یکی از تقسیمات بزرگ اقیانوسیه که شامل تمام جزایر پراکندۀ اقیانوس کبیر در مشرق استرالیاست. اغلب پلینزی را که در شمال خط استواء قرار دارد میکرونزی نامند. مهمترین گنگ بارهای پلینزی عبارت است از کارلین و ماریان و مارشال (در میکرنزی) و هاوائی و مارکیز و توامتو و جزایر سوسیته و تنگا و ساموا و جز آن. سکنۀ پلینزی محتملاً از اصل ماله باشند که اکنون در حال انقراض میباشند. در قاموس الاعلام ترکی (در کلمه پولی نسیا) آمده است: پولی نسیا. بمعنی گنگبار (مجمع الجزایر) نام قسمتی از سه قسمت اکیانیاست که بمعنی جزائر بحر محیط است، و از طرف مغرب محدود است به میکرونسیا و ملانسیا و در طرفین خط استوا جا دارد و تا نزدیکیهای سواحل آمریکا امتداد پیدامیکند. تعداد این جزایر بسیار و بیشتر آنها بغایت کوچک است و بدسته های جزائر مجتمعه انقسام یافته اند و در بین 160 درجۀ طول شرقی با 105 درجه طول غربی و بین 35 درجه عرض شمالی و 56 درجه عرض جنوبی در میان اقیانوس کبیر پراکنده اند و مساحت سطح کلیۀ آنها به 788، 299 کیلومتر مربع و سکنۀ آنها 848000 تن بالغ میشود و از این رو پیداست که این جزائر متعدد از حیث وسعت جمعاً بسیار کوچکند و در مسافتهای دور از یکدیگر واقع شده اند. دسته ای از این ها از اراضی برکانیه (آتش فشانی) و کوهستانی، ولی اکثر نیز از اراضی مرجانی بوجود آمده و پستند، هوای این جزایر به نسبت درجۀ عرض مختلف و کلیهً گرم است. عمده این جزائر ابتدا ازمغرب گنگبار الیس، ویتی، ساموا، تونگا، فنیکس، کوک، سوسیتی توبوآی، تزاره، پوموتو، کارلین، ماکیز، سامارنگ، ساندویج، میدوی و در منتهای شرقی جزیره پاسکالیه و جزیره سالاای گومز واقع شده اند. تفصیلات و معلومات راجع به هر یک از این جزائر در محل مقتضی خواهد آمد. در اینجا فقط به ذکر شرحی مختصر از احوال اهالی پولینسیا قناعت میکنیم: اهالی پولینسیا تندرست، قوی و تنومندند و رنگ آنان اسمر و اصفر و یا مایل به زیتونی است موهاشان سیاه و دراز و اغلب خوشه خوشه و به شکل کاکل روی سر ایشان دیده میشود. ریش و سبیل آنان کم، بینی های ایشان دراز و گاهی کمابیش منقارمانند است لبهای سطبر و دندانهای بسیار سفید دارند معمولاً تن خود را با انواع نقوش و صور منقش میسازند، گوش، بینی، و لب ها را سوراخ کرده گوشواره و زینت آلات و گاهی چیزهای بسیار بزرگ بدان ها می آویزند. منازل خود را با میخ چوبین کوبیده بزمین میسازند و روی آنها را با برگ و کلش می پوشانند. لباس مردان عبارت است از یک کمربند یا فوطه و لنگی که از یک نوع برگ یا گیاه می بافند. زنان تن خود را از کمر تا زانو می پوشند پوشیدن از کمر ببالا هم مخصوص زنان اغنیاست. از غرائب عادات آنان یکی این است که در مقام حرمت و تعظیم تن خود را تاکمر باز میکنند. غذای عمده ایشان از نارگیل، موز ومیوۀ درخت نان و نظائر اینهاست پاره ای از ریشه های نباتی، طیور و ماهی و خوک هم جزو مأکولات آنان است عادت منفور خوردن گوشت آدمی نیز دارند ولی این برای امرار حیات و مایۀ زندگی نیست بلکه یکی از مراسم دینی ایشان است. اهالی جزائر برکانی و کوهستانی متمدن ترند و کشت و زرع در بین آنان مرسوم است اما اهالی اراضی پست و مرجانی بسیار عقب مانده اند. معاش آنان از ماهی دریاست که با دست میگیرند و با نبات هم تغذیّه می کنند. بموجب روایت پاره ای از اینان در موقع ورود فرنگیان به سرزمین ایشان روشن کردن آتش را هم نمیدانستند و کلیهً از بکار بردن معادن بی خبر بودند. اسلحۀ آنان عبارت است از دگنک و تخماق و سنگهای نوک تیز و تبرها و نیزه هائی از استخوان و نظایر اینها ایشان بالطبیعه ذکی، باهوش و بااستعدادند لیکن تأثیر و استیلای اروپائیان و پرتو تمدن بشری چشم آنان را خیره کرده و با تسلط بیگانگان به تغییر و ترک عادات مجبور ساخته است از طرف دیگر ارمغان اروپائیان یعنی مسکرات هم کار خود را صورت داده سیفلیس و سایر امراض ساریه و مرض سل و غیره موجب تلفات بسیار گردیده و عده آنان روز بروز بحالتی حیرت انگیز نقصان می یابد مثلاً سکنۀ پاره ای از جزایر که بتخمین صد سال پیش کاپتین کوک و سیاحان دیگر قریب به 000، 400 و 000، 600 تن میرسیده اکنون بیش از 40000 یا 50000 تن نیست. دین آنان عبارت است از اعتقاد به خدائی تابونام، به جن ّ و پری هم عقیده دارند و ارواح اقربا و اجداد را نیز پرستش میکنند هر چند بعضی آنان بتوسط دعات مسیحی صورتاً پروتستان یا کاتولیک نامیده میشوند ولی اعتقادات آبا و اجدادی خود را هنوز از دست نداده اند. در بحرپیمائی با قایقهای خود بسیار ماهر و بی باکند و بوسیلۀ نوعی قایق سفرهای دور و دراز می کنند تعدد ازدواج در بین آنان معمول و در باب ناموس بی قیدند و به دزدی نیز حرص و آزی دارند. گذشته از این دو امر عادات اخلاقی قابل انتقاد ندارند و حلیم و سلیم و خوش خلق و بانشاط میباشند جای بسی حیرت است که اهالی این جزائر پراکنده در هر طرف اقیانوس کبیر به فاصله های بسیار دور و غیر مجاور منسوب به یک نژاد و متکلم به یک زبان میباشند گو اینکه اهالی هر یک از جزائر مجتمعه زبان مخصوصی داردولی مشابهت السنۀ مذکور ثابت میکند که آنها تماماًاز یک اصل مشترک مأخوذند. از حیث اخلاق و عادات و اعتقادات هم تفاوتی در بین آنها نیست در میکرونسیا و ملانسیا جنس پولینسیائی مختلط با بومیان مشاهده و جنس ملائی (مردم مالزی) مختلط با جنس پولینسیائی دیده میشود. پولینسیائیها از جنس اقوام آسیائی بوده در زمانهای مقتضی خواه ناخواه با جریانهای اقیانوس کبیر به این جزائر دور و دراز افتاده با اهالی دریانورد جزایر مناسبات و اختلاط و امتزاج پیدا کرده اند - انتهی
یکی از تقسیمات بزرگ اقیانوسیه که شامل تمام جزایر پراکندۀ اقیانوس کبیر در مشرق استرالیاست. اغلب پلینزی را که در شمال خط استواء قرار دارد میکرونزی نامند. مهمترین گنگ بارهای پلینزی عبارت است از کارُلین و ماریان و مارشال (در میکرُنزی) و هاوائی و مارکیز و توامُتو و جزایر سوسیته و تُنگا و ساموا و جز آن. سکنۀ پلینزی محتملاً از اصل ماله باشند که اکنون در حال انقراض میباشند. در قاموس الاعلام ترکی (در کلمه پولی نسیا) آمده است: پولی نسیا. بمعنی گنگبار (مجمع الجزایر) نام قسمتی از سه قسمت اُکیانیاست که بمعنی جزائر بحر محیط است، و