جدول جو
جدول جو

معنی پنیر - جستجوی لغت در جدول جو

پنیر
نان خورشی که از شیر درست کنند، شیر را کمی گرم می کنند بعد پنیرمایه به آن می زنند به فاصلۀ چند ساعت مانند ماست می بندد سپس آن را در کیسه می ریزند تا آبش برود و سفت شود. پنیر دارای مقدار زیادی مواد سفیده ای، چربی، کلسیم و فسفر است، ویتامین a، b و c نیز دارد. پنیری که از شیر چربی نگرفته تهیه شود ارزش غذایی بیشتری دارد
پنیر نخل: ماده ای سفید، شیرین و به شکل پنیر که در بالای ساقه درخت خرما به وجود می آید، پنیر خرما، جمار
تصویری از پنیر
تصویر پنیر
فرهنگ فارسی عمید
پنیر(پَ)
نانخورشی است از شیر کلچیده و آن چنان است که شیر را پس از نیم گرم کردن با مقداری معلوم از مایه ای که در شیردان بره است (یعنی انفحه) بیامیزند و در کیسه ای کنند و آن شیر ببندد و آب آن فروچکد. و آن را انواع است چون: پنیر کیسه ای و دلمه و شور و خیکی و کوزه ای و یرچک. و صاحب قاموس مقدس گوید: پنیر معروف است که در قدیم الایام بعض گلهای خاردار در شیر ریختندی چون منجمد شدی آن را برگرفته در سبد گذارده بوقت حاجت بکار بردندی - انتهی. جبن. جبن. جبن ّ. (منتهی الارب). ابومسافر. سنّوط. سنّوط. نبیر: اجتبان، پنیر ساختن شیر را. (منتهی الارب). یک قالب پنیر. جبنه، یک قرص پنیر. لبیکه، پنیر با پست آمیخته. (منتهی الارب). دلماج. دیماج ، ارنه، پنیر تر و شراب و دانه ای است که شیر را پنیر میگرداند. (منتهی الارب). گریص، پنیر با طرثوث یا با حمصیص آمیخته یا پنیر بی آمیغ یا پنیر با خرما آمیخته و جائی که در آن پنیر سازند. مصل، پنیر ساختن. (منتهی الارب) :
شبانش همی گوشت جوشد بشیر
خود او نان ارزن خورد بی پنیر.
فردوسی.
بدو گفت لختی پنیر کهن
ابا مغز بادام بریان بکن.
فردوسی.
بکن مغز بادام بریان وگرم
پنیر کهن ساز با نان نرم.
فردوسی.
که از تو پنیر کهن خواستم
زبان را بخواهش بیاراستم.
فردوسی.
خریدی گر او را بدانگی پنیر
بدی با من امروز چو شهد و شیر.
فردوسی.
که چو موشان نخورد خواهم من
زهر داروی تو به بوی پنیر.
ناصرخسرو.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
اگر عامه بد گویدم ز آن چه باک
رها کرده ام پیش موشان پنیر.
ناصرخسرو.
قیمت و عزت کافور شکسته نشود
گر ز کافور به آمدبسوی موش پنیر.
ناصرخسرو.
هست آسمان چو سفره و خورشید قرص او
انجم چو گوز و مه چو پنیر اندر آسمان.
سوزنی.
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار.
بسحاق اطعمه.
، مغز سر درخت خرما. جمار. رجوع به پنیر خرما شود.
- پنیر خشک، مادۀ بیاض البیضی که جزو عمده شیر است.
- پنیر کردن طفل شیر را، قی کردن طفل شیر بسته و کلچیده را.
- مثل پنیر، سپید و نرم.
- یوز و پنیر، رجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
پنیر
از شیر گاو یا گوسفند درست میکنند. طرز ساخت آن: شیر را کمی گرم میکنند بعد پنیر مایه را به آن اضافه میکنند بعد و در آفتاب میگذارند بفاصله چند ساعت مانند ماست میبندد، آنرا در کیسه میریزند و یک چیز سنگین روی آن میگذارند تا آب آن برود وکاملاً سفت شود بعد آنرا مصرف میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
پنیر((پَ))
خوراکی که از شیر بسته ترتیب دهند
تصویری از پنیر
تصویر پنیر
فرهنگ فارسی معین
پنیر
پنیر تر مال و نعمت است که به آسانی بیابد و پنیر خشک سفری است با اندک منفعت. اگر کسی به خواب بیند نان با پنیر میخورد، دلیل که در سفری او را مالی اندک با غم و اندوه حاصل شود و بعضی از معبران گویند علتی بدو رسد، لکن زود خلاص شود. جابر مغربی
پنیر به خواب، اگر خشک باشد، مال اندک است که از سفر حاصل شود بیننده را و پنیرتر، مال بسیار است، که در حضر بدست آید. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پنیر
پنیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منیر
تصویر منیر
(دخترانه)
آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منیر
تصویر منیر
نور دهنده، درخشنده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنچر
تصویر پنچر
ویژگی لاستیک تویی چرخ اتومبیل، دوچرخه و امثال آن ها که سوراخ شده و بادشان خارج شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجر
تصویر پنجر
هر چیز مشبک و سوراخ سوراخ، قفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذیر
تصویر پذیر
پذیرفتن، پسوند متصل به واژه به معنای پذیرنده مثلاً پوزش پذیر، درمان پذیر، علاج پذیر، پندپذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنیرک
تصویر پنیرک
گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، توله، خبّازی، نخیلک، نان کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریر
تصویر پریر
پریروز، دو روز پیش
فرهنگ فارسی عمید
(پَ رَ)
گیاهی است که در مناطق معتدله روید با گلی سرخ و روشن و در طب بکار است. و شبیه به خطمی با برگهای خرد و همیشه میل به جانب آفتاب دارد و با گردش آفتاب بگردد. در فرهنگ اسدی خطی آقای نخجوانی آمده است: پنیرک گیاهی است ستبر و برگ او گرد هر جا که قرص خورشید میرود از آنسو همی گردد - انتهی. خبازی. ملوکیّه. نان کلاغ. ورتاج. آفتاب گردک. خطمی. خوشک. توله. پنیره. و تخم پنیرک را به شیرازی تخم خرو نامند.
