جدول جو
جدول جو

معنی پلوون - جستجوی لغت در جدول جو

پلوون
پهلوان، دلیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلون
تصویر پلون
پلوان، کنارۀ کشتزار که اندکی بلندتر از سطح زمین است و از روی آن آمد و رفت می کنند تا زراعت پامال نشود، کرت، پل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلوتون
تصویر پلوتون
نهمین سیارۀ منظومۀ شمسی
فرهنگ فارسی عمید
کنارۀ کشتزار که اندکی بلندتر از سطح زمین است و از روی آن آمد و رفت می کنند تا زراعت پامال نشود، کرت، پل
فرهنگ فارسی عمید
(پْلو / پُ تَ)
پلوتینس یا فلوطین که او را در کتب اسلامی شیخ الیونانی نامند. معروفترین فیلسوف از افلاطونیان اخیر است در کتاب سیر حکمت آمده است: مؤسس این سلسله (افلاطونیان اخیر) را امونیوس ساکاس از اهل مصر میدانند که در اواخرمائۀ دوم و نیمۀ اول مائۀ سوم میلادی در اسکندریه میزیست و لیکن از احوال و تعلیمات او چندان اطلاعی در دست نیست و کلیۀ فلسفه ای که به افلاطونیان اخیر منتسب است و در واقع باید حکمت اشراقی و عرفان نامید مربوط به فلوطین نامی است از یونانیان مصر که اصلاً رومی بوده و در اسکندریه درک خدمت امونیوس ساکاس کرده وبه برکت صحبت او از فلسفه و عرفان بهره مند و طالب آشنائی با حکمت ایرانیان و هنود گردیده و برای این مقصود همراه گردیانوس امپراطور روم که با شاپوربن اردشیر ساسانی جنگ داشت به ایران آمد و در مراجعت به روم رفته تا آخر عمر آنجا بماند و تعلیم و ارشاد کرد تادر سال 270 میلادی درگذشت. بسیار کسان به او ارادت میورزیدند که از جمله گالیانوس امپراطور روم و زوجه او بود. و نزد مریدان و پیروان مقامی ارجمند داشت و صاحب کشف و کرامتش می شمردند. در اینکه اهل سلوک و ریاضت بوده حرفی نیست. وی زندگانی دنیا را بچیزی نمیشمرد و هیچ گاه از کسان و خویشان و متعلقات دنیوی سخن نمی گفت. از گفتن روز و ماه ولادت خویش که میخواستند عید بگیرند خودداری میکرد. وقتی تقاضا کردند بگذارد شمایل او را نقش کنند گفت تن اصلی چه شرافت دارد که بدلی هم برای او بسازیم. بدن برای روح بمنزلۀ گور و زندان است سایه و تصویر اوست و قابل آن نیست که سایه و تصویر برای او قرار دهیم. یکی از شرفای روم از تأثیرتعلیمات او چنان آشفته شد که همه اموال و کسان خودرا ترک گفت و از مقام های دنیوی گذشت و زندگانی درویشی اختیار کرد چنانکه هر به دو روزی یکبار غذا می خورد. باری فلوطین تا دیرگاهی به تعلیم شفاهی اکتفا کرده بتصنیف کتب نمی پرداخت عاقبت به اصرار دوستان فلسفۀ خود را در پنجاه وچهار رساله به تحریر درآورد و فرفوریوس صاحب رسالۀ ایساغوجی که از مریدان خاص او بودآن را در شش مجلد هر یک مشتمل بر نه رساله مرتب کردو از این رو آن تصانیف رسالات نه گانه نامیده شده است. فلسفۀ فلوطین وحدت وجودی است یعنی حقیقت را واحد میداند و احدیت را اصل و منشاء کل وجود میشمارد موجودات را جمیعاً تراوش و فیضانی از مبداء اول و مصدر کل میانگارد و غایت وجودرا هم بازگشت بسوی همان مبداء میپندارد که در قوس نزول عوالم روحانی و جسمانی را ادراک میکند و در قوس صعود به ادراک و تعقّل و اشراق و کشف و شهود نایل میشود. بعقیدۀ فلوطین مبداء اول که موجد کل موجودات است صورت مطلق و فعل تام میباشد (به اصطلاح ارسطو) و قوه فعّاله است (قوه بمعنی قدرت نه مقابل فعل).
باری تعالی و توحید: احدیتش مبری از تعداد و شمار و تقسیم است. محیط بر کل و غیر محاط و نامحدود است. نمیتوان گفت صورت داردیا زیباست یا عاقل است زیرا که او منشاء و نفس صور و زیبائی و فکر و عقل است. نباید گفت عالم و مدرک است چه او ورای علم و ادراک است. بعباره اخری نسبت دادن علم و ادراک به او منافی توحید است یعنی سوای او چیزی نیست که معلوم او تواند شد. مرید نیست زیرا که نقصی در او نیست تا طالب چیزی باشد. کل ّ اشیاء است اما هیچیک از اشیاء نیست. فلوطین از مبداء و مصدر کل گاهی تعبیر به احد میکند، زمانی به خیر، وقتی به فکر مجرّد یا فعل تام، اما هیچ یک از این تعبیرها را هم تمام نمیداند و هر تعبیر و توصیفی را مورث تحدید و تصغیر او میخواند که او برتر از وصف و وهم و قیاس است حتی اینکه او را وجود نمیگوید و فوق وجود و منشاء وجود میشمارد و میگوید برای وصول به او باید از حس و عقل تجاوز کرد و به سیر معنوی و کشف و شهود متوسل شد. هرچند فکر و تعقل نردبان عروج بسوی حق است اما برای وصول به او قاصر است و وارد حرم قدس نمیتواند بشود و در این باب بین افلاطون و فلوطین مختصر اختلافی است یعنی با آنکه فلوطین سیر و سلوک در عوالم وجد و حال را از افلاطون آموخته نظرش در بارۀ حق و اصل وجود از استاد برتر رفته است زیرا که افلاطون خیر و حق را اعلی مرتبۀ مثل و رأس معقولات میداند و فلوطین او را فوق آنها می پندارد. مبداء اول چون کامل است و بخل و دریغ ندارد البته فیاض و زاینده است. پدر موجودات و مصدر آنهاست، زایش میکند همچنانکه خورشید نور میپاشد و جام لبریز سرریز میشود. عالم وجود فیضانی از مبداء اول است و فرزند بلاواسطۀ او یعنی آنچه بدواً از او صادر میشود در مراتب کمال به او نزدیک است اما البته به پایۀ او نیست آن صادر اول عقل است و عالم معقولات (زیرا که عاقل و معقول متحدند) و او وجود است (زیرا چنانکه گفتیم مبداء و مصدر فوق وجود است) و صور کلیه (بقول افلاطون مثل) در این عالمند و بعقیدۀ فلوطین نه تنها کلیات یعنی اجناس و انواع دارای مثل میباشند بلکه هر فردی از افراد محسوسه در عالم معقولات مثالی دارد. خلاصه این عالم نور و صفاست و معقولات با وجود کثرت واحدند هر یک همه اند و همه یکی و عقل آنها را بلاواسطه یعنی به اشراق و شهود ادراک میکند. بعباره اخری نخستین آینۀ احدیت عقل است و معقولات نخستین مظهر او میباشند. این صادر اول خود مصدر نیز هست و آنچه از او صادر شده نفس است که برای ادراک معقولات به تفکر و استدلال و تفکیک و تحلیل احتیاج دارد و در جنب عقل بمنزلۀ ماه است نسبت به خورشید که روشنائی از او کسب می کند، صادر دوم نفس است احدیت (که او را خیر و فعل مجرد یا مبداء و مصدر اول نیز میخوانند) و عقل (یا عالم معقولات که از او بوجود نیز تعبیر میکنند) و نفس (روح) اقانیم ثلاثه میباشند و هریک بقدر مرتبۀ خود لاهوتی هستند. عقل واسطۀ بین ذات و احدیت و نفس است و نفس واسطۀ بین مجردات (عالم روحانی) و محسوسات (عالم جسمانی) میباشد. همچنانکه عقل کل شامل معقولات و کلیۀ عقول است (مثل افلاطونی و صور کلیۀ ارسطو) ، نفس کل هم منشاء نفوس جزئیه وشخصیه و شامل آنهاست (عقول و نفوس جزئیه) هر چند هر نفس برای خود استقلال دارد با نفس کل نیز متحد است. در هر حال نفس مایۀ حیات و حرکت میباشد و هر چه در عالم متحرک است دارای نفس است. بعباره اخری نفس کل در اجسام و ابدان حلول کرده و هر یک از آنها بقدر استعداد بهره ای از آن یافته و به این طریق نفوس جزئیه صورت پذیرفته است اما جسم که آخرین و ضعیف ترین پرتوذات احدیت است صورتی است که در ماده قرار گرفته است.
