- پناهیدن
- اکتناف
معنی پناهیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- پناهیدن
- پناه بردن
- پناهیدن
- پناه بردن، پناهنده شدن،
برای مثال بر که پناهیم تویی بی نظیر / در که گریزیم تویی دستگیر زنهار خواستن(نظامی۱ - ۷) ، بدید از بد و نیک آزار اوی / به یزدان پناهید در کار اوی(فردوسی - ۲/۲۰۷) ، از آن کسی که شان خواند از جای خویش / به یزدان پناهید و رفتند پیش(فردوسی - ۵/۵۰۶)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه قابل پناهیدن است
ابتلاج
پناه گرفته التجا یافته ملتجی شده
منع کردن، باز داشتن
پناه برده، پناه گرفته، کسی که دیگری به او پناه برده، پناه دهنده
خبر یافتن، آگاه شدن
باد کردن ورم کردن تورم
اکناف
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
احترام گذاشتن
اثر گذاشتن، تاثیر کردن، اثر کردن
فراهم آوردن، پند دادن و چنیدن
خواستن
پریشان کردن، پراکندن
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
لمس کردن، دست مالیدن
آب دادن کشت و باغ مشروب کردن سقایت
بانگ زدن و زجر کردن
پختن پزیدن
پختن پزیدن
پختن، رسانیدن دمل و امثال آن: (و آماس را نرم کند و بپزاند) (ذخیره خوارزمشاهی)
تفحص کردن
خیال بستن، خیال کردن، گمان بردن تصور کردن، ظن بردن توهم کردن، زعم حسبان، تصور باطل نمودن، حدس باطل زدن، گمان نادرست کردن، شمردن، بحساب آوردن، فرض کردن، انگاشتن گرفتن، تقدیر، عجب و تکبر نمودن
پژمردن پژمریدن، رو بفساد نهادن و کهنه شدن میوه
حالت و چگونگی پناهیده
آنکه بکسی یا بچیزی پناه برد پناه آورنده پناه گیرنده پناهیده زنهاری زینهاری ملتجی، جمع پناهندگان، پناه دهنده، باری تعالی
زینت دادن پیراستن، دباغت کردن چیزی را پیراستن
فاسد شدن
پناه گیرنده، پناه برنده، برای مثال درگذر از جرم که خواهنده ایم / چارۀ ما کن که پناهنده ایم (نظامی۱ - ۷)
آگاه شدن، باخبر شدن، خبر یافتن
پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن، برای مثال سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی - لغت فرس - پراشیدن)
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
پرماسیدن، بساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن