت درد تو است که گرفته ست آن ایاز آن را بدست، مولوی، بنگریدند از یسار و از یمین چارق بدریده بود و پوستین، مولوی، و آنچه بمشاهره و غیر آن ایشان را فرمودی از جامه ها و پوستین و بالش خود مثل آب جاری که آن را بهیچوجه انقطاع نیفتادی، (جهانگشای جوینی)، چون بسختی در بمانی تن بعجز اندر مده دشمنان را پوست برکن دوستان را پوستین، سعدی، ای خداوندی که اندر دفع فاقه جود تو آن اثر دارد که اندر باد صرصر پوستین بنده ای کز مهر تو بوده ست دائم پشت گرم چون روا داری که سرما افتدش در پوستین گر نباشد پوستینش می نگردد پشت گرم تا نباشد ازبرۀ خورشید خاور پوستین، ابن یمین، شام را بر فرق بنهاده کلاهی از سمور صبح را در بر فکنده پوستینی از فنک، نظام قاری (دیوان البسه)، پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند تسمه ازگرز گره بر بن ریشش ناچار، نظام قاری (دیوان البسه)، اطلس است امرد و ابیاری سبزست بخط پوستین صاحب ریش است و در آنهم اطوار، نظام قاری (دیوان البسه)، جزر، پوستین زنانه، ینم، پوستین کهنه یا پوستین سرکوتاه تا سینه، کبل، پوستین کوتاه، افتراء، پوستین پوشیدن، پوستین در پوشیدن، قشع، پوستین کهنه، کبل، پوستین بسیار پشم، (منتهی الارب)، - امثال: از برهنه پوستین چون برکنی، مولوی، از گرگ پوستین دوزی نیاید، ای ایاز آن پوستین را یاد آر، مولوی، پوستین بهر دی آمد نی بهار، مولوی، پوستین پاره ای ز دوشم (... مثل است این که سر فدای شکم)، بهائی، تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی، (گلستان سعدی)، چه ماند از کار پوستین ؟ یک برگه و دو آستین، دشمنان را پوست برکن دوستان را پوستین، سعدی، نایداز گرگ پوستین دوزی، نسازد ز ریکاسه کس پوستین، عنصری، نکند گرگ پوستین دوزی، - از برهنه پوستین کندن، کار بیهوده کردن: نی برای آنکه تا سودی کنم وز برهنه پوستینی برکنم، مولوی، - بپوستین یا در پوستین کسی افتادن یا رفتن، بد او گفتن، غیبت او کردن، او را هجا گفتن، در غیاب او بدی وی گفتن، مرطله، اطالۀ لسان: تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی، (گلستان)، مردکی خشک مغز را دیدم رفته در پوستین صاحب جاه، سعدی، اگر پارسایان خلوت نشین بعیبش فتادند در پوستین، سعدی، - در پوستین خود بودن (و افکندن)، قیاس بنفس کردن (؟) از خود حکایت کردن (؟) : رئیس امین را چو بینی بگوی که گرد فضولی بسی می تنی مکن، پوستین باشگونه مکن که در پوستین خودم افکنی، انوری، ترا هر که گوید فلان کس بد است چنان دان که در پوستین خود است، سعدی (از بعض لغت نامه ها)، - مثل پوستین تابستان، چیزی نه بجایگاه خود، بی ارز، بیهوده: روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست، سعدی، ، در لغت نامه ها بپوستین مطلق معنی عیب داده و این بیت انوری را شاهد آورده اند: از عقاب و پوستینش گر نگوید به بود گر چه در دریا تواند کرد خربط گازری، انوری، در بیت زیرین از فرخی معنی پیل پوستین معلوم نشد: تو شادخوار و شادکام و شادمان و شاددل بدخواه تو غلطیده اندر پای پیل پوستین، فرخی
منسوب به پوست، جامۀ پوستی: همی پوستین بود پوشیدنش ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش، فردوسی، ، پوست: و گربه را از خون مار پوستین آهار داد، (سندبادنامه چ استانبول ص 152)، ای سگ گرگین زشت از حرص و جوش پوستین شیر را بر خود مپوش، مولوی، ای من آن روباه صحرا کز کمین سر بریدندم برای پوستین، مولوی، برهنه من و گربه را پوستین، سعدی، ، جامه ای از پوست کرده، پوستی، جامۀ فراخ چون عبائی از پوست آش کردۀ گوسفند بی آنکه پشم آن سترده باشند و جانبی که پشم بر آن است چون آستر و بطانه و جانب بی پشم چون ظهاره و ابرۀ این جامه باشد، توسعاً همین جامه از پوستهای دیگر چون خز و سنجاب و قاقم و مرغزی و سمور و فنک و روباه و خرگوش و حواصل و وشق و قندز و روباه رنگین و بره و جز آن که پشم آن بر جای باشد نه آنکه چون چرم موی آن بسترند، پوستین خز، خرقۀ خز، پوستین سنجاب، خرقۀ سنجاب، فرو، (دهار)، فروه، شعراء، مزن، خیعل، قشام، قشع، (منتهی الارب) : از شعر جبه باید و از گبر پوستین باد خزان برآمدای بوالبصر درفش، منجیک، تو نام جو و ارزن و پوستین فراوان بجستی ز هر کس بچین، فردوسی، کسی کرد نتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاسه کس پوستین، عنصری، همی تا سمور است و سنجاب چین نپوشد ز ریکاسه کس پوستین، اسدی، بمیدان دین من همی اسب تازم تو خوش خفته چون گربه در پوستینی، ناصرخسرو، ای کرده خویشتن بجفا و ستم سمر تا پوستین بودت یکی بادبان سمور، ناصرخسرو، با کوشش او شیر آسمان شیریست مزور ز پوستین، انوری، سرد نفس بود سگ گرمکین روبه از آن دوخت مگر پوستین، نظامی، خلوت از اغیار باید نی زیار پوستین بهر دی آمد نی بهار، مولوی، پوستین آن حالت درد تو است که گرفته ست آن ایاز آن را بدست، مولوی، بنگریدند از یسار و از یمین چارق بدریده بود و پوستین، مولوی، و آنچه بمشاهره و غیر آن ایشان را فرمودی از جامه ها و پوستین و بالش خود مثل آب جاری که آن را بهیچوجه انقطاع نیفتادی، (جهانگشای جوینی)، چون بسختی در بمانی تن بعجز اندر مده دشمنان را پوست برکن دوستان را پوستین، سعدی، ای خداوندی که اندر دفع فاقه جود تو آن اثر دارد که اندر باد صرصر پوستین بنده ای کز مهر تو بوده ست دائم پشت گرم چون روا داری که سرما افتدش در پوستین گر نباشد پوستینش می نگردد پشت گرم تا نباشد ازبرۀ خورشید خاور پوستین، ابن یمین، شام را بر فرق بنهاده کلاهی از سمور صبح را در بر فکنده پوستینی از فنک، نظام قاری (دیوان البسه)، پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند تسمه ازگرز گره بر بن ریشش ناچار، نظام قاری (دیوان البسه)، اطلس است امرد و ابیاری سبزست بخط پوستین صاحب ریش است و در آنهم اطوار، نظام قاری (دیوان البسه)، جزر، پوستین زنانه، ینم، پوستین کهنه یا پوستین سرکوتاه تا سینه، کبل، پوستین کوتاه، افتراء، پوستین پوشیدن، پوستین در پوشیدن، قشع، پوستین کهنه، کبل، پوستین بسیار پشم، (منتهی الارب)، - امثال: از برهنه پوستین چون برکنی، مولوی، از گرگ پوستین دوزی نیاید، ای ایاز آن پوستین را یاد آر، مولوی، پوستین بهر دی آمد نی بهار، مولوی، پوستین پاره ای ز دوشم (... مثل است این که سر فدای شکم)، بهائی، تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی، (گلستان سعدی)، چه ماند از کار پوستین ؟ یک برگه و دو آستین، دشمنان را پوست برکن دوستان را پوستین، سعدی، نایداز گرگ پوستین دوزی، نسازد ز ریکاسه کس پوستین، عنصری، نکند گرگ پوستین دوزی، - از برهنه پوستین کندن، کار بیهوده کردن: نی برای آنکه تا سودی کنم وز برهنه پوستینی برکنم، مولوی، - بپوستین یا در پوستین کسی افتادن یا رفتن، بد او گفتن، غیبت او کردن، او را هجا گفتن، در غیاب او بدی وی گفتن، مرطله، اطالۀ لسان: تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی، (گلستان)، مردکی خشک مغز را دیدم رفته در پوستین صاحب جاه، سعدی، اگر پارسایان خلوت نشین بعیبش فتادند در پوستین، سعدی، - در پوستین خود بودن (و افکندن)، قیاس بنفس کردن (؟) از خود حکایت کردن (؟) : رئیس امین را چو بینی بگوی که گرد فضولی بسی می تنی مکن، پوستین باشگونه مکن که در پوستین خودم افکنی، انوری، ترا هر که گوید فلان کس بد است چنان دان که در پوستین خود است، سعدی (از بعض لغت نامه ها)، - مثل پوستین تابستان، چیزی نه بجایگاه خود، بی ارز، بیهوده: روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست، سعدی، ، در لغت نامه ها بپوستین مطلق معنی عیب داده و این بیت انوری را شاهد آورده اند: از عقاب و پوستینش گر نگوید به بود گر چه در دریا تواند کرد خربط گازری، انوری، در بیت زیرین از فرخی معنی پیل پوستین معلوم نشد: تو شادخوار و شادکام و شادمان و شاددل بدخواه تو غلطیده اندر پای پیل پوستین، فرخی