’عالم جسمانی’: حقیقت اجسام همان صورت است که مایۀ وجود آنهاست و ماده (هیولی) همان قوه غیر متعینی است که پذیرندۀ صورت است. صورت جنبۀ وجودی جسم و ماده جنبۀ عدمی آن است و بنابراین عالم جسمانی مذبذب بین وجود و عدم است این است که دائم در تغییرو تبدیل میباشد و در واقع شدن است (یعنی صیرورت است) نه بودن. (صورت و ماده را به همان معنی که مراد ارسطو بوده در نظر باید گرفت).
’ماده’: ماده یعنی بیصورتی و بدی و زشتی و نقص و عیب و آن مایۀ کثرت میباشد همچنانکه صورت عبارت از نیکی و زیبائی و کمال و وحدت است. عقل و نفس هم با همه مقام لاهوتی که دارند جنبۀ نقص و مایۀ تکثر و سبب حرمانشان از احدیت مطلقه منتسب به ماده است. فعلیت و واقعیت هر حقیقتی بسته بدرجۀ وحدت و اتحاد اجزای آن است و هر حقیقتی که اجزای آن کاملاً متحدنباشد بهره اش از وجود فعلی تمام نیست و واحدی فوق او نگهدارندۀ اوست چنانکه مایۀ اتحاد اجزای بدن روح است و همینکه روح از بدن مفارقت کرد اجزای او پراکنده میشوند و حقیقت او از میان برمیخیزد این است که گفتیم مایۀ وجود احدیت مطلقه است که فعل مطلق میباشدو مادۀ صرف یعنی قوه مطلق موجب کثرت و مایۀ نیستی است.
’مراد از حکمت’: فلوطین چون وحدت وجودی است و کلیۀ موجودات را ناشی از مبداء کل و متصل به او میداند در پی توجیه عالم ظاهر و بیان چگونگی محسوسات نیست بلکه مرادش از حکمت وصول بحق یعنی بعالم باطن یا معقولات است و عبور ازعالمی که نیل بسعادت و معرفت در آن ممکن نیست بعالمی که این منظور در آن حاصل میشود.
’قوس نزول’: توضیح آنکه روح یا نفس انسان در قوس نزول از عالم ملکوت بعالم ناسوت آمده گرفتار مادّه شده و به آلایشهای این عالم و نقص و زشتی و بدی که خاصیت ماده است آلوده گردیده است پس اگر توجه خود را بیشتر به جسم و محسوسات که عالم مجازی است و بهره اش از حقیقت ضعیف و ابتلایش به ماده قوی است معطوف سازد و از عالم معقولات و روحانیت که عالم حقیقت است منصرف شود سقوطش کامل و حرمانش از سعادت ومعرفت تمام خواهد بود و مقدرات او تباه و به مرتبۀادنی تنزل خواهد کرد الاّ اینکه در این عالم ناسوت هم اشخاص مراتب دارند. آنانکه بکلی آلوده به شهوات باشند در درجات سافلند و کسانی که اعمال خود را بر طبق فضایل اجتماعی قرار میدهند یعنی بجای مردم آزاری خدمت به خلق را شیوۀ خود میسازند سعادمندتر از آنان میباشند اما نفوسی که بخواهند رجعت به مبداء کنند و قوس صعود را بپیمایند باید از عالم مادی اعراض جسته به نظاره و سیر عالم معنی بپردازند.
’قوس صعود’: نخست تزکیه و تطهیر کرده خود را از آلایش اغراض دنیه و خواهشهای پست پاک کنند آنگاه در راه سلوک قدم نهند و این سلوک معنوی سه مرحله دارد هنر و عشق و حکمت.