، و بعض لغت نامه ها که به پنیرک معنی نیلوفر و حرباء داده اند غلط است چون یکی از معانی پنیرک آفتاب گردک است و آفتاب گردک بمعنی حربا و نیلوفر نیز هست، این دو معنی را به پنیرک نیز داده اند:
ذبولی که خیزد ز داءالثمانین
تلافیش مشکل بود از پنیرک.
اثیر اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
(پِ)
آلپ های پنین، سلسله ای از جبال آلپ های مرکزی که از من بلان تا سمپلن کشیده است
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مخفف پریروز. روز پیش از روز گذشته. روز قبل از دی. دو روز پیش. اوّل من امس:
بر مراد دل من بود او از دی ّ و پریر
بر مراد دل او باشم از امروز فراز.
فرخی.
گر نبودم به مراد دل او دی ّ و پریر
بمراد دل او باشم زامروز فراز.
فرخی.
پریر قبلۀ احرار زاولستان بود
چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را.
ناصرخسرو.
گر شکر خوردی پریر و دی یکی نان جوین
همبر است امروز ناچار این جوین با آن شکر.
ناصرخسرو.
چون دی و پریر و پار و پیرار گذشت
شادی و غم و صحت و تیمار گذشت...
خیام (از فرهنگ شعوری).
میزد پریر سخت ز تیمار... نفیر
بگذشت از پریر خروشی که دوش کرد.
سوزنی.
پریر وقت سحر چون نسیم باد شمال
همی رساند به ارواح بوی عنبر تر.
انوری.
جنگ میکردند حمالان پریر
تو مکش تا من کشم حملش چو شیر.
مولوی.
او پریر از دار دنیا نقل کرد
مرد و زن از واقعه ی او روی زرد.
مولوی.
مردمان را بچشم وقت نگر
از خیال پریر و دی بگذر.
وصفی کرمانی.
پریر ابلیس با جمعی ز اتباع
بلفظی دلگشا میکرد تقریر.
رکن الدین بکرانی
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
نام قلعه ای است به بالای کوه در حوالی شیراز
لغت نامه دهخدا
(پَ جَ)
مخفف پنجره است و هر چیزی که مشبک و شبکه دار باشد. (برهان قاطع). هرچه مشبک باشد و آنچه از چوب و غیره جائی سازند (؟). (غیاث اللغات) ، قفس. (برهان قاطع). رجوع به پنجره شود
لغت نامه دهخدا
(پِ یُ)
اتین گابریل. کتاب شناس فرانسوی. مولد، آرک آن بارّوا بسال 1765م. و وفات در 1849
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
پنیرک. خبازی. ملوکیه. نان کلاغ. و صاحب برهان گوید که آفتاب گردک را نیز گویند که نیلوفر است و جانوری هم باشد که به سریانی حربا گویند. لکن این دو معنی اخیر هر دو غلط است و از ترجمه پنیره به آفتاب گردک به اشتباه افتاده اند. رجوع به پنیرک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنیر
تصویر شنیر
بسیار شر، بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منیر
تصویر منیر
درخشنده، تابان
فرهنگ لغت هوشیار
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریر
تصویر پریر
پریروز: (پریر قبله احرار زاولستان بود چنانکه کعبه است امروز اهل ایمانرا) (ناصر خسرو) یا پریر پریر. روز پیش از پریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیر
تصویر پذیر
در ترکیب بمعنی پذیرنده آید: نقش پذیر دلپذیر، پسندیده مقبول: (سلطان محمود را این سخن پذیر آمد) (راحه الصدور)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی ازتیره پنیر کیان که پایاست و ارتفاعش 30 تا 60 سانتیمتر و دارای کرکهای درازاست که بحالت خودرو در جنلگلها و اراضی غیر مزروع روییده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتیر
تصویر پتیر
رزمه و بقچه ای که جامه در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریر
تصویر پریر
((پَ))
پریروز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنچر
تصویر پنچر
((پَ چَ))
سوراخ شدن لاستیک چرخ، خسته، زهوار دررفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منیر
تصویر منیر
((مُ))
تابان، درخشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنیرک
تصویر پنیرک
((پَ رَ))
گیاهی است بیابانی دارای برگ های پهن و گل های سرخ و بنفش، بلندیش تا 60 سانت می رسد، همراه با گردش آفتاب می چرخد. آفتاب گردک، ختمی کوچک، نان فلاخ هم می گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژیر
تصویر پژیر
جناح
فرهنگ واژه فارسی سره
گل ختمی، مغز ساقه ی درخت خرما که از الیاف به هم تنبیده و
فرهنگ گویش مازندرانی
تاول، قرمز شدن پوست، حساسیت پوستی، برفک دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی