جدول جو
جدول جو

معنی پلکو - جستجوی لغت در جدول جو

پلکو
(پَ لَ)
پلکوب. بلغور و نیم کوفتۀ گندم و جو و هر چیز دیگر. و پلکو کردن فعل آن است بمعنی خردکردن به دانه های درشت
لغت نامه دهخدا
پلکو
بلغور و نیم کوفته گندم و جو و هر چیز دیگر
تصویری از پلکو
تصویر پلکو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلکو
تصویر هلکو
(پسرانه)
کوهکوچک، تپه (نگارش کردی: ههک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پلاو
تصویر پلاو
پلو، برنج پخته و صافی کرده مخلوط با گوشت یا سبزی یا باقلا یا لوبیا و امثال آن ها، با هر یک از حبوب مانند باقلا یا لوبیا یا عدس پخته شود به اضافۀ نام آن نامیده می شود مثلاً باقلا پلو، لوبیا پلو، عدس پلو
فرهنگ فارسی عمید
دستگاه کوچکی در موتور اتومبیل برای توزیع برق جهت تولید انفجار در مخلوط هوا و بخار بنزین
فرهنگ فارسی عمید
(پِ کُ)
نام شهری است کرسی و مرکز ایالتی بهمین نام در ملتقای رود پسکوه و لیکایه دارای 52 هزار تن سکنه. خانه های این شهر از چوب است و ایالت پسکو از شمال به ایالت پطرزبورگ و نووگراد محدود است واز جانب شرق به توار و اسملینسک و از سمت جنوب به ایالت وی توسک و از غرب به ایالت ریگا، طول آن 340 و عرض 225 هزارگز است و سکنۀ آن نزدیک 800 هزار تن است. و چون اراضی آنجا نهایت حاصل خیز است می توان محصولات بسیار از آنجا بدست آورد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نعمت. (غیاث اللغات) ، طعام معروف که از برنج و گوشت سازند. پلو
لغت نامه دهخدا
(پِ)
دوغ ترش ستبرشده باشد، گروهی آن را کشک گویند که بمالند و قاتق آشها کنندیعنی قروت. (اوبهی). ظاهراً این تصحیف پینو باشد
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لُو)
غرفه و مخارجه و تالاری که بر بالاخانه سازند. (برهان قاطع). تالاری باشد که بر بام سازند و نشست گاه چوبین که فراز بام بود و مخرجۀ عمارت بالاخانه که بعربی غرفه گویند... و پکوک نیزآمده که بجای لام کاف باشد. (سروری). مصحّف پکوک است. (آنندراج) ، تکیه گاه چوبین کنار بام که به تازی محجر خوانند. (سروری) ، پتک وچکش آهنگران که به عربی مطراق گویند. (برهان قاطع) (سروری از تحفه). رجوع به تکوک در برهان قاطع شود
لغت نامه دهخدا
(پُ لُ کَ / کِ)
پلک. جفن، طعنه و سرزنش و سخنان درشت و نافهمیده گفتن باشد و سخنان کنایه آمیز که استنباط معانی بد از آن توان کرد بکسی گفتن و پلکن هم بنظر رسیده است که بجای ها نون باشد. (برهان قاطع). سخنان گوشه دار. نکوهش
لغت نامه دهخدا
(پُ لُ کَ)
در لغت نامۀ اسدی چ طهران در کلمه بلکن با باء موحدۀ عربی آمده است: بلکن منجنیق باشد یعنی پیلوارافکن. و بیت ذیل را از ابوالمثل بخاری شاهد آورده است:
سرو است و کوه سیمین جز یک میانش سوزن
خسته است جان عاشق وز غمزگانش بلکن.
واز اینکه اسدی آن را مخفف پیلوارافکن میگوید پس بلکن با پی مثلثه است نه باء موحده. رجوع به بلکن و پلکه شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
رقص بهمی ̍
لغت نامه دهخدا
(پِ یُ)
پل. شرق شناس فرانسوی معاصر، دارای تألیفات متعدد و تحقیقات مفید درباره زبان و تمدن آسیای مرکزی و چین است
لغت نامه دهخدا
(پُ)
قسمی نان قندی
لغت نامه دهخدا
موضعی است در فارس بین ده دشت و بهبهان در شمال قلعه دیز
لغت نامه دهخدا
یکی از جزائر آسور واقع در اقیانوس اطلس تابع پرتقال و در شمال غربی جزیره سن میکل در 38 درجه و 22 دقیقۀ عرض شمالی و 30 درجه و 36 دقیقۀ طول غربی دارای 40 هزار گز طول و 26 هزار گز عرض، شهرک ویلادلاگونه مرکز این جزیره است، کوههای آتشفشانی مرتفع و شرابی مشهور دارد، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مصحف پیگو، موضعی در شرق هندوستان:
تو پیکوئی از آن باشد مقام لعل در پیکو
تو ویرانی از آن آمد مقام گنج در ویران.
ناصرخسرو (دیوان ص 362).
رجوع به پیگو شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ کُ)
نامی است که در کتول به گلابی دهند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 238). قسمی از درخت امرود. (ناظم الاطباء). رجوع به تلکا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
از ایلهای اطراف تهران و ساوه و زرند و قزوین و مرکب از 800 خانوار چادرنشین هستند و ییلاقشان کوههای شمالی البرز می باشد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 111)
لغت نامه دهخدا
(دِ کُ)
دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده: قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باطری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سر شمعهاست، که اولی بوسیلۀ پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گیرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ لْ لَ)
در تداول مردم قم چوب گازر است که به پارچه زنند تا شوخ آن برآید. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نوعی از گل است. (آنندراج). شاید مخفف پیلگوش باشد
لغت نامه دهخدا
(پْلِ / پِ لِ لُ)
ربر کنت د. رجل سیاسی فرانسه، متولد در رن بسال 1699م. وی بمیل خود با سه هزار تن داوطلب بمدد استانیسلاس اول پادشاه لهستان به دانتنزیک رفت و همانجا بسال 1734 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلاو
تصویر پلاو
پلو، نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکا
تصویر پلکا
رقص بوهمی معمول در فرانسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکی
تصویر پلکی
قسمی نان قندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلوک
تصویر پلوک
تکیه گاه چوبین کناربام محجر، پتک و چکش آهنگران مطراق
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاه قطع و برق جریان برق در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده، قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سر شمعهاست که اولی بوسیله پلاتین و دومی و توسط چکش برق انجام می گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچکو
تصویر پچکو
پنیرک
فرهنگ لغت هوشیار
((دِ کُ))
دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده، قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سرشمع هاست. که اولی به وسیله پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاو
تصویر پلاو
((پَ))
پلو، نعمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلکن
تصویر پلکن
((پُ لُ کَ))
پلکه، طعنه، سرزنش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلوک
تصویر پلوک
((پَ وَ))
تکیه گاه چوبین کنار بام، محجر، پتک و چکش آهنگران، مطراق
فرهنگ فارسی معین
پلکان، پله
فرهنگ گویش مازندرانی
دامنه ی کوه، آغاز سربالایی کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی