جدول جو
جدول جو

معنی پلغ - جستجوی لغت در جدول جو

پلغ
بالا آمدن آبی که در حال جوشیدن است، بیرون آمدن مایع از جایی.، غلت خوردن، فشار، برگ درخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پله
تصویر پله
پایه، مرتبه، درجه، هر مرتبه و پایه از نردبان یا راهرو بین طبقات پایین و بالای عمارت، زینه
پلۀ ترازو: کفۀ ترازو
پله پله: درجه به درجه، به تدریج، از یک پله به پلۀ دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الغ
تصویر الغ
بزرگ، والامقام، بزرگوار، برای مثال مؤمن و ترسا جهود و گبر و مغ / جمله را رو سوی آن سلطان الغ (مولوی - ۹۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از پوست بالا و پایین چشم که چشم را می پوشاند و مژه ها در لب آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالغ
تصویر پالغ
بالغ، پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن یا استخوان فیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلو
تصویر پلو
برنج پخته و صافی کرده مخلوط با گوشت یا سبزی یا باقلا یا لوبیا و امثال آن ها، با هر یک از حبوب مانند باقلا یا لوبیا یا عدس پخته شود به اضافۀ نام آن نامیده می شود مثلاً باقلا پلو، لوبیا پلو، عدس پلو، اگر برنج تنها باشد آن را چلو می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پله
تصویر پله
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، فیلچه، نوغان، بادامه، مخفّف واژۀ پیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلم
تصویر پلم
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلخوم، پلاخون، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پله
تصویر پله
بضاعت کم، سرمایۀ اندک، برای مثال پول و پله. بر «پلهٴ» پیرزنان ره مزن / شرم بدار از پلۀ پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، شمه، فلّه، فرشه، شیرماک
موی سر برای مثال بر پلۀ پیرزنان ره مزن / شرم بدار از «پلهٴ» پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، مشک بید، گربکو، بهرامه، بیدموش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلت
تصویر پلت
نوعی ماهی شبیه ماهی کپور که در دریای خزر صید می شود. به گیلکی سسه می گویند،
سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود، سفیدار، سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلخدار، سفیدپلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلو
تصویر پلو
برنج پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلا
تصویر پلا
پلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی خاک تراب، کاجیره کاژیره
فرهنگ لغت هوشیار
عقاب شاهین، پرنده ایست از دسته شکاریان روزانه دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبه ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
پیمانه ای که از شاخ کرگدن یا گاو یا عاج فیل یا چوب سازند و بدان شراب خورند بالغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغ
تصویر بلغ
مرد فصیح، رساننده سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلی
تصویر پلی
فرانسوی چین
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی درجه ومرتبه، هر مرتبه وپایه از نردبان را گویند، راهرو بین طبقات پایین وبالای عمارت هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره افراها که جزو تیره های نزدیک بگل سرخیان است و در سراسر جنگلهای خزر وجود دارد. برگهایش پنجه یی است گندلاش پلاس بستام بلس، سفیدار، شیردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلخ
تصویر پلخ
حلق گلو
فرهنگ لغت هوشیار
پوست گرداگرد چشم دو پرده متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روییده است پلکه بام چشم نیام چشم جفن، مژگان چشم موی مژه، پرده بینی پره بینی، آویخته معلق. یا پلک زبرین. پوست بالای چشم که حرکت میکند لحج. یا پلک زیرین. پوست پایین چشم که حرکت ندارد. گرده کلیه
فرهنگ لغت هوشیار
((پُ لُ))
خوراک ایرانی که از برنج پخته با کره یا روغن فراهم می شود و معمولاً با نوعی خورشت همراه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالغ
تصویر پالغ
((لُ))
پیمانه ای که از شاخ کرگدن یا گاو یا عاج فیل یا چوب درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلت
تصویر پلت
((پَ لَ))
درختی از تیره افراها که جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان است و در سراسر جنگل های خزر وجود دارد. برگ هایش پنجه ای است، گندلاش، پلاس، ستام، بلس، سفیدار، شیردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلخ
تصویر پلخ
((پَ لَ))
حلق، گلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلک
تصویر پلک
((پِ لْ یا پَ لَ))
پوست گرداگرد چشم که چشم را می پوشاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلم
تصویر پلم
((پَ))
خاک، گرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلغ
تصویر آلغ
((لُ))
عقاب، شاهین، آلوه، آلغ، آله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پله
تصویر پله
مایه کم، سرمایه اندک، موی اطراف سر، کفه ترازو، درختی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پله
تصویر پله
((پَ لِ یا لَ))
فله، شیر حیوان نوزاییده، فله، آغوز، زهک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پله
تصویر پله
((پِ لِّ))
هر مرتبه و پایه از نردبان، هر یک از مجموع پایه هایی که برای بالا رفتن از سطح زمین به اطاق یا بام و مانند آن و پایین آمدن از آن سازند جمع پلکان، برقی سیستم انتقال از یک طبقه به طبقه دیگر توسط برق با سرعتی معادل سرعت انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پله
تصویر پله
((پَ))
پول، وجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الغ
تصویر الغ
((اُ لُ))
بزرگ، مهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی
فرهنگ واژه فارسی سره
برگ درخت
فرهنگ گویش مازندرانی