هنر: هنر طلب حقیقت و جمال است. یعنی جستجوی راستی و زیبائی که هردو یکی است زیرا آنچه راست است زیباست و هیچ زیبائی جز راست نتواند بود و زیبائی همان صورت است که ماده را در تحت قدرت خود درمی آورد و وحدت میدهد. تابش روح است که بر جسم میافتد و پرتو عقل است که بر نفس میتابد چنانکه زیبائی نور بسبب دوری او از جسمانیت است که نسبت بجسم بمنزلۀ روح میباشد. شوق و وجد و حالی که از مشاهدۀ زیبائی برای روح دست میدهد از آن است که به همجنس خویش برمیخورد و آنچه خود دارد در دیگری مییابد چنانکه نغمات صوت صدای آهنگهائی است که در نفس موجود است و از آن سبب از استماع آنها نشاط حاصل میشود (در این فصل هر جا صورت میگوئیم به اصطلاح ارسطوست).
عشق: باری اهل ذوق و ارباب هنر دنبال تجلیات محسوسۀ زیبائی و حقیقت میروند اما زیبائی محسوس یعنی جسمانی پرتوی از زیبائی حقیقی میباشد که امری معقول است یعنی بقوای عقل ادراک میشودزیرا اصل و حقیقت زیبائی چنانکه گفتیم صورت است چه زیبائی بدن از نفس است (روح) و زیبائی نفس از عقل و عقل عین زیبائی یعنی صورت صرف میباشد پس همان وجد و شوری که برای ارباب ذوق از مشاهدۀ زیبائی جسمانی دست میدهد برای اهل معنی از مشاهدۀ زیبائی معقول یعنی فضایل و کمالات حاصل میشود و این عشقی است که مرحلۀدوم سیر و سلوک نفوس زکیه است.
عشق تمام یا حکمت: در این مقام هنوز عشق ناتمام است و عشق تام یا حکمت آن است که به ماورای زیبائی و صورت نظر دارد یعنی به اصل و منشاء آن که خیر و نیکوئی است و مصدر کل صور همه موجودات و فوق آنها و مولد آنهاست. زیبائی نفوس و عقول مطلوبیت و معشوقیت نمی یابد مگر آنکه به نور خیر منور و به حرارتش افروخته شده باشد چنانکه در عالم ظاهر شمایل و پیکر بیجان دل نمیرباید و لطیفۀ نهانی که عشق از آن خیزد جان است از آنرو که بخیر نزدیک است. پس نفس انسان از زیبائی و صور محسوس و معقول نظاره و مشاهده میخواهد اماهنوز آرام نمیگیرد و بیقرار است و آنچه مطلوب حقیقی اوست خیر یا وحدت است و به مشاهدۀ او قانع نیست بلکه وصال او را طالب و جویای اتحاد با اوست چه وطن حقیقی وحدت است. آرزوی ما بازگشت به آن وطن میباشد و سیر به سوی آن وطن با قدم سر (کذا) میسر نیست. چشم سر را باید بست و دیدۀ دل را باید گشود آنگاه دیده میشود که آنچه میجوئیم از ما دور نیست بلکه در خود ماست و این وصال یا وصول بحق حالتی است که برای انسان دست میدهد و آن بیخودی است. در آن حالت شخص از هر چیز حتی از خود بیگانه است بیخبر از جسم و جان فارغ از زمان و مکان از فکر مستغنی. از عقل وارسته. مست عشق است و بین خویش و معشوق یعنی نفس و خیر مطلق واسطه نمی بیند و فرق نمیگذارد و این عالمی است که در عشق مجازی دنیوی عاشق و معشوق بتوهم در پی آن میروند و به وصل یکدیگر آن را میجویند و لیکن این عالم مخصوص بمقام ربوبیت است و نفس انسان مادام که تعلق به بدن دارد تاب بقای در آن عالم نمیآرد و آن را فنا و عدم می پندارد. الحاصل آن عالم دمی است و دیردیر دست میدهد و فلوطین مدّعی بود که در مدّت عمر چهار مرتبه آن حالت دیده و این لذّت چشیده است. از بیان اجمالی که از حکمت فلوطین کردیم ظاهر میشود که از تحقیقات جمیعدانشمندان سلف بهره برده و با نظر به حکمت ارسطو بالاختصاص پیرو افلاطون بوده و از