جدول جو
جدول جو

معنی پلن - جستجوی لغت در جدول جو

پلن
(پِلْ لِ)
نام شهری در یونان قدیم نزدیک مرزهای سی سیونی. اطلال این شهر نزدیک دهکدۀ زوگرا موجود است و در قاموس الاعلام ترکی (مادۀ پلنه) آمده است: نام شهری باستانی است در خطۀ آخائیای (آکائی) یونانستان و یکی از بلاد دوازده گانه ای بود که هیأت متفقۀ آخائیان را تشکیل میداد این شهر در خلیج کورنت واقع گشته و پاره ای از ویرانه های آن باقی مانده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشن
تصویر پشن
(پسرانه)
پشنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلن
تصویر هلن
(دخترانه)
روشنایی، نور، فرانسه از یونانی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرن
تصویر پرن
(دخترانه)
پروین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پلان
تصویر پلان
شات (Shot) به کوچک ترین واحد یک فیلم اشاره دارد که معمولاً یک تک تصویر پیوسته است که توسط یک دوربین در یک زمان خاص ثبت می شود. شات ها واحدهای بنیادین تدوین فیلم هستند و ترکیب و ترتیب آن ها به خلق صحنه ها و در نهایت به کل فیلم می انجامد.
انواع شات در سینما
1. شات طولانی (Long Shot) :
- در این نوع شات، کل بدن شخصیت و معمولاً بخش قابل توجهی از محیط اطراف او نشان داده می شود. این شات به تماشاگر کمک می کند تا درک بهتری از فضای کلی صحنه داشته باشد.
2. شات میانه (Medium Shot) :
- در شات میانه، شخصیت از کمر به بالا نشان داده می شود. این نوع شات برای نمایش تعاملات و گفتگوها به کار می رود و به تماشاگر اجازه می دهد تا واکنش ها و حالات چهره شخصیت ها را مشاهده کند.
3. شات نزدیک (Close-up) :
- در این نوع شات، چهره یا بخشی از بدن شخصیت به طور بسیار نزدیک نمایش داده می شود. شات نزدیک برای نمایش احساسات و جزئیات دقیق چهره یا اشیاء مهم به کار می رود.
4. شات بسیار نزدیک (Extreme Close-up) :
- در این نوع شات، بخش کوچکی از چهره یا شیء به صورت بزرگ نمایی شده نمایش داده می شود. این نوع شات به تأکید بر جزئیات خاص و ایجاد حس اضطراب یا تعلیق کمک می کند.
5. شات بلند (Wide Shot) :
- این شات نمای وسیعی از صحنه را نشان می دهد و برای نمایش مکان های بزرگ یا تعداد زیادی از شخصیت ها به کار می رود. شات بلند می تواند به تماشاگر کمک کند تا موقعیت مکانی و فضا را بهتر درک کند.
6. شات باز (Establishing Shot) :
- شات باز معمولاً در ابتدای یک صحنه قرار می گیرد و مکان یا محیط کلی صحنه را نشان می دهد. این شات به تماشاگر کمک می کند تا درک بهتری از زمان و مکان داستان پیدا کند.
7. شات زاویه بالا (High Angle Shot) :
- در این نوع شات، دوربین از بالا به پایین نگاه می کند. این زاویه معمولاً برای نمایش ضعف یا کوچک بودن شخصیت استفاده می شود.
8. شات زاویه پایین (Low Angle Shot) :
- در این نوع شات، دوربین از پایین به بالا نگاه می کند. این زاویه برای نمایش قدرت، بزرگی یا تسلط شخصیت استفاده می شود.
9. شات پان (Pan Shot) :
- در شات پان، دوربین به صورت افقی از یک سمت به سمت دیگر حرکت می کند. این حرکت معمولاً برای دنبال کردن یک شخصیت یا نشان دادن محیط به کار می رود.
10. شات تیلت (Tilt Shot) :
- در این نوع شات، دوربین به صورت عمودی از بالا به پایین یا برعکس حرکت می کند. این حرکت برای نمایش ارتفاع یا عمق به کار می رود.
اهمیت شات در سینما
شات ها اساس ساختار یک فیلم را تشکیل می دهند و ترکیب و توالی آن ها به خلق داستان، ایجاد احساسات و انتقال پیام های مختلف به تماشاگر کمک می کند. فیلم سازان با استفاده از انواع مختلف شات ها، می توانند جزئیات و دیدگاه های متفاوتی را ارائه دهند و تجربه تماشای فیلم را برای مخاطبان غنی تر و جذاب تر کنند.
جمع بندی
شات به عنوان واحد اصلی فیلم سازی نقش حیاتی در خلق و تدوین فیلم ها ایفا می کند. انتخاب نوع شات، زاویه دوربین و ترکیب آن ها با دیگر شات ها، ابزارهای قدرتمندی هستند که فیلم سازان برای بیان داستان ها و ایجاد تجربه های دیداری استفاده می کنند. از شات های طولانی و میانه تا شات های نزدیک و زاویه ای، هر کدام نقش خاصی در ایجاد فضای فیلم و انتقال احساسات به تماشاگر دارند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از پله
تصویر پله
بضاعت کم، سرمایۀ اندک، برای مثال پول و پله. بر «پلهٴ» پیرزنان ره مزن / شرم بدار از پلۀ پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، شمه، فلّه، فرشه، شیرماک
موی سر برای مثال بر پلۀ پیرزنان ره مزن / شرم بدار از «پلهٴ» پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، مشک بید، گربکو، بهرامه، بیدموش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلنگ
تصویر پلنگ
حیوانی گوشت خوار و قوی جثه از تیرۀ گربه سانان، نظیر شیر و ببر و بسیار چابک و درنده. پوستش سفید و دارای خال های سیاه. در کوه های آسیا و افریقا زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهن
تصویر پهن
پخش، عریض، پر پهنا، گسترده
پهن کردن: گستردن فرش بر روی زمین
فرهنگ فارسی عمید
(پَ لَ)
نام قریه ای در سوادکوه. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 116)
لغت نامه دهخدا
(پْلِ / پِ لِ نُ)
کرسی بخشی از ایالت ’کت دو نور’ در شهرستان سن بریو برساحل مانش. دارای 3042 تن سکنه و حمامهای دریائی
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
جانوری است از ردۀ پستانداران از راستۀ گوشتخواران جزو تیره گربه سانان با خالهای سیاه روی پوست و گونه های متعدد. گویند که دشمن شیر است. (از فرهنگ فارسی معین) (از برهان قاطع). جانوری شبیه گربه از جنس یوزپلنگ که در افریقا و هند بسیار است. پوست آن به رنگ زرد و دارای لکه هائی بگونۀ مرمر است (بعض پلنگها سیاه رنگ اند). پلنگ حیوانی است درنده و دلیر و چابک و قوی که بجملۀ جانوران حتی انسان حمله کند و از شاخ درختان بالا رود و در کمین نشیند. در ایران زیباترین نوع آن موجود است و در مازندران و اغلب جبال ایران یافت میشود. سراج الدین علیخان آرزو در شرح گلستان نوشته است که اکثر مردم بی تحقیق هندوستان پلنگ جانوری رادانند که به هندی آن را چیتا گویند و این خطاست زیرا که پلنگ جانور دیگر است که به عربی نمر گویند و چیتا را در فارسی یوز گویند نه پلنگ و در بهار عجم نوشته که پلنگ درنده ای است غیر از یوز که به هندی چیتا گویند... (غیاث اللغات). در کتاب قاموس مقدس آمده است: این لفظ در عبرانی بمعنی نقاطی میباشد تا اشارۀ بیشه هائی که در آن حیوان است باشد. (از 13:23) و پلنگ از جنس گربه است و طولش از بینی الی اول دم چهار قدم و طول دمش دو قدم و قدری است و در کوههای لبنان وفلسطین کمیاب است لکن در کوههای شرقی و در جلعاد و موآب و حوالی دریای لوط بسیار است. پوستش بسیار گران قیمت و برای پوشش زین و سجادات بکار آید و از جملۀ عادتهای این حیوان که در کتاب مقدس مذکور است کمین کردن