جامه ای که از پوست حیوانات کنند. همی پوستین بود پوشیدنش ز کشک وز ارزن بدی خوردنش. (فردوسی)، جامه فراخ چون عبایی که از پوست آش کرده گوسفند و بز و جز آنها کنند بی آنکه پشم آنرا سترده باشند، پوست، غیبت ندمت. یا مثل پوستین تابستان. چیزی که بجای خود نباشد، بی ارزش بیهوده. یا از برهنه پوستین کندن، کار بیهوده کردن، یا به پوستین کسی افتادن (رفتن)، بد او گفتن، یا پوستین باژ گونه کردن، سختن تصمیم گرفتن عظیم مصمم شدن پوستنی با شکوفه کردن، باطن را ظاهر کردن، یا پوستین باشگونه کردن، سخت مصمم شدن پوستین باژ گونه کردن، تغییر روش و رفتار و معامله دادن، یا پوستین بر سر کسی زدن، او را اذیت و شکنجه و عذاب دادن، یا پوستین بگازر دادن، بد گویی کردن عیبجویی کردن، کار بغیر اهل وا گذاشتن، یا پوستین بلای اندر مالیدن، مانند متظلمان جامه گل آلود کرده شکایت بردن، یا در پوستین خود بودن (افکندن)، قیاس بنفس کردن از خود حکایت کردن
جامه ای که از پوست حیوانات کنند. همی پوستین بود پوشیدنش ز کشک وز ارزن بدی خوردنش. (فردوسی)، جامه فراخ چون عبایی که از پوست آش کرده گوسفند و بز و جز آنها کنند بی آنکه پشم آنرا سترده باشند، پوست، غیبت ندمت. یا مثل پوستین تابستان. چیزی که بجای خود نباشد، بی ارزش بیهوده. یا از برهنه پوستین کندن، کار بیهوده کردن، یا به پوستین کسی افتادن (رفتن)، بد او گفتن، یا پوستین باژ گونه کردن، سختن تصمیم گرفتن عظیم مصمم شدن پوستنی با شکوفه کردن، باطن را ظاهر کردن، یا پوستین باشگونه کردن، سخت مصمم شدن پوستین باژ گونه کردن، تغییر روش و رفتار و معامله دادن، یا پوستین بر سر کسی زدن، او را اذیت و شکنجه و عذاب دادن، یا پوستین بگازر دادن، بد گویی کردن عیبجویی کردن، کار بغیر اهل وا گذاشتن، یا پوستین بلای اندر مالیدن، مانند متظلمان جامه گل آلود کرده شکایت بردن، یا در پوستین خود بودن (افکندن)، قیاس بنفس کردن از خود حکایت کردن
ساخته شده از پوست، نوعی لباس زمستانی که از پوست حیوانات پشم دار درست می کنند در پوستین کسی افتادن: کنایه از عیبجویی کردن، بدگویی کردن پوستین دریدن: کنایه از افشا کردن راز، عیب جویی کردن
ساخته شده از پوست، نوعی لباس زمستانی که از پوست حیوانات پشم دار درست می کنند در پوستین کسی افتادن: کنایه از عیبجویی کردن، بدگویی کردن پوستین دریدن: کنایه از افشا کردن راز، عیب جویی کردن
اگر کسی در خواب بیند که پوستین پوشیده بود و وقت زمستان بود، دلیل است که چیزی به وی رسد جهت وجه معیشت او. اگر در وقت تابستان بود، همین دلیل کند، لیکن سرانجام غمناک شود. محمد بن سیرین اگر دید پوستین سمور پوشیده داشت، دلیل که زنی توانگر خواهد. اگر پوستین روباه از نو پوشیده داشت، دلیل زنی که خواهد توانگر و پارسا، لیکن فریبنده و حیله گر است. اگر بیند پوستین خرگوش پوشیده است، دلیل که زنی بدکار خواهد. اگر دید پوستین سنجاب پوشیده داشت، دلیل که زنی ناسازگار خواهد. اگر دید پوستین گربه پوشیده بود. دلیل که زنی خوبروی به زنی خواهد و دزد و بی امانت است. اگر دید پوستین موش پوشیده داشت، دلیل که زنی پلید به زنی خواهد. اگر دید که پوستین وی دریده یا سوخته یا ضایع شده، دلیل بر غم و اندوه است.
اگر کسی در خواب بیند که پوستین پوشیده بود و وقت زمستان بود، دلیل است که چیزی به وی رسد جهت وجه معیشت او. اگر در وقت تابستان بود، همین دلیل کند، لیکن سرانجام غمناک شود. محمد بن سیرین اگر دید پوستین سمور پوشیده داشت، دلیل که زنی توانگر خواهد. اگر پوستین روباه از نو پوشیده داشت، دلیل زنی که خواهد توانگر و پارسا، لیکن فریبنده و حیله گر است. اگر بیند پوستین خرگوش پوشیده است، دلیل که زنی بدکار خواهد. اگر دید پوستین سنجاب پوشیده داشت، دلیل که زنی ناسازگار خواهد. اگر دید پوستین گربه پوشیده بود. دلیل که زنی خوبروی به زنی خواهد و دزد و بی امانت است. اگر دید پوستین موش پوشیده داشت، دلیل که زنی پلید به زنی خواهد. اگر دید که پوستین وی دریده یا سوخته یا ضایع شده، دلیل بر غم و اندوه است.