آرای حکما و عرفای مشرق زمین هم استفادۀ کلی کرده و به این ملاحظه است که محققین فلوطین را از حکمای التقاطی شمرده اند و به این معنی توجه کرده که آن حکیم در قائل شدن به اقانیم ثلاثه جمع بین نظر افلاطون و ارسطو و رواقیان کرده است یعنی آنچه را او مصدر اول خوانده همان است که افلاطون خیر مطلق نامیده است و عقل را که ارسطو مبداء یا منتهای کل ّ وجود میداند فلوطین صادر اول و مصدر دوم شمرده و نفس را که رواقیان پروردگار عالم میدانستند فلوطین ثالث اقانیم قرار داده است. با اینهمه شک نیست که فلوطین مردی صاحب نظر بوده و از مایۀ طبیعی خود دائرۀ تحقیقات فلسفی را بسط کلی داده و حکمتی تأسیس کرده که میتوان نظیر حکمت افلاطون و ارسطو دانست. اما اینکه آیا عرفا و اشراقیون ما مشرب عرفان را از فلوطین و پیروان او اخذ کرده یا مستقیماً از منابعی که فلوطین اقتباس کرده گرفته اند مسئلۀ غامضی است که حل ّ آن اگر ممکن باشد محتاج به تفحص بسیار و از گنجایش این رسالۀ مختصر بیرون است. نظر به کمال شباهت حکمت افلاطونیان اخیر با تعلیمات عرفانی و تصوف مشرق زمین و به ملاحظۀ اینکه در مائۀ ششم میلادی جمعی از حکمای یونان که از افلاطونیان اخیر بودند به ایران آمدند بعضی از محققین بر این شده اند که عرفان و تصوّف مااز آن منبع بیرون آمده است اما از آنجا که میدانیم فلوطین برای استفاده از حکمت مشرق به ایران آمده و از گفته های دانشمندان و اشراقیون اسلامی هم بر می آید که از قدیم الایام در این مملکت حکمائی بوده اند که در مسلک اشراق قدم میزده اند میتوان تصور کرد که افلاطونیان اخیر عقاید خود را از دانشمندان مشرق گرفته باشند.اشاراتی که بعضی از نویسندگان یونانی به مرتاضین هند کرده و ایشان را حکمای عریان خوانده اند نیز مؤید این نظر باید دانست. افلاطونیان اخیر یعنی پیروان فلوطین بسیار بوده و بعضی از ایشان در حکمت مقام بلندداشته اند اما جماعتی هم در عقاید باطنی و سرّی مبالغه کرده به اوراد و اذکار پرداختند بلکه به طلسم و سحر و جادو نیز اشتغال یافتند و معجزات و کرامات خوارق عادات را پیشۀ خود ساختند (کذا) . در قاموس الاعلام ترکی آمده است: پلوتن ازمشاهیر دانشمندان یونانی است در سال 25 میلادی در شهر لیکوپولیس از مصر تولد یافت و در 28سالگی از حکیم آمونیوس ساکاس فلسفه آموخت و تابع مذهب افلاطون گردید. برای اطلاع به افکار حکمای مشرق زمین به همراهی گوردیا در سال 244 به ایران سفر کرد در حدود چهل سالگی به روم آمد و اقامت اختیار کرد سپس به کامپانیا رفت و در سال 270 درگذشت. او مذهب تصوف مخصوص بوجود آورد و ازاصحاب مذهب وحدت وجود شد بنا بر مسلک وی نفس انسانی بوسیلۀ ریاضت و خلوت به مقام وصال و رؤیت باری تعالی نایل تواند شد و او خود مدّعی است که به این درجۀ علیا واصل شده است. او مقالات بسیار در باب این مذهب نوشته، پورفیر که یکی از شاگردان اوست اکثر این مقالات را جمعآوری کرد و نه کتاب موسوم به انآد ترتیب داد که فعلاً موجود است. پلوتن در نظر داشت که آراء سیاسی افلاطون را بموقع اجرا و تجربه درآورد یعنی زندگانی کامل عالی (ایده آل) را در معرض نمایش بگذارد از امپراطور گالین رخصت حاصل کرد که این مدینۀ جدید رادر کامپانیا تأسیس کند و به پلاتونوپولیس یعنی شهر افلاطون موسوم سازد اما حسودان نگذاشتند که این فکر بمرحلۀ عمل درآید. و نیز رجوع به اثولوجیا و ثاولوجیا و میامر و میامیر شود
