بوشنج. فوشنگ. فوشنج. بوشنجه. بوشنگ. یاقوت میگوید شهرکی است میان آن و هرات ده فرسنگ در درۀ کوهی پر درخت و پرمیوه و بیشتر خیرات شهر هرات از آنجا آرند و ازاین شهر عده بسیاری از اهل علم برخاسته اند. (معجم البلدان) : سلطان فرمود نامه ها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس. (تاریخ بیهقی ص 44). قریه ای است میان قندهار و مولتان. (برهان). رجوع به فوشنج شود
بوشنج. فوشنگ. فوشنج. بوشنجه. بوشنگ. یاقوت میگوید شهرکی است میان آن و هرات ده فرسنگ در درۀ کوهی پر درخت و پرمیوه و بیشتر خیرات شهر هرات از آنجا آرند و ازاین شهر عده بسیاری از اهل علم برخاسته اند. (معجم البلدان) : سلطان فرمود نامه ها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس. (تاریخ بیهقی ص 44). قریه ای است میان قندهار و مولتان. (برهان). رجوع به فوشنج شود
به معنی کدنگ است، و آن چوبی باشد که گازران بدان جامه را کوبند یعنی دقاقی کنند و آن را کوتنگ گازر هم می گویند و به عربی مدقه خوانند. (برهان) (آنندراج). کدنگه. کدین. کدینه. (فرهنگ فارسی معین) : وبیل، کوتنگ گازر که بعد شستن بدان کوبد و جلا دهد. (منتهی الارب). و رجوع به کدنگ و کدنگه و کدین و کدینه شود
به معنی کدنگ است، و آن چوبی باشد که گازران بدان جامه را کوبند یعنی دقاقی کنند و آن را کوتنگ گازر هم می گویند و به عربی مدقه خوانند. (برهان) (آنندراج). کدنگه. کدین. کدینه. (فرهنگ فارسی معین) : وبیل، کوتنگ گازر که بعد شستن بدان کوبد و جلا دهد. (منتهی الارب). و رجوع به کدنگ و کدنگه و کدین و کدینه شود