پهنا، گشادگی، وسعت، عرصه، میدان، نوعی چوگان که سر آن پهن و مانند کفچه بوده و با آن گوی بازی می کرده اند، برای مثال نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب / تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان (فرخی - لغت نامه - پهنه باختن)
پهنا، گشادگی، وسعت، عرصه، میدان، نوعی چوگان که سر آن پهن و مانند کفچه بوده و با آن گوی بازی می کرده اند، برای مِثال نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب / تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان (فرخی - لغت نامه - پهنه باختن)
قریه پهره، محلی در حدود افغانستان و سیستان. پهرک. رجوع به فهرج شود. (تاریخ سیستان) (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 2 ص 260) ، بهیره. از نواحی هند. (تاریخ شاهی ص 157)
قریه پهره، محلی در حدود افغانستان و سیستان. پهرک. رجوع به فهرج شود. (تاریخ سیستان) (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 2 ص 260) ، بهیره. از نواحی هند. (تاریخ شاهی ص 157)
رهطاء. (ناظم الاطباء). به معنی رهطاء است که یکی از سوراخهای کلاکموش است. (از تاج العروس). راهطاء. (از اقرب الموارد). یکی از سوراخ های کلاکموش که از آن خاک خانه را بیرون کشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهطاء و راهطاء شود
رهطاء. (ناظم الاطباء). به معنی رهطاء است که یکی از سوراخهای کلاکموش است. (از تاج العروس). راهطاء. (از اقرب الموارد). یکی از سوراخ های کلاکموش که از آن خاک خانه را بیرون کشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهطاء و راهطاء شود
مقابل گوی. طبطاب. راکت (در گوی و پهنه). قسمی چوگان که سر آن مانند کفچه پهن است و گوی رادر آن نهاده برافکنند و چون نزدیک بفرود آمدن شود باز سر پهنه را بر او زنند و هم چنین کنند و نگذارند بر زمین آید تا بمقصد برسانند. (جهانگیری) (انجمن آرا). کفچه بود که بدان گوی بازند و آن را طبطاب خوانند و غازیان نیز دارند. چون کفچه باشد که بدو گوی بازی کنند به گوی خود و غازیان بیشتر دارند. بتازی طبطاب خوانندش. (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ اسدی) : بدان امید که روزی بدست شاه افتد چو پهنۀ گهرآگین شده ست هفتورنگ. فرخی. گاهست که یکباره به کشمیر خرامیم از دست بتان پهنه کنیم از سر بت گوی. فرخی. هنر نماید چندانکه چشم خیره شود بتیر و نیزه و زوبین و پهنه و چوگان. فرخی. ز دستهاهاشان پهنه ز پایها چوگان ز گرد سرها گوی اینت شاه و اینت جلال. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 217). سپید عارض معشوق زیر زلف بود چو پشت پهنۀ سیمین برزده بدخان. فرخی. بنات النعش چون طبطاب سیمین نهاده دسته زیر و پهنه از بر. لبیبی. هر چند در میان دو گویم: زمین و چرخ لیک این دو گوی را به یک اندیشه پهنه ام. سنائی. سر اندر راه ملکی نه که هر ساعت همی باشی تو همچون گوی سرگردان و ره چون پهنه بی پهنا. سنائی. ، پهنی ران آدمی و حیوانات دیگر از جانب درون و آن را بعربی قطن خوانند. (برهان) (جهانگیری). قطن. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی در علاج حرقه البول گوید: رگ باسلیق فرمایند زدو اگر مانعی نباشد بر پهنه که بتازی قطن گویند حجامت فرمایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درد کمرگاه باشد...و فروسو تا پهنه که آن را بتازی القطن گویند... فرودآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اختلاج قضیب و تمدد اوعیۀ منی از آماسی گرم، رگ زدن و بر پهنه حجامت کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). استفراغ بفصد و باسهال و حجامت بر پهنه و روی ران. دیوچه افکندن بر پهنه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رگ اکحل و باسلیق و صافن زدن بر پهنه، وروی ران حجامت کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و علاج بروفق که آفتی از وی تولد نکند آن است که رگ باسلیق میزنند و بر پهنه و کمرگاه و بر روی ران حجامت میکنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عدد مهره ها (مهره های گردن و پشت) سی مهره است و پنج بخش است. یک بخش مهره های گردن است و عدد آن هفت است. دوم مهره های پشت است و عدد آن دوازده است و سوم مهره های کمرگاه است و بتازی آنجایگاه را قطن گویند و حقو گویند و عدد آن پنج است و به مرو پهنه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، چوبی مخروطی تراشیده که اطفال ریسمان بر آن پیچندو نوعی بر زمین اندازند که تا دیرباز میگردد. (برهان). فرموک. (شرفنامه). گردنای. (شرفنامه) فسحت. عرصه. عرض. (برهان). ساحت. میدان. (جهانگیری) (برهان) : جرم هلال چرخ برین سبز پهنه چیست مانا ز سم اسب تو بر وی نشان رسید. کمال اسماعیل. - پهنۀ کارزار، میدان جنگ
مقابل گوی. طبطاب. راکت (در گوی و پهنه). قسمی چوگان که سر آن مانند کفچه پهن است و گوی رادر آن نهاده برافکنند و چون نزدیک بفرود آمدن شود باز سر پهنه را بر او زنند و هم چنین کنند و نگذارند بر زمین آید تا بمقصد برسانند. (جهانگیری) (انجمن آرا). کفچه بود که بدان گوی بازند و آن را طبطاب خوانند و غازیان نیز دارند. چون کفچه باشد که بدو گوی بازی کنند به گوی خود و غازیان بیشتر دارند. بتازی طبطاب خوانندش. (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ اسدی) : بدان امید که روزی بدست شاه افتد چو پهنۀ گهرآگین شده ست هفتورنگ. فرخی. گاهست که یکباره به کشمیر خرامیم از دست بتان پهنه کنیم از سر بت گوی. فرخی. هنر نماید چندانکه چشم خیره شود بتیر و نیزه و زوبین و پهنه و چوگان. فرخی. ز دستهاهاشان پهنه ز پایها چوگان ز گرد سرها گوی اینت شاه و اینت جلال. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 217). سپید عارض معشوق زیر زلف بود چو پشت پهنۀ سیمین برزده بدخان. فرخی. بنات النعش چون طبطاب سیمین نهاده دسته زیر و پهنه از بر. لبیبی. هر چند در میان دو گویم: زمین و چرخ لیک این دو گوی را به یک اندیشه پهنه ام. سنائی. سر اندر راه ملکی نه که هر ساعت همی باشی تو همچون گوی سرگردان و ره چون پهنه بی پهنا. سنائی. ، پهنی ران آدمی و حیوانات دیگر از جانب درون و آن را بعربی قطن خوانند. (برهان) (جهانگیری). قطن. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی در علاج حرقه البول گوید: رگ باسلیق فرمایند زدو اگر مانعی نباشد بر پهنه که بتازی قطن گویند حجامت فرمایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درد کمرگاه باشد...و فروسو تا پهنه که آن را بتازی القطن گویند... فرودآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اختلاج قضیب و تمدد اوعیۀ منی از آماسی گرم، رگ زدن و بر پهنه حجامت کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). استفراغ بفصد و باسهال و حجامت بر پهنه و روی ران. دیوچه افکندن بر پهنه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رگ اکحل و باسلیق و صافن زدن بر پهنه، وروی ران حجامت کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و علاج بروفق که آفتی از وی تولد نکند آن است که رگ باسلیق میزنند و بر پهنه و کمرگاه و بر روی ران حجامت میکنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عدد مهره ها (مهره های گردن و پشت) سی مهره است و پنج بخش است. یک بخش مهره های گردن است و عدد آن هفت است. دوم مهره های پشت است و عدد آن دوازده است و سوم مهره های کمرگاه است و بتازی آنجایگاه را قطن گویند و حقو گویند و عدد آن پنج است و به مرو پهنه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، چوبی مخروطی تراشیده که اطفال ریسمان بر آن پیچندو نوعی بر زمین اندازند که تا دیرباز میگردد. (برهان). فرموک. (شرفنامه). گردنای. (شرفنامه) فسحت. عرصه. عرض. (برهان). ساحت. میدان. (جهانگیری) (برهان) : جرم هلال چرخ برین سبز پهنه چیست مانا ز سم اسب تو بر وی نشان رسید. کمال اسماعیل. - پهنۀ کارزار، میدان جنگ
نامی است که اطلاق میشده است بر اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربادگان. (مفاتیح). ولایت اصفهان و ری و دینور. (برهان). نام مجموع پنج ناحیت اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. (ابن المقفعاز ابن الندیم). نام قسمت شمال غربی ایران یعنی قطعه ای که یونانیان قدیم آن را میدیا مینامیدند و عبارت بود از ناحیۀ ری و اصفهان... (قاموس الاعلام ترکی)
نامی است که اطلاق میشده است بر اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربادگان. (مفاتیح). ولایت اصفهان و ری و دینور. (برهان). نام مجموع پنج ناحیت اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. (ابن المقفعاز ابن الندیم). نام قسمت شمال غربی ایران یعنی قطعه ای که یونانیان قدیم آن را میدیا مینامیدند و عبارت بود از ناحیۀ ری و اصفهان... (قاموس الاعلام ترکی)