در حوالی شهرها (ار 5:6) و در سر راه حیوانات یامردم است (هو 13:7) و از جملۀ علامات صلح و سلامتی در ملکوت مسیح همخوابه شدن پلنگ با ببر است بدون ضرر. (اش 11:6) و پلنگ از حیوانات مکاری است که بقوت و سرعت و شجاعت معروف است (دا 7:6) و (حب 1:8) و بعضی بر آنند که مضمون آیۀ حبقوق اشاره به نوعی از پلنگ باشد و آن را فیلس گویند و امرا و پادشاهان از برای صید نگاه دارند و بعضی بر آنند که بعضی از اماکن را که در کتاب مقدس به اسم نمریم (اش 15:6) و (ار 48:34) و نمره (اعد 32:3) و بیت نمره (اعد 32:36) و (یوش 13:27) مذکورند بواسطۀ کثرت وجود این حیوان در آنجاها بوده است که به این اسامی نامید شده اند لکن دور نیست که اصل این الفاظ در عبری به معنی صافی باشد ملاحظه در نمره و نمیریم - انتهی. در حبیب السیر (چ طهران اختتام ص 419) آمده است: پلنگ متکبرترین سباع است واو چون سیر شود سه شبانروز خواب کند و از دهانش بوی خوش آید بخلاف شیر و هر گاه پلنگ مریض گردد موش خوردتا نیک شود و پلنگ را با شراب آنقدر محبت است که اگر بشراب رسد چندان بخورد که او را شعور نماند و گرفتار گردد. نمر. نمر. بارس. ابوالحریش. ابوجذامه. ابوخطاب. ابوخلعه. سبندی. کلد. سبنتی. زمجیل. ضرجع. عسبر. عسبره. ارقط. کثعم. (منتهی الارب) :
ز شاهین و از باز و پرّان عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
همه برگزیدند فرمان اوی (خسرو پرویز)
چو خورشید روشن شدی جان اوی.
فردوسی.
مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ
یکی داستان زد بر این بر پلنگ
که خیره ببدخواه منمای پشت
چو پیش آیدت روزگار درشت.
فردوسی.
و زان پس برفتند سیصد سوار
پس بازداران همه یوزدار
بزنجیر هفتاد شیر و پلنگ
بدیبای چین اندرون بسته تنگ.
فردوسی.
یکی گرگ در وی (بیشه) بسان نهنگ
بدرّد دل شیر وچرم پلنگ.
فردوسی.
بپوشیدتن را بچرم پلنگ
که جوشن نبد آنگه آیین جنگ.
فردوسی.
همه راغها شد چو پشت پلنگ
زمین همچو دیبای رومی برنگ.
فردوسی.
ز خون یلان سیر شد روز جنگ
بدریا نهنگ و بخشکی پلنگ.
فردوسی.
از آواز کوسش همی روزجنگ
بدرّد دل شیر و چرم پلنگ.
فردوسی.
از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی
به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ.
فرخی.
نهاله گاه بخوشی چو لاله زاری گشت
ز خون سینۀرنگ و ز خون چشم پلنگ.
فرخی.
بزرگواری جنسی است از فعال امیر
چنانکه هیبت نوعی است از خصال پلنگ.
فرخی.
بیک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار.
عنصری.
هر که او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ
موش گرد آید برو تاکار او زیبا کند.
منوچهری.
ور زانکه بغرّدی بناگاهان
پیرامن او پلنگ یا ببری.
منوچهری.
چون نهنگان اندر آب و چون پلنگان از جبال
چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان بکوی.
منوچهری.
برده ران و برده سینه برده زانو برده ناف
از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ.
منوچهری.
دشت را و بیشه را و کوه را و آب را
چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ.
منوچهری.
چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب
چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز.
منوچهری.
نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ
نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.
منوچهری.
ور گاو گشت امت اسلام لاجرم
گرگ و پلنگ و شیر خداوند منبرند.
ناصرخسرو.
با همت باز باش و با کبر پلنگ
زیبا بگه شکار و پیروز بجنگ.