لغت نامه دهخدا
(پُ وَ)
بمعنی پلوان است که بلندی اطراف زمین زراعت باشد. (برهان قاطع). مرز
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حلو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پْرُ / پِ رُ وَ)
نام قصبه ای در 40 هزارگزی ملون از ایالت سن ا مارن و آن دارای بیمارستان و کلیسائی قدیمی است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پْلا / پِ وِ)
نام شهری در آلمان (ساکس) دارای 112000 تن سکنه. مرکز بزرگ صنعت قلاب دوزی (برودری) و منسوجات است
لغت نامه دهخدا
(پْلِ / پِ لِ تُنْ)
یکی از دانشمندان روم. او در سال 1355م. در قسطنطنیه متولد گشت و بسال 1452 درگذشت و مدتی مدید در فلورانس اقامت گزید او تألیفاتی در فلسفه و تاریخ دارد. وی افلاطون را بر ارسطو ترجیح میداد و با یورکی طربزونی در این زمینه مباحثات و معارضات دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پُلْ)
بلندی اطراف زمینی را گویند که در میان آن زراعت کرده باشند ومزارعان بر بالای آن آمد و شد کنند تا زراعت پایمال نگردد و معنی ترکیبی آن پل مانند است چه وان بمعنی شبیه و مانند هم آمده. (برهان قاطع). پلوان و پلون اطراف زمین که میان آن سبزی و غله کاشته باشند و مزارعان بر آن آمد و شد کنند تا غله پایمال نگردد و آب درزمین بایستد... (رشیدی). بلندی گرداگرد زمین کاشته. پلوار. (آنندراج در مادۀ پلوان). مرز:
عجب نبود گران بار ار فرولغزد به آب و گل
که بختی لوک گردد چون گذر باشد به پلوانش.
امیرخسرو.
سبکباری گزین تا سهل تانی ازجبل پری
که گربه از شتر بهتر تواند رفت بر پلوان.
امیرخسرو.
، پشتوارۀ کاه. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پْلِ / پِ لِ وِ)
پلونا. شهری در بلغارستان دارای 29 هزار سکنه. سپاه روس و رومانی آن را در 1877م. پس از مقاومت شدید عثمان پاشا تسخیر کردند. در قاموس الاعلام ترکی (کلمه پلونه) آمده: پلونه قصبۀ مرکز لوائی واقع در بلغارستان در 138هزارگزی شمال شرقی صوفیه در ساحل رود توچنیچه. پلونه هنگامی که مستقیماً بستگی بدولت عثمانی داشت بیش از 17000 سکنه و 18 جامع داشت در زمانهای اخیر اکثر مسلمانان از آن جا رحلت کرده و فعلاً بیش از14000 سکنه ندارد و اکثرجوامع آن رو به ویرانی نهاده است این قصبه در یک زمین مسطّح واقع شده ولی گرداگرد آن با تپه ها احاطه گشته این سرزمین محل ّ تقاطع راههای بسیار حائز اهمیتی میباشد. ابنیۀ آن عادی و کوچه های ناپاک دارد. پایداری و مقاومت مردانۀ غازی عثمان پاشا در مقابل عساکر روسیه و رومانیا در همین قصبه بود و این قضیه به شهرت این محل ّ افزوده است. در سال 1877 میلادی هنگامی که نیروی روس از رود دانوب گذشته بود غازی مذکور در این جا دوبار به پیروزی بزرگ نایل شد سپس این قصبۀ عاری از هر گونه استحکامات را با وسایل خاکی استوار ساخت و طریق صوفیه را باز گذارده از تموز سنۀ مذکور تا کانون اول همان سال مدت پنج ماه با نیروهای روس و رومانی مشغول زد و خورد بود و پیاپی می جنگید و تلفات خصم از000، 40 متجاوز شد و شهرت نظامی دولت عثمانی در جهان افزوده گشت آخرالامر روسیه لشکر فراوانی گرد آوردو به میدان کارزار