که پشتی فراخ و با پهنا دارد. آنکه دارای پشت عریض است. اثبج. (تاج المصادر) : سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی. منوچهری. تیزگوشی پهن پشتی ابلقی گردسمی خردمویی فربهی. منوچهری
که پشتی فراخ و با پهنا دارد. آنکه دارای پشت عریض است. اثبج. (تاج المصادر) : سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی. منوچهری. تیزگوشی پهن پشتی ابلقی گردسمی خردمویی فربهی. منوچهری
دشتی عریض. دشتی فراخ. دشتی پهناور. صحرای وسیع و متسع: ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شدشش و آسمان گشت هشت. فردوسی. ندانست کش دست آزرده گشت ز پیکار شد خیره در پهن دشت. فردوسی. همه رنج و تیمار تو باد گشت که رستم پدید آمد از پهن دشت. فردوسی. نبیره پسر بود (گودرز را) هفتاد و هشت از ایشان نبد جای بر پهن دشت. فردوسی. همی بود (کیخسرو) بر پیل بر پهن دشت بدان تا سپه پیش او درگذشت. فردوسی. بیامد به پیش سپه برگذشت بیاراست لشکر بر آن پهن دشت. فردوسی. یکی مرد بر گرد لشکر بگشت که یکتن مبادا درین پهن دشت که گوری فروشد ببازارگان بدیشان دهند اینهمه رایگان. فردوسی. بدو گفت رستم که او خود گذشت نشسته ست هومان در این پهن دشت. فردوسی. چو شد روز روشن از آن پهن دشت بدیدند هر سو که لشکر گذشت. فردوسی. ستاده ست از آنگونه بر پهن دشت کزینسان سپاهی برو برگذشت. فردوسی. دگر گفت چون لشکرت بازگشت تو تنها بمانی درین پهن دشت. فردوسی. تو باری چه مانی درین پهن دشت که مرگ آمد از دشت سوی تو گشت. فردوسی. همی بود چندان بدان پهن دشت که لشکر فراوان برو برگذشت. فردوسی. دگر باره از آب اینسوگذشت بیاراست لشکر بر آن پهن دشت. فردوسی. یکی بیشه دید اندر آن پهن دشت که گفتی برو بر نشاید گذشت. فردوسی. چو از روز نه ساعت اندرگذشت ز ترکان نبد کس بر آن پهن دشت. فردوسی. همی تاخت اسب اندر آن پهن دشت چو یک روز و یک شب برو بر گذشت. فردوسی. ز کوه اندر آمد بهامون گذشت کشیدندلشکر بر آن پهن دشت. فردوسی. قضا را خداوند آن پهن دشت در آن حال منکر برو برگذشت. سعدی
دشتی عریض. دشتی فراخ. دشتی پهناور. صحرای وسیع و متسع: ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شدشش و آسمان گشت هشت. فردوسی. ندانست کش دست آزرده گشت ز پیکار شد خیره در پهن دشت. فردوسی. همه رنج و تیمار تو باد گشت که رستم پدید آمد از پهن دشت. فردوسی. نبیره پسر بود (گودرز را) هفتاد و هشت از ایشان نبد جای بر پهن دشت. فردوسی. همی بود (کیخسرو) بر پیل بر پهن دشت بدان تا سپه پیش او درگذشت. فردوسی. بیامد به پیش سپه برگذشت بیاراست لشکر بر آن پهن دشت. فردوسی. یکی مرد بر گرد لشکر بگشت که یکتن مبادا درین پهن دشت که گوری فروشد ببازارگان بدیشان دهند اینهمه رایگان. فردوسی. بدو گفت رستم که او خود گذشت نشسته ست هومان در این پهن دشت. فردوسی. چو شد روز روشن از آن پهن دشت بدیدند هر سو که لشکر گذشت. فردوسی. ستاده ست از آنگونه بر پهن دشت کزینسان سپاهی برو برگذشت. فردوسی. دگر گفت چون لشکرت بازگشت تو تنها بمانی درین پهن دشت. فردوسی. تو باری چه مانی درین پهن دشت که مرگ آمد از دشت سوی تو گشت. فردوسی. همی بود چندان بدان پهن دشت که لشکر فراوان برو برگذشت. فردوسی. دگر باره از آب اینسوگذشت بیاراست لشکر بر آن پهن دشت. فردوسی. یکی بیشه دید اندر آن پهن دشت که گفتی برو بر نشاید گذشت. فردوسی. چو از روز نه ساعت اندرگذشت ز ترکان نبد کس بر آن پهن دشت. فردوسی. همی تاخت اسب اندر آن پهن دشت چو یک روز و یک شب برو بر گذشت. فردوسی. ز کوه اندر آمد بهامون گذشت کشیدندلشکر بر آن پهن دشت. فردوسی. قضا را خداوند آن پهن دشت در آن حال منکر برو برگذشت. سعدی
پشت سرهم. پیاپی متوالی. مسلسل. متصل: و از شیخ ابوعبداﷲ خفیف می آید رحمهاﷲ علیه که چون از دنیا بیرون شد چهل چلۀ پشتاپشت بداشته بود. (هجویری). پس از مطبخها هاون ها و چیزهای سنگی بیاویختند از نهیب جان، و بر سر او می زدند پشتاپشت تا سست شد و کشته گشت. (مجمل التواریخ والقصص). در این دعوی چهار بار پشتاپشت این سوگند بخورد. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 16). سپیدی روز، صنع کیست در دهر و سیاهی شب که میگردند بر یک دور پشتاپشت چون طاحون. سنائی. زخم پشتاپشت بر دل باز خورد از غم مرا نیک بشکستی از این غم گرهمه سندان بدی. مجیر بیلقانی. از تو پرسم چگونه دارد دل ور بود آفریده زآهن و سنگ طاقت غصه های پشتاپشت قوت زخمهای رنگارنگ. مجیر بیلقانی. - پشتاپشت گرفتن، به دفعات و پی هم و متوالیاً گرفتن: گو را گر صد گرفت پشتاپشت کمتر از چارساله پنج نکشت. نظامی (هفت پیکر ص 69)
پشت سرهم. پیاپی متوالی. مسلسل. متصل: و از شیخ ابوعبداﷲ خفیف می آید رحمهاﷲ علیه که چون از دنیا بیرون شد چهل چلۀ پشتاپشت بداشته بود. (هجویری). پس از مطبخها هاون ها و چیزهای سنگی بیاویختند از نهیب جان، و بر سر او می زدند پشتاپشت تا سست شد و کشته گشت. (مجمل التواریخ والقصص). در این دعوی چهار بار پشتاپشت این سوگند بخورد. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 16). سپیدی روز، صنع کیست در دهر و سیاهی شب که میگردند بر یک دور پشتاپشت چون طاحون. سنائی. زخم پشتاپشت بر دل باز خورد از غم مرا نیک بشکستی از این غم گرهمه سندان بدی. مجیر بیلقانی. از تو پرسم چگونه دارد دل ور بود آفریده زآهن و سنگ طاقت غصه های پشتاپشت قوت زخمهای رنگارنگ. مجیر بیلقانی. - پشتاپشت گرفتن، به دفعات و پی ِ هم و متوالیاً گرفتن: گو را گر صد گرفت پشتاپشت کمتر از چارساله پنج نکشت. نظامی (هفت پیکر ص 69)
دهی از دهستان فراش بند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 10 هزارگزی شمال فراش بند. جلگه، گرمسیر. دارای 232 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت. صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان فراش بند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 10 هزارگزی شمال فراش بند. جلگه، گرمسیر. دارای 232 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت. صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)