جدول جو
جدول جو

معنی پهر - جستجوی لغت در جدول جو

پهر
حصه، برخ، یک حصه از چهار حصۀ روز یا شب
تصویری از پهر
تصویر پهر
فرهنگ فارسی عمید
پهر
(پُ)
مدرسه جهودان. دبستان یهودان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
پهر
(پَ)
یک حصه از چهار حصۀ روز و چهار حصۀ شب و بیشتر در تداول مردم هندوستان باشد. (از برهان). بهر:
چو پهری ز تیره شب اندر چمید
که آن نام در پیش یزدان خمید.
فردوسی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
پهر
یک حصه از چهار حصه روز و چهار حصه شب (بیشتر در هندوستان متداول است) بهر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپهر
تصویر سپهر
(پسرانه)
آسمان، نام فرزند کیخسرو، آسمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
آسمان، فلک، در موسیقی گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه
سپهر برین: آسمان نهم
سپهر زنگاری: آسمان نیلگون، سپهر کبود
سپهر کبود: آسمان نیلگون، برای مثال گر ز خود غافلم به باده و رود / نیستم غافل از سپهر کبود (نظامی۴ - ۷۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهره
تصویر پهره
پاس، نگهبانی، محافظت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله، پینه
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
درپی. وصله. پینه
لغت نامه دهخدا
(سِپِ)
پارسی باستان ’سپیثره’ (لغهً یعنی سپهرداد، آسمان آفریده) ، پهلوی ’هوسپیتر’ و ’سپیهر’ بقول نلدکه این کلمه مستقیماً از سانسکریت ’سویتر’ (مایل بسفیدی، سفید) آمده و بقول گایگر کلمه افغانی ’سپرا’ (خاکستری رنگ) از آنجاناشی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، آسمان که به عربی سما خوانند. (برهان) (آنندراج). آسمان کوژپشت. (صحاح الفرس). آسمان، بتازیش فلک نامند. (شرفنامه) (ناظم الاطباء). چرخ آسمان:
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا.
(شرح حال رودکی سعید نفیسی ص 1109).
همی برشد ابر و فرود آمد آب
همی گشت گرد سپهر آفتاب.
فردوسی.
خداوند گیتی خداوند مهر
خداوند ناهید و گردان سپهر.
فردوسی.
ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی
همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر.
عنصری.
برآرندۀ گردگردان سپهر
هم او پرورانندۀ ماه و مهر.
عنصری.
سپهری است شاهی ورا مهر گاه
بروجش دز و اخترانش سپاه.
اسدی.
جهان دلفریب ناوفادار
سپهر رستگار خوب منظر.
ناصرخسرو.
خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پرّنده
که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی.
مجیر بیلقانی.
ابواسحاق ابراهیم کاندر جنب انعامش
بیک ذره نمی سنجد سپهر و هفت اندامش.
خاقانی.
هفت کواکب ز نه سپهر به ده نوع
هشت جنان را نثار ماحضرآورد.
خاقانی.
ورنه چرا کرد سپهر بلند
شهرگشایی چو تو را شهربند.
نظامی.
پی موریست از کین تا بمهرش
سر موئیست ازسر تا سپهرش.
نظامی.
آفتاب سپهر رویت را
برگرفته ز ره بفرزندی.
عطار.
- سپهر آخشیجان، فلک ماه که بعربی سماء الدنیا گویند. (انجمن آرا) (آنندراج).
- سپهر اعظم، فلک الافلاک. (ناظم الاطباء) :
چتر میمون همت اعلات
سایه دار سپهر اعظم باد.
؟ (از سندبادنامه ص 11).
- سپهر برین، آسمان نهم است که بالاتر از همه است. (انجمن آرا) (آنندراج). فلک الافلاک:
سپهر برین گر کشد زین تو
سرانجام خشت است بالین تو.
فردوسی (از آنندراج).
- سپهر بلند، کنایه از آسمان است:
ای برآرندۀ سپهر بلند
انجم افروز و انجمن پیوند.
نظامی (هفت پیکر ص 2).
- سپهر بوقلمون، آسمان به اعتبار تنوع الوان و آثار. (ناظم الاطباء).
- سپهر پوشیده، کنایه از فلک است. (ناظم الاطباء). رجوع به سپهر اعظم شود.
- سپهر دولابی، سپهر زنگاری، کنایه از آسمان است. (ناظم الاطباء).
- سپهر چوگان باز، کنایه از فلک است:
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
نظامی (هفت پیکر ص 66).
- سپهرکبود، کنایه از آسمان:
گر ز خود غافلم به باده و رود
نیستم غافل از سپهر کبود.
نظامی.
- سپهر هشتم، فلک هشتم و فلک البروج. (ناظم الاطباء).
، بمجاز، بمعنی روزگار. زمانه:
برین نیز بگذشت چندی سپهر
بدل در همی داشت آرام مهر.
فردوسی.
بر این گونه خواهد گذشتن سپهر
نخواهد شدن رام با کس بمهر.
فردوسی.
بر وفای سپهر کیسه مدوز
هیچ گنبد نگه ندارد گوز.
سنایی.
، نام آهنگی است. رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
پاس و محافظت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
قریه پهره، محلی در حدود افغانستان و سیستان. پهرک. رجوع به فهرج شود. (تاریخ سیستان) (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 2 ص 260) ، بهیره. از نواحی هند. (تاریخ شاهی ص 157)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پدر
تصویر پدر
آب، بابا، والد، باب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پار
تصویر پار
شال گذشته، سال پیش
فرهنگ لغت هوشیار
هندی یا برگرفته از هندی فسونک: تو پال یا چوب که برروی آن افسون نویسند تنکه طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را گویند که در آن اسما و طلسمات و تعویذ نقش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهر
تصویر آهر
آهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهر
تصویر بهر
نصیب، قسمت، بهره، حظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهر
تصویر دهر
روزگار دراز، زمانی که نهایت نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
آسمان، فلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهره
تصویر پهره
پاس محافظت نگهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله پینه در پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
((س پِ))
آسمان، فلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهره
تصویر پهره
((پَ رَ یا رِ))
نگهبانی، پاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
((پَ رُ))
پینه، وصله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهن
تصویر پهن
عریض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پور
تصویر پور
ابن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظهر
تصویر ظهر
نیمروز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهر
تصویر مهر
نشان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زهر
تصویر زهر
سم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قهر
تصویر قهر
پرخاش، خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
فلک
فرهنگ واژه فارسی سره
آسمان، سما، طارم، عرش، فضا، فلک، کیهان، گردون
متضاد: ارض، زمین، اقبال، بخت، طالع، روزگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پس فردا، در عباس آباد سه روز آینده
فرهنگ گویش مازندرانی
پسین فردا، سه روز آینده (در تلقی ساکنین عباس آباد از این
فرهنگ گویش مازندرانی
پرهیز
فرهنگ گویش مازندرانی