فرستاد در این حال طریق صوفیه هم مسدود گردید. ناچار پاشای دلیر بنای حمله و هجوم راگذارده دلیرانه میکوشید و در نتیجه دو ردیف از استحکامات دشمن را ضبط کرد لکن چون نیروی روسها چندین برابر نیروی عثمانی بود عاقبت در 10 کانون اول این مردشجاع مجروح گردید و از این رو با 35000 تن لشکر مجبور به تسلیم شد این تسلیم ننگین نبود امپراطور روس دلاوری و رشادت پاشا را تقدیر و تحسین کرد تا آنجا که شمشیر وی را نگرفتند و از عزّت و احترامش نکاستند
لغت نامه دهخدا
(پْلو / پُ تُ)
نهمین سیارات. سیارۀ کوچکی از منظومۀ شمسی پس از نبتون که لوریّه در 1915م. بحساب از وجود و جای آن خبر داد و در رصد خانه اری زونا (در ایالات متحدۀ امریکا) در 1930 میلادی آن را یافتند
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ)
کرسی بخش لورا در ناحیۀ سنت اتین و 45هزارگزی آن. دارای 3269 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(پِ یُنْ)
کوهی در تسالی مجاور اسّا. برطبق اساطیر یونانی هنگامی که غولان بر ژوپیتر عصیان کردند و خواستند به آسمان عروج کنند پلیون را بر روی اسّا فروریختند. (از اساطیر یونانی
لغت نامه دهخدا
(پْلو / پُ تُ)
خدای عالم مردگان و خدای مردگان در یونان قدیم و برادر ژوپیتر و نپتونوس بود که جهان را با آن دو تقسیم و سلطنت عالم مردگان را اختیار کرد در سرزمین لاسیوم چندی افراد مردم را در راه او قربان میکردند. (ازحواشی ترجمه تمدن قدیم آقای فلسفی). در قاموس الاعلام ترکی (مادۀ پلوتون) آمده است: پلوتون، در اساطیر یونان باستان خداوند عالم مردگان و پسر زحل و رآ و برادر مشتری و نپتون میباشد. بزعم افسانه نویسان یونانی بعد از تقسیم جهان با برادر خود بجنگ دیوان پرداخت و سیلکوپ نام عفریت زره مخصوصی برای وی بساخت که چون آن را در بر میکرد نامرئی میشد و بوسیلۀ همین زره به دیوان فیروز شد پروسرپینه دختر سرس ربهّالنوع زراعت را از جزیره صقلیه درربود و به جهان مردگان برد و با وی ازدواج کرد این رب ّالنوع را در روی تختی از آبنوس تصویر میکردند در حالتی که پروسرپینه نزد وی نشسته و گاهی نیز وی را بشکل سوار بر گردونه که هشت اسب آن را میکشید نشان میدادند. این خدا شبانگاه گاوهای نر سیاه را ذبح میکرد و درخت سرو و گل نرگس بدو منسوب است. او در یونان و روم پرستشگاههای مخصوص داشت و معبد سیراکوس بزرگترین معبد پلوتن بشمار میرفت
لغت نامه دهخدا
بلندی اطراف زمینی را گویند که در میان آن زراعت کرده باشند و مزارعان بربالای آن آمد و شد کنند تا زراعت پایمال نگردد و آب در زمین بایستد بلندی گردا گرد زمین کاشته پلون مرز، پشتواره کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلون
تصویر پلون
پلوان
فرهنگ لغت هوشیار
((پُ))
بلندی اطراف زمینی را گویند که در میان آن زراعت کرده باشند و مزارعان بر بالای آن آمد و شد کنند تا زراعت پایمال نگردد و آب در زمین بایستد، بلندی گرداگرد زمین کاشته، پلون، مرز، پشتواره کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلوتن
تصویر پلوتن
((پُ لُ تُ))
نهمین سیاره از منظومه شمسی، خدای عالم مردگان و دوزخ در اساطیر یونان
فرهنگ فارسی معین
پهلوان پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
آمی دترجان
فرهنگ گویش مازندرانی