از طرف مغرب محدود است به میکرونسیا و ملانسیا و در طرفین خط استوا جا دارد و تا نزدیکیهای سواحل آمریکا امتداد پیدامیکند. تعداد این جزایر بسیار و بیشتر آنها بغایت کوچک است و بدسته های جزائر مجتمعه انقسام یافته اند و در بین 160 درجۀ طول شرقی با 105 درجه طول غربی و بین 35 درجه عرض شمالی و 56 درجه عرض جنوبی در میان اقیانوس کبیر پراکنده اند و مساحت سطح کلیۀ آنها به 788، 299 کیلومتر مربع و سکنۀ آنها 848000 تن بالغ میشود و از این رو پیداست که این جزائر متعدد از حیث وسعت جمعاً بسیار کوچکند و در مسافتهای دور از یکدیگر واقع شده اند. دسته ای از این ها از اراضی برکانیه (آتش فشانی) و کوهستانی، ولی اکثر نیز از اراضی مرجانی بوجود آمده و پستند، هوای این جزایر به نسبت درجۀ عرض مختلف و کلیهً گرم است. عمده این جزائر ابتدا ازمغرب گنگبار الیس، ویتی، ساموا، تونگا، فنیکس، کوک، سوسیتی توبوآی، تزاره، پوموتو، کارلین، ماکیز، سامارنگ، ساندویج، میدوی و در منتهای شرقی جزیره پاسکالیه و جزیره سالاای گومز واقع شده اند. تفصیلات و معلومات راجع به هر یک از این جزائر در محل مقتضی خواهد آمد. در اینجا فقط به ذکر شرحی مختصر از احوال اهالی پولینسیا قناعت میکنیم: اهالی پولینسیا تندرست، قوی و تنومندند و رنگ آنان اسمر و اصفر و یا مایل به زیتونی است موهاشان سیاه و دراز و اغلب خوشه خوشه و به شکل کاکل روی سر ایشان دیده میشود. ریش و سبیل آنان کم، بینی های ایشان دراز و گاهی کمابیش منقارمانند است لبهای سطبر و دندانهای بسیار سفید دارند معمولاً تن خود را با انواع نقوش و صور منقش میسازند، گوش، بینی، و لب ها را سوراخ کرده گوشواره و زینت آلات و گاهی چیزهای بسیار بزرگ بدان ها می آویزند. منازل خود را با میخ چوبین کوبیده بزمین میسازند و روی آنها را با برگ و کلش می پوشانند. لباس مردان عبارت است از یک کمربند یا فوطه و لنگی که از یک نوع برگ یا گیاه می بافند. زنان تن خود را از کمر تا زانو می پوشند پوشیدن از کمر ببالا هم مخصوص زنان اغنیاست. از غرائب عادات آنان یکی این است که در مقام حرمت و تعظیم تن خود را تاکمر باز میکنند. غذای عمده ایشان از نارگیل، موز ومیوۀ درخت نان و نظائر اینهاست پاره ای از ریشه های نباتی، طیور و ماهی و خوک هم جزو مأکولات آنان است عادت منفور خوردن گوشت آدمی نیز دارند ولی این برای امرار حیات و مایۀ زندگی نیست بلکه یکی از مراسم دینی ایشان است. اهالی جزائر برکانی و کوهستانی متمدن ترند و کشت و زرع در بین آنان مرسوم است اما اهالی اراضی پست و مرجانی بسیار عقب مانده اند. معاش آنان از ماهی دریاست که با دست میگیرند و با نبات هم تغذیّه می کنند. بموجب روایت پاره ای از اینان در موقع ورود فرنگیان به سرزمین ایشان روشن کردن آتش را هم نمیدانستند و کلیهً از بکار بردن معادن بی خبر بودند. اسلحۀ آنان عبارت است از دگنک و تخماق و سنگهای نوک تیز و تبرها و نیزه هائی از استخوان و نظایر اینها ایشان بالطبیعه ذکی، باهوش و بااستعدادند لیکن تأثیر و استیلای اروپائیان و پرتو تمدن بشری چشم آنان را خیره کرده و با تسلط بیگانگان به تغییر و ترک عادات مجبور ساخته است از طرف دیگر ارمغان اروپائیان یعنی مسکرات هم کار خود را صورت داده سیفلیس و سایر امراض ساریه و مرض سل و غیره موجب تلفات بسیار گردیده و عده آنان روز بروز بحالتی حیرت انگیز نقصان می یابد مثلاً سکنۀ پاره ای از جزایر که بتخمین صد سال پیش کاپتین کوک و سیاحان دیگر قریب به 000، 400 و 000، 600 تن میرسیده اکنون بیش از 40000 یا 50000 تن نیست. دین آنان عبارت است از اعتقاد به خدائی تابونام، به جن ّ و پری هم عقیده دارند و ارواح اقربا و اجداد را نیز پرستش میکنند هر چند بعضی آنان بتوسط دعات مسیحی صورتاً پروتستان یا کاتولیک نامیده میشوند ولی اعتقادات آبا و اجدادی خود را هنوز از دست نداده اند. در بحرپیمائی با قایقهای خود بسیار ماهر و بی باکند و بوسیلۀ نوعی قایق سفرهای دور و دراز می کنند تعدد ازدواج در بین آنان معمول و در باب ناموس بی قیدند و به دزدی نیز حرص و آزی دارند. گذشته از این دو امر عادات اخلاقی قابل انتقاد ندارند و حلیم و سلیم و خوش خلق و بانشاط میباشند جای بسی حیرت است که اهالی این جزائر پراکنده در هر طرف اقیانوس کبیر به فاصله های بسیار دور و غیر مجاور منسوب به یک نژاد و متکلم به یک زبان میباشند گو اینکه اهالی هر یک از جزائر مجتمعه زبان مخصوصی داردولی مشابهت السنۀ مذکور ثابت میکند که آنها تماماًاز یک اصل مشترک مأخوذند. از حیث اخلاق و عادات و اعتقادات هم تفاوتی در بین آنها نیست در میکرونسیا و ملانسیا جنس پولینسیائی مختلط با بومیان مشاهده و جنس ملائی (مردم مالزی) مختلط با جنس پولینسیائی دیده میشود. پولینسیائیها از جنس اقوام آسیائی بوده در زمانهای مقتضی خواه ناخواه با جریانهای اقیانوس کبیر به این جزائر دور و دراز افتاده با اهالی دریانورد جزایر مناسبات و اختلاط و امتزاج پیدا کرده اند - انتهی
ناپاکی. شوخی. شوخگنی. وژن. آژیخ. چرک. فژ. رجس. قذر.وسخ. قذارت. رجاست: همه پلیدی ها را با آب شویند و پلیدی آب از هیچ چیز شسته نشود. (از مجموعۀ امثال طبع هند). فشف، پلیدی پوست. ربذه، هر پلیدی. (منتهی الارب)، {{اسم}} زباله. آخال. آشغال. (در تداول عوام). آل آشغال (در تداول عوام). خماش. خماشه. خاش. خس و خاش. خاش و خس. خاشاک. خاکروبه: هوائی به این تندرستی و پاکیزگی بسبب نجار پلیدیها که اندر شهر هست هوا ناخوش و زیانکار میشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مواد زائد. خبث . ریم: پلیدی را چنان بیندازد که آتش پلیدی سیم را. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 19 س 2)، نجاست.خبثه. خبیث. خبث. (دهار). خباثت. گوه. گه. سرگین آدمی. براز. غائط. نجو. طوف. رجیع. طمه. سخیمه. قذع. قثمه. دبوقا. دخض. ملعنه. رجز. رجز. رکس. رجس. رجس. (منتهی الارب). عذره. (دهار). عاذر. عاذره. فضله. ثقل. ذوالبطن. (منتهی الارب) : نوح بفرمود تا آنکس که با وی بکشتی اندر بودند آن روز روزه داشتند و این دو خلق زیادت که از کشتی بیرون آمده بودند یکی خوک بود و یکی گربه اینان بزمین بر نبودند پیش از طوفان و خدای تعالی ایشان را بکشتی اندر آفرید