فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فلاخن را گویند و آن کفه ای است که از پشم یا از ابریشم بافند و بر دو طرف آن دو ریسمان بندند و شبانان و شاطران بدان سنگ اندازند. (برهان قاطع). قلاب سنگ. و بعضی به بای تازی گفته اند. (فرهنگ رشیدی). قلماسنگ: گله بانان او نهند از قدر مهر و مه را چو سنگ در پلخم. مؤیدالدین (از فرهنگ رشیدی). قلخم معرب آن است
فلاخن را گویند و آن کفه ای است که از پشم یا از ابریشم بافند و بر دو طرف آن دو ریسمان بندند و شبانان و شاطران بدان سنگ اندازند. (برهان قاطع). قلاب سنگ. و بعضی به بای تازی گفته اند. (فرهنگ رشیدی). قلماسنگ: گله بانان او نهند از قدر مهر و مه را چو سنگ در پلخم. مؤیدالدین (از فرهنگ رشیدی). قلخم معرب آن است
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلم، پلاخون، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پَلَم، پَلاخون، شون، خُمانِ صَغیر، بَلَسانِ صغیر
پلم، گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلخوم، پلاخون، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
پلم، گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پَلخوم، پَلاخون، شون، خُمانِ صَغیر، بَلَسان صغیر
چادری که هنگام تکان دادن درخت میوه دار زیر آن می گیرند تا میوه ها در آن بریزد، چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند می کنند تا آنچه نثار می شود در آن بریزد، فخم، تخم
چادری که هنگام تکان دادن درخت میوه دار زیر آن می گیرند تا میوه ها در آن بریزد، چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند می کنند تا آنچه نثار می شود در آن بریزد، فَخَم، تُخَم
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلخوم، پلاخون، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پَلخوم، پَلاخون، شون، خُمانِ صَغیر، بَلَسان صغیر
فلاخن، و آن کفه ای باشد که از ابریشم یا از پشم بافند و دو ریسمان بر دو طرف آن بگذرانند و شاطران و شبانان ومزارعان بدان سنگ اندازند. (از برهان) (از هفت قلزم). چیزی که بدان سنگ اندازند و آن را فلاخان و فلاخن و کلاسنگ نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). بلخمان. پلخم. پلخمان. پلخمو، در تداول عامۀ خراسان: گله بانان او نهند از قدر مهر و مه را چو سنگ در بلخم. مؤیدالدین (از آنندراج)
فلاخن، و آن کفه ای باشد که از ابریشم یا از پشم بافند و دو ریسمان بر دو طرف آن بگذرانند و شاطران و شبانان ومزارعان بدان سنگ اندازند. (از برهان) (از هفت قلزم). چیزی که بدان سنگ اندازند و آن را فلاخان و فلاخن و کلاسنگ نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). بلخمان. پلخم. پلخمان. پَلَخمو، در تداول عامۀ خراسان: گله بانان او نهند از قدر مهر و مه را چو سنگ در بلخم. مؤیدالدین (از آنندراج)
مشتۀ حلاجان را گویند، و آن آلتی باشد از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود. (برهان). محلاج ندافان بود. (اسدی) : گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی من بیایم که یکی فلخم دارم کاری. حکاک (از اسدی). ، قفل صندوق، دخمه و مقبرۀ گبران. (برهان). مصحف دخمه است. (حاشیۀ برهان چ معین)
مشتۀ حلاجان را گویند، و آن آلتی باشد از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود. (برهان). محلاج ندافان بود. (اسدی) : گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی من بیایم که یکی فلخم دارم کاری. حکاک (از اسدی). ، قفل صندوق، دخمه و مقبرۀ گبران. (برهان). مصحف دخمه است. (حاشیۀ برهان چ معین)
پر ماز. پر شکن. پر پیچ. پرتاب. خم اندر خم: آویختی آفتاب را دوش از سلسله های جعد پرخم. خاقانی. ، کنایه است از مبالغه در تحریرات دلاویز موسیقی. (غیاث اللغات بنقل از شرح خاقانی) (؟)
پر ماز. پر شکن. پر پیچ. پرتاب. خم اندر خم: آویختی آفتاب را دوش از سلسله های جعد پرخم. خاقانی. ، کنایه است از مبالغه در تحریرات دلاویز موسیقی. (غیاث اللغات بنقل از شرح خاقانی) (؟)
در بعض لغت نامه ها و از جمله شعوری آمده است که این کلمه بمعنی بسیار است و بیت ذیل را شاهد آورده اند: بدان ماند بنفشه بر لب جوی که در آتش زنی گوگرد پفخم. منجیک. لیکن این کلمه بفخم است با بای موحده مکسوره نه پ . و باء جزء کلمه نیست و اصل فخم است بمعنی بسیار. رجوع به فخم شود
در بعض لغت نامه ها و از جمله شعوری آمده است که این کلمه بمعنی بسیار است و بیت ذیل را شاهد آورده اند: بدان ماند بنفشه بر لب جوی که در آتش زنی گوگرد پفخم. منجیک. لیکن این کلمه بفخم است با بای موحده مکسوره نه پ ِ. و باء جزء کلمه نیست و اصل فخم است بمعنی بسیار. رجوع به فخم شود
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند. آلتی است از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود مشته حلاجان: گر تو بخواهی (تو خواهی) که بفخمند ترا پنبه همی - من بیایم که یک فلخم دارم کاری
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند. آلتی است از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود مشته حلاجان: گر تو بخواهی (تو خواهی) که بفخمند ترا پنبه همی - من بیایم که یک فلخم دارم کاری