مسعودسعد (ازکلیلۀ بهرامشاهی).
ز رشک (ز عکس ؟) زین پلنگش ز چرخ بدر منیر
سیاه و زرد نماید همی چو پشت پلنگ.
ازرقی.
در عشق تو من ز خون دیده
دارم چودم پلنگ رخسار.
عبدالواسع جبلی.
رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ماست
آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ
کبر پلنگ در سر ما و عجب مدار
کز کبر پایمال شود پیکر پلنگ.
سوزنی.
از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ
آن همچو شیرگنده دهان پیس چون پلنگ.
سوزنی.
بندگان شه کمند از چرم شیران کرده اند
در کمرگاه پلنگان جهان افشانده اند.
خاقانی.
که خرگوش حیض النسا دارد و من
پلنگم ز حیض النساء می گریزم.
خاقانی.
چه خطر بود سگی را که قدم زند بجائی
که پلنگ در وی الاّ ز ره خطر نیاید.
خاقانی.
بهر پلنگان کین کرد سراب از محیط
بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب.
خاقانی.
روز وشب از قاقم و قندز جداست
این دلۀ پیسه پلنگ اژدهاست.
نظامی.
در کمر کوه ز خوی دورنگ
پشت بریده است میان پلنگ.
نظامی.
سپر نفکند شیر غران ز جنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ.
سعدی.
صیاد نه هر بارشکاری ببرد
افتد که یکی روز پلنگش بدرد.
سعدی (گلستان).
هر بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد.
سعدی (گلستان).
ببال و پر چو هزبری بخشم و کین چو پلنگ
بخال و خط چو تذروی بدست و پا چو غزال.
طالب آملی.
ختعه، پلنگ ماده. هرماس، بچه پلنگ. عوبر، بچۀ پلنگ. (منتهی الارب). و نیز رجوع به ادقچه شود، برنگ پوست پلنگ. با خالهای درشت. هر چیز که در آن نقطه ها از رنگ دیگر باشد. (برهان قاطع) :
ز دریا برآمد یکی اسب خنگ
سرون گرد چون گور و کوتاه لنگ
دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم
پلنگ و سیه خایه و زاغ چشم.
فردوسی.
به پرده درون خیمه های پلنگ
بر آئین سالار ترکان پشنگ.
فردوسی.
سراپرده از دیبۀ رنگ رنگ
بدو اندرون خیمه های پلنگ.
فردوسی.
ز هر سو سراپردۀ رنگ رنگ
همان خرگه و خیمه های پلنگ.
اسدی.
بمن فرشها دادش از رنگ رنگ
سراپرده و خیمه های پلنگ.
اسدی (گرشاسبنامه نسخۀ خطی مؤلف ص 61).
، از پوست پلنگ:
بدید آن نشست (زین) سیاوش پلنگ
رکیب دراز و جناغ خدنگ.
فردوسی.
ز رشک (ز عکس ؟) زین پلنگش ز چرخ بدر منیر
سیاه و زرد نماید همی چو پشت پلنگ.
ازرقی.
، نوعی از رنگ کبوتر باشد. (برهان قاطع)، جانوری که آن را زرافه هم میگویند. (برهان قاطع). رجوع به شترگاو پلنگ شود، چارپایه را گویند و آن چهار چوب است بهم وصل کرده که میان آنرا با نوار و امثال آن ببافند و بر آن بخوابند و این در هندوستان بیشتر متعارف است. (برهان قاطع). چارپایۀ چوبین که به نوار بافند و در دیار هندوستان بیشتر متعارف است و در اشعار قدما مذکور است. (فرهنگ رشیدی). تخت خوابی است که میانش را با نوار بافته و استوار کرده باشند.
- بسان پلنگ، که صفات پلنگ دارد.
- پلنگان گوزن افکن، کنایه از دلاوران. (برهان قاطع). مردان دین. (آنندراج).
- پیشانی پلنگ خاریدن، بکار پرخطر پرداختن. به امر خطیر مشغول شدن.