زیرا که در کشتی سرگین با پلیدی مردم بسیار شدو گند خاست و مردمان بی طاقت شدند نزدیک نوح رفتند وگفتند که ما را اندر این گند طاقت نماند دست به پشت پیل فرومالید خوک از کون پیل بیرون جست و آن پلیدیها همه بخورد و آن گند بشد... (ترجمه طبری بلعمی). بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار. بهرامی. خورند از آنکه بماند زمن ملوک زمین تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر. عنصری. چون ابرهه رفت آن خانه را بیند آنجا نجاست را دید گفت کرا زهره آن بود که این پلیدی کرده است. (قصص الانبیاء ص 213). (زحل دلالت کند بر) ... رود کانی و پیشیارو پلیدی. (التفهیم). این خورد گردد پلیدی زو جدا و آن خورد گردد همه نور خدا. مولوی. پلیدی کند گربه در جای پاک چو زشتش نماید بپوشد بخاک. سعدی. خرء، پلیدی مردم و ستور و جز آن. خروءه، ریدن و پلیدی انداختن. خرء، ریدن و پلیدی انداختن. خراءه، ریدن و پلیدی انداختن.صصص الصبی، حدث کودک و پلیدی آن. خنوه، پلیدی مردم و ستور و جز آن. طثاء طثاء، پلیدی افکند. سلح سلحاً، سرگین کرد. متز بسلحه متزاً، پلیدی انداخت. متح بسلحه متحاً، پلیدی انداخت. طاف طوفاً، پلیدی انداخت. اطیاف، پلیدی انداختن. لتاء، پلیدی انداختن. قعمصه، پلیدی انداختن یکبار. جلاّله، ماده گاو پلیدی خوار و فی الحدیث، نهی عن لبن الجلاله. متس، پلیدی و سرگین انداختن. ققّه و قققه، پلیدی کودک. قعموص، پلیدی مردم و جز آن. عرّه، پلیدی مردم. عفاره، خبیثی و پلیدی. هجانه، خبیثی و پلیدی. عرّه، پلیدی شترمرغ و پرنده. فضع، پلیدی انداختن. جعس، پلیدی مردم. جعموس، پلیدی مردم و غیر آن. (منتهی الارب)، {{حاصل مصدر}} فسق (مجازاً). خبث نفس. شر. بدکاری. تباه کاری. بدکرداری: دریغ-ا مسلم-انیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشد. (احمد بن ابی داود درباره افشین گوید) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173). چون شهره شود عروس معصوم پاکی و پلیدیش چه معلوم. امیرخسرو. عله،پلیدی نفس و پلیدنفس گردیدن. قذور، زن کناره کش از مردان و پاکیزه و دور از پلیدیها و مرد کناره گزین. عسجره، بدی و پلیدی. دعر، تباهی و فسق و پلیدی. دعره و دعره، تباهی و فسق و پلیدی. دعاره، تباهی و فسق و پلیدی. (منتهی الارب)، {{اسم}} نوعی از خربزه و در فرهنگ بعد از یای اول نون ساکن زیاده کرده و اﷲ اعلم. (فرهنگ رشیدی). و نیز رجوع به پلیندی شود
ناپاکی. شوخی. شوخگنی. وژن. آژیخ. چرک. فژ. رِجس. قَذْر.وَسخ. قذارت. رَجاست: همه پلیدی ها را با آب شویند و پلیدی آب از هیچ چیز شسته نشود. (از مجموعۀ امثال طبع هند). فَشَف، پلیدی پوست. ربذَه، هر پلیدی. (منتهی الارب)، {{اِسم}} زُباله. آخال. آشغال. (در تداول عوام). آل آشغال (در تداول عوام). خَماش. خماشه. خاش. خس و خاش. خاش و خس. خاشاک. خاکروبه: هوائی به این تندرستی و پاکیزگی بسبب نجار پلیدیها که اندر شهر هست هوا ناخوش و زیانکار میشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مواد زائد. خبَث َ. ریم: پلیدی را چنان بیندازد که آتش پلیدی سیم را. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 19 س 2)، نجاست.خبثه. خبیث. خبث. (دهار). خباثت. گوه. گه. سرگین آدمی. براز. غائط. نجو. طوف. رجیع. طُمه. سخیمه. قَذَع. قثمه. دبوقا. دَخض. مَلعنه. رُجز. رِجز. رِکس. رَجس. رَجَس. (منتهی الارب). عَذِره. (دهار). عاذر. عاذِره. فضله. ثقل. ذوالبطن. (منتهی الارب) : نوح بفرمود تا آنکس که با وی بکشتی اندر بودند آن روز روزه داشتند و این دو خلق زیادت که از کشتی بیرون آمده بودند یکی خوک بود و یکی گربه اینان بزمین بر نبودند پیش از طوفان و خدای تعالی ایشان را بکشتی اندر آفرید زیرا که در کشتی سرگین با پلیدی مردم بسیار شدو گند خاست و مردمان بی طاقت شدند نزدیک نوح رفتند وگفتند که ما را اندر این گند طاقت نماند دست به پشت پیل فرومالید خوک از کون پیل بیرون جست و آن پلیدیها همه بخورد و آن گند بشد... (ترجمه طبری بلعمی). بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار. بهرامی. خورند از آنکه بماند زمن ملوک زمین تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر. عنصری. چون ابرهه رفت آن خانه را بیند آنجا نجاست را دید گفت کرا زهره آن بود که این پلیدی کرده است. (قصص الانبیاء ص 213). (زحل دلالت کند بر) ... رود کانی و پیشیارو پلیدی. (التفهیم). این خورد گردد پلیدی زو جدا و آن خورد گردد همه نور خدا. مولوی. پلیدی کند گربه در جای پاک چو زشتش نماید بپوشد بخاک. سعدی. خُرء، پلیدی مردم و ستور و جز آن. خروءَه، ریدن و پلیدی انداختن. خَرء، ریدن و پلیدی انداختن. خراءه، ریدن و پلیدی انداختن.صصص الصبی، حدث کودک و پلیدی آن. خنوه، پلیدی مردم و ستور و جز آن. طَثَاءَ طَثاءَ، پلیدی افکند. سلح سلحاً، سرگین کرد. مَتزَ بسَلِحه ِ متزاً، پلیدی انداخت. مَتح َ بسَلحه متحاً، پلیدی انداخت. طاف طوفاً، پلیدی انداخت. اطیاف، پلیدی انداختن. لتاء، پلیدی انداختن. قعمصه، پلیدی انداختن یکبار. جَلاَّله، ماده گاو پلیدی خوار و فی الحدیث، نهی عن لبن الجلاله. مَتس، پلیدی و سرگین انداختن. ققَّه و قَقَقَه، پلیدی کودک. قُعموص، پلیدی مردم و جز آن. عُرّه، پلیدی مردم. عَفارَه، خبیثی و پلیدی. هجانه، خبیثی و پلیدی. عرّه، پلیدی شترمرغ و پرنده. فضع، پلیدی انداختن. جعس، پلیدی مردم. جعموس، پلیدی مردم و غیر آن. (منتهی الارب)، {{حاصِل مَصدَر}} فسق (مجازاً). خبث نفس. شر. بدکاری. تباه کاری. بدکرداری: دریغ-ا مسلم-انیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشد. (احمد بن ابی داود درباره افشین گوید) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173). چون شهره شود عروس معصوم پاکی و پلیدیش چه معلوم. امیرخسرو. عَله،پلیدی نفس و پلیدنفس گردیدن. قذور، زن کناره کش از مردان و پاکیزه و دور از پلیدیها و مرد کناره گزین. عَسجَرَه، بدی و پلیدی. دَعَر، تباهی و فسق و پلیدی. دَعَرَه و دَعرَه، تباهی و فسق و پلیدی. دعاره، تباهی و فسق و پلیدی. (منتهی الارب)، {{اِسم}} نوعی از خربزه و در فرهنگ بعد از یای اول نون ساکن زیاده کرده و اﷲ اعلم. (فرهنگ رشیدی). و نیز رجوع به پلیندی شود