جدول جو
جدول جو

معنی پنیر - جستجوی لغت در جدول جو

پنیر
از شیر گاو یا گوسفند درست میکنند. طرز ساخت آن: شیر را کمی گرم میکنند بعد پنیر مایه را به آن اضافه میکنند بعد و در آفتاب میگذارند بفاصله چند ساعت مانند ماست میبندد، آنرا در کیسه میریزند و یک چیز سنگین روی آن میگذارند تا آب آن برود وکاملاً سفت شود بعد آنرا مصرف میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
پنیر
نان خورشی که از شیر درست کنند، شیر را کمی گرم می کنند بعد پنیرمایه به آن می زنند به فاصلۀ چند ساعت مانند ماست می بندد سپس آن را در کیسه می ریزند تا آبش برود و سفت شود. پنیر دارای مقدار زیادی مواد سفیده ای، چربی، کلسیم و فسفر است، ویتامین a، b و c نیز دارد. پنیری که از شیر چربی نگرفته تهیه شود ارزش غذایی بیشتری دارد
پنیر نخل: ماده ای سفید، شیرین و به شکل پنیر که در بالای ساقه درخت خرما به وجود می آید، پنیر خرما، جمار
تصویری از پنیر
تصویر پنیر
فرهنگ فارسی عمید
پنیر
((پَ))
خوراکی که از شیر بسته ترتیب دهند
تصویری از پنیر
تصویر پنیر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی ازتیره پنیر کیان که پایاست و ارتفاعش 30 تا 60 سانتیمتر و دارای کرکهای درازاست که بحالت خودرو در جنلگلها و اراضی غیر مزروع روییده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنیرک
تصویر پنیرک
گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، توله، خبّازی، نخیلک، نان کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنیرک
تصویر پنیرک
((پَ رَ))
گیاهی است بیابانی دارای برگ های پهن و گل های سرخ و بنفش، بلندیش تا 60 سانت می رسد، همراه با گردش آفتاب می چرخد. آفتاب گردک، ختمی کوچک، نان فلاخ هم می گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منیر
تصویر منیر
(دخترانه)
آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پذیر
تصویر پذیر
در ترکیب بمعنی پذیرنده آید: نقش پذیر دلپذیر، پسندیده مقبول: (سلطان محمود را این سخن پذیر آمد) (راحه الصدور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژیر
تصویر پژیر
جناح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پتیر
تصویر پتیر
رزمه و بقچه ای که جامه در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریر
تصویر پریر
پریروز: (پریر قبله احرار زاولستان بود چنانکه کعبه است امروز اهل ایمانرا) (ناصر خسرو) یا پریر پریر. روز پیش از پریر
فرهنگ لغت هوشیار
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیر
تصویر شنیر
بسیار شر، بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منیر
تصویر منیر
نور دهنده، درخشنده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنچر
تصویر پنچر
ویژگی لاستیک تویی چرخ اتومبیل، دوچرخه و امثال آن ها که سوراخ شده و بادشان خارج شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجر
تصویر پنجر
هر چیز مشبک و سوراخ سوراخ، قفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذیر
تصویر پذیر
پذیرفتن، پسوند متصل به واژه به معنای پذیرنده مثلاً پوزش پذیر، درمان پذیر، علاج پذیر، پندپذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منیر
تصویر منیر
درخشنده، تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریر
تصویر پریر
((پَ))
پریروز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنچر
تصویر پنچر
((پَ چَ))
سوراخ شدن لاستیک چرخ، خسته، زهوار دررفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منیر
تصویر منیر
((مُ))
تابان، درخشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریر
تصویر پریر
پریروز، دو روز پیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیر
تصویر نیر
(دخترانه)
روشن، منور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیر
تصویر پیر
شیخ، سالخورده، مسن، معمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیر
تصویر نیر
روشنایی دهنده، درخشان، نور دهنده
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، جرم، نجم، تارا، کوکبه، نجمه، کوکب، اختر، ستار، استاره
نیر اعظم: کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیر
تصویر پیر
کهن سال، سال خورده، کلان سال، در تصوف مرشد، رهبر، پیر طریقت
پیر جادو: آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده، جادوگر پیر
پیر خرابات: در تصوف آنکه خرابات را اداره کند، پیر می فروش، انسان کامل و رهبر، مرشد و راهنمای تصوف، مرشد کامل که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، برای مثال به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم (حافظ - ۶۶۲) ، بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست (حافظ - ۱۶۰)
پیر خرد: عقل کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل
پیر دوتا: پیری که پشتش خمیده باشد، پیر خمیده پشت
پیر دومو: پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹)
پیر دوموی: پیر دومو، پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹)
پیر دهقان: دهقان پیر، دهقان سال خورده، شراب انگوری کهنه
پیر دیر: در تصوف راهب پیر، شیخ و مرشد کامل، رهبر، پیشوا، شخص بسیار آزموده و باتجربه، برای مثال مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱ - ۱۷۸)
پیر زر: پیر کهن سال، پیر فرتوت
پیر سالخورد: کنایه از شراب کهنه
پیر سالخورده: پیر سالخورد، کنایه از شراب کهنه
پیر طریقت: در تصوف رهبری که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، شیخ، مرشد
پیر کنعان: کنایه از یعقوب پیغمبر
پیر کهن: پیر کهن سال، پیر کلان سال، سال خورده
پیر مغان: رئیس و بزرگ مغان، پیر میکده، در تصوف انسان کامل و رهبر روحانی، برای مثال ز آن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم (حافظ - ۶۴۴)
پیر میخانه: پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب
پیر میکده: پیر میخانه، پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب
فرهنگ فارسی عمید
یوغ، ماسوره، نگار جامه، پود: در بافندگی، پرز در پارچه در جامه جامه نگاری شید بخش درفشان روشنی بخش تابناک نور دهنده روشنایی بخش، روشن منور: (بس که بود نیرو رخشان تنم نور دهد از پس پیراهنم) یا نی دوده اعظم. آفتاب: (درین سال تیر اعظم که بحکم دادار جهان آفرین واسطه نظام عالم است)، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر
تصویر پیر
سالخورده، مراد، مرشد، دانا، خردمند، کسی در آمدن متحمل رنج فراوان شدن، کسی را در آوردن کسی را به سختی اذیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیر
تصویر نیر
((نَ یِّ))
نور دهنده، روشن، منور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنیرک صحرایی
تصویر پنیرک صحرایی
پیندیره (گویش گیلکی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنیرفروش
تصویر پنیرفروش
فروشنده پنیر جبان
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ایست سرخ رنگ مایل بسیاهی که از جوشانیدن آب کشک حاصل کنند و آن بغایت ترش است کشک سیاه قره قوروت ترف سرخ لیولنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنیر تراش
تصویر پنیر تراش
رنده ای که بدان پنیر تراشیده و باریک کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنیر آب
تصویر پنیر آب
آبی که از پنیرتر برمیاید آب پنیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنیربند
تصویر پنیربند
اویشک، گیاهی پوشیده از کرک، با برگ های بیضوی و گل های کوچک سفید و میوه ای قهوه ای رنگ به اندازۀ فندق که در طب قدیم به عنوان تب بر و دافع کرم به کار می رفته، پنیربند
فرهنگ فارسی عمید