- چرم پلنگ، پوست پلنگ
لغت نامه دهخدا
(پِلِ)
از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار را گویند یعنی میان در. (برهان قاطع). از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار که برابر در واقع است. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) ، پشت پا، در اصطلاح پشت پا زدن هنگام راه رفتن (لهجۀ قزوین). فلنگ
لغت نامه دهخدا
(پِ)
دوغ ترش ستبرشده باشد، گروهی آن را کشک گویند که بمالند و قاتق آشها کنندیعنی قروت. (اوبهی). ظاهراً این تصحیف پینو باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلا
تصویر پلا
پلو
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره افراها که جزو تیره های نزدیک بگل سرخیان است و در سراسر جنگلهای خزر وجود دارد. برگهایش پنجه یی است گندلاش پلاس بستام بلس، سفیدار، شیردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلخ
تصویر پلخ
حلق گلو
فرهنگ لغت هوشیار
پوست گرداگرد چشم دو پرده متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روییده است پلکه بام چشم نیام چشم جفن، مژگان چشم موی مژه، پرده بینی پره بینی، آویخته معلق. یا پلک زبرین. پوست بالای چشم که حرکت میکند لحج. یا پلک زیرین. پوست پایین چشم که حرکت ندارد. گرده کلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی خاک تراب، کاجیره کاژیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلو
تصویر پلو
برنج پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلون
تصویر پلون
پلوان
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی درجه ومرتبه، هر مرتبه وپایه از نردبان را گویند، راهرو بین طبقات پایین وبالای عمارت هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلی
تصویر پلی
فرانسوی چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولن
تصویر پولن
فرانسوی گرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلان
تصویر پلان
فرانسوی انگاره خوی گیر زین عرق گیر. نقشه، نما، طرح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن
تصویر پهن
سرگین اسب وخر واستر عریض، فراخ، وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پون
تصویر پون
نمد زین
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی هم: پیشوندی که برسر برخی از واژگان می آید هندی تمبل از گیاهان تنبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلنگ
تصویر پلنگ
جانوری معروف که دشمن شیر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخن
تصویر پخن
بانگ آواز
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ لَ))
جانوری از تیره گربه سانان و گوشت خوار که روی پوست بدنش خال های سیاه بسیار وجود دارد و آن گونه های متعدد دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهن
تصویر پهن
عریض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی
فرهنگ واژه فارسی سره
فهد، نمر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پلنگ در خواب، دشمن قوی و توانا بود. اگر بیند که با پلنگ جنگ می کرد، دلیل که با دشمن خود خصومت کند و خصم را ظفر و غلبه بود، یعنی اگر پلنگ بر وی غالب شد، دشمن بر وی غالب گردد. اگر او بر پلنگ غالب شد. او بر دشمن غالب گردد. اگر بیندگوشت پلنگ همی خورد، دلیل که درجنگ و خصومت افتد، لیکن مظفر گردد و شرف و بزرگی یابد. محمد بن سیرین
دیدن پلنگ در خواب بر سه وجه است. اول: دشمن قوی. دوم: مال یافتن از دشمن، سوم: ترس از پادشاه.
اگر بیند بر پلنگ نشست، دلیل است بر عز و جاه وی و دشمن راقهر کند. اگر بیند با پلنگ جنگ می کرد و هیچکدام بر یکدیگر ظفر نیافتند، دلیل که از پادشاه ترسی عظیم بدو رسد، یا بیماری صعب یابد و بعد از آن شفا یابد. اگر بیند شیر پلنگ همی خورد، دلیل که از دشمن ترسی بدو رسد و سرانجام ایمن شود. اگر بیند پوست پلنگ یا استخوان یا موی او را فراگرفت، یاکسی بدو داد، دلیل که از مال دشمن به قدر آن، چیزی بیابد. اگر بیند پلنگی را بکشت، دلیل که از اسلام روی بگرداند و در او هیچ خیر نباشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از طوایف کتول که از دو تیره ی پلنگ و اسفندیاری تشکیل شده.، نام قلعه ای قدیمی که در نشتای عباس آباد تنکابن واقع است، پلنگ، نام سگ، این واژه در گذشته ها لقب اشخاص و طوایف بود.، پلنگ مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی