جدول جو
جدول جو

معنی پلتا - جستجوی لغت در جدول جو

پلتا
تیرهای چوبی زیر سقف خانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلت
تصویر پلت
نوعی ماهی شبیه ماهی کپور که در دریای خزر صید می شود. به گیلکی سسه می گویند،
سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود، سفیدار، سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلخدار، سفیدپلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزتا
تصویر پزتا
واحد پیشین پول اسپانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستا
تصویر پستا
اندوخته، ذخیره، نوبت، کرت، دفعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلتا
تصویر دلتا
چهارمین حرف الفبای یونانی مطابق دال به شکل δ، در علم جغرافیا قطعۀ خاک سه گوش و جزیره مانند که در مصب رود به دلیل رسوب مواد سیلابی تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
نام ایالتی از ایالات روسیه محدود به ایالات چرنیکوف، کورسک، خارکف، یکاترنیوسلاو، و کیف. مساحت آن 49895 هزارگز مربع و اراضی آن عبارت است از جلگه های حاصلخیز پهناور و چراگاههای زیبا. و در این سرزمین اسب های بسیار بعمل می آورند. (قاموس الاعلام ترکی ذیل پولتاوه)
نام شهری در اوکرانی در مغرب خارکف و 1400هزارگزی جنوب شرقی لنین گراد. دارای نودودو هزار تن سکنه. شارل دوازدهم پادشاه سوئد بسال 1709م. در این محل از پطر کبیر شکست یافت. رجوع به پطر کبیر شود
لغت نامه دهخدا
(پِ زِ)
نام مسکوکی در اسپانیا
لغت نامه دهخدا
(پِلْ لا)
نام پایتخت قدیم مقدونیه، زادبوم فیلیپوس و اسکندر. سلوکیان سربازان از کارافتادۀ مقدونی را بدین جا میفرستادند. گویند آنتی گون سردار اسکندر آن شهر را بساخت و سپس آن را آپاما نامیدندآپاما در دامنۀ کوهی بطرف رود ارن تس در میان چمن های حاصلخیز بنا شده بود و اسلحه خانه سلوکیان بشمار میرفت. اسم این شهر از اسم آپامه دختر سپی تامن زن ایرانی سلکوس است که در موقع زواج مقدونیها با زنان ایرانی نصیب او گردید و با او سلطنت کرد. (از تاریخ ایران باستان تألیف پیرنیا ج 3 ص 2111 و 2112 و 2025و ج 2 ص 1872). صاحب قاموس الاعلام گوید: شهری قدیم از مقدونیه است در خطۀ اماتیا که اسم قدیم آن لودیاس بوده است بر ساحل رود قره آصمق. فیلیپوس پدر اسکندر دراول پایتختش ادسه یعنی وودینه بود و سپس به این شهرمنتقل شد. بعض خرابه های این شهر قدیم بر جای است. قصبۀ دیگری نیز مقدونیان به این اسم داشتند که امروزبصورت دهکده ای بنام البوجه خوانده میشود - انتهی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قسمی ماهی خوراکی که در بحر گیلان صید میشود. این ماهی را بزبان گیلکی سسه گویند و آن با ماهی کپور تقریباً هم وزن و از حیث جثه نیزهمانند است کلمه سس در بیشتر نقاط گیلان بمعنی ’بی نمک و بی مزه’ است و بعید نیست بمناسبت اینکه گوشت آن دارای طعم و مزه ای نیست این نام بدو داده شده باشد، در دهانۀ سفیدرود و حسن کیاده آن را پلت ماهی می نامند که بمعنی پولادماهی باشد. (از مقالۀ ماهیهای دریای خزر که نام گیلکی دارند نگارش منوچهر ستوده)
نام گونه ای از درخت افرا. چوب آن از تبریزی محکم تر و برای بنا بکار میرود و در جنگلهای مازندران و گیلان از آن بسیار است این کلمه در گیلان و دررودسر و رامسر و شهسوار به آسر انسینی گفته میشود و در لاهیجان و دیلمان به سفیدار و در کلارستاق و گیلان به شیردار و نامهای دیگر آن گندلاش (در آستارا) و پلاس (در کوه درفک) بستام و بسکام و بسکم (در طوالش) و بلس (در لاهیجان)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام موضعی در کیلیکیۀ قدیم. (ایران باستان ج 2 ص 999)
لغت نامه دهخدا
(پْلُ / پِ لُ)
پلوتوس. از شعرای فکاهی باستانی روم. وی آثار قلمی خود را در صحنه بموقع تماشا میگذاشت و ریاست هیأتی از بازیگران را هم عهده دار بود و در اکثر بازیهای تماشاخانه شخصاً انبازی میکرد و از این راه ثروتی عظیم بدست کرد ولی اقبال وی چندان وفاداری نکرد وکار او بجائی رسید که مزدور آسیابانی شد و عاقبهالامر به شغل اول رجوع کرد. وی قریب 120 مضحکه نوشته که 20 مضحکه از آنها اکنون در دست و مشهور است که ملیر اکثر آنها را تقلید کرده است. مولد وی بسال 227 قبل از میلاد و وفات در183. (قاموس الاعلام ترکی ذیل پلاوتوس)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دلطا. (ابن الندیم). نام حرف چهارم از حروف یونانی نام حرف چهارم الفبای یونانی که بشکل مثلثی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). جهارمین حرف الفبای یونانی، مطابق دال، که صورت کوچک آن d و صورت بزرگش D است. (دایرهالمعارف فارسی) ، در اصطلاح جغرافیایی، جزیره مثلث گونه ای که از شعب رودی مشکل گردد، چون دلتای نیل و دلتای رن. قسمی از اراضی مصر را یونانیان این نام داده اندبرای مشابهت آن زمین به این حرف. (یادداشت مرحوم دهخدا). بعضی از چیزهایی را که از حیث شکل مانند D هستند دلتا می خوانند، مخصوصاً دلتای یک رودخانه که عبارتست از دشت آبرفتی پنجه مانندی که در مصب رودخانه تشکیل می شود. دشتهای دلتایی عموماً بسیار حاصلخیزند ولی در معرض طغیان رودخانه می باشند. از رودهایی که دلتاهای عظیم تشکیل داده اند نیل، می سی سی پی، اورینوکو، نیجر، راین، رون، دانوب، کوبان، ولگا، اورال، آمودریا، لنا، سند، گنگ، براهماپوترا، ایراوادی، فرات و هوانگ هو را می توان نام برد. (از دائره المعارف فارسی).
، در اصطلاح نجومی، نمایندۀ ستاره های قدر چهارم صور فلکی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). بعضی از ستارگان درخشان (معمولا از این جهت در مرتبۀ چهارم است) یک صورت فلکی، ستارۀ دلتای آن صورت خوانده میشود. (دایره المعارف فارسی) ، در اصطلاح ریاضی این حرف برای نمایش دادن نمو یک متغیر بکار میرود (مانند ’x D’به معنی نموx) مثلاً اگر متغیر x از2 به 5 ترقی کند، 3=2-5 =Dx و اگر از 5 به 2 تنزل کند 3- = 5- 2 = Dx. (دایره المعارف فارسی) ، (اصطلاح فیزیک) اشعۀ دلتا، الکترونهای نسبتاً بطی ءالسیری است که بسبب عبور ذرات سریعالسیر دارای بار برقی از ماده، از ماده صادر می شوند. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(پِ لُ)
شهری است دربرزیل (ریو گراند د سول) دارای شصت هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
به سریانی سپستان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مؤنث کلا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مونث کلا یعنی هر دو. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلا شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
بر سر کاری رفتن که قبل از این شروع در آن شده باشد. (برهان قاطع) ، ذخیره. اندوخته، بار. کرت. دفعه: این پستا سیرآهک بساز، نوبت: من از آسیا می آیم تو می گوئی پستا نیست ؟. آسیا و پستا
لغت نامه دهخدا
(پُ)
رقص بهمی ̍
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلا
تصویر پلا
پلو
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی وات چهارم در واتگروه یونانی، پیله خشکی سه گوش در دهانه رودخانه را گویند حرف چهارم از الفبای یونانی بشکل مثلث، قطعه ای از خاک بشکل دلتا یعنی مثلث که در مصب رودی بصورت جزیره تشکیل شود
فرهنگ لغت هوشیار
بر سر کاری رفتن که قبل ازین شروع در آن شده باشد، ذخیره اندوخته، بار کرت دفعه: (ابن پستاسیر آهک بسازخ)، نوبت: (من از آسیا میظیم تو گویی پستانیست ک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکا
تصویر پلکا
رقص بوهمی معمول در فرانسه
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره افراها که جزو تیره های نزدیک بگل سرخیان است و در سراسر جنگلهای خزر وجود دارد. برگهایش پنجه یی است گندلاش پلاس بستام بلس، سفیدار، شیردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستا
تصویر پستا
((پِ یاپَ))
اندوخته، ذخیره، نوبت، دفعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلت
تصویر پلت
((پَ لَ))
درختی از تیره افراها که جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان است و در سراسر جنگل های خزر وجود دارد. برگ هایش پنجه ای است، گندلاش، پلاس، ستام، بلس، سفیدار، شیردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلتا
تصویر دلتا
((دِ))
حرف چهارم از الفبای یونانی به شکل ë، قطعه خاک جزیره مانندی به شکل مثلث در مصب رود که از مواد سیلابی و رسوبی تشکیل می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پستا
تصویر پستا
نوبت
فرهنگ واژه فارسی سره
نخی است که در دام گذاری جهت صید اردک های وحشی مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
اندوخته –پس انداز، ذخیره
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله شده، پیچیده، فتیله، پنبه ی خالص که آن را تاب می دهند تا آن را به وسیله ی چل (چرخ
فرهنگ گویش مازندرانی
آب مازاد جوی را به رود اصلی منحرف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از منطقه ی گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین شیب دار زراعتی که خورشید به آن کم بتاید، مزرعه ای در.، افرا
فرهنگ گویش مازندرانی
پلو برنج پخته شده، کته
فرهنگ گویش مازندرانی
لاغر، نازک، باریک
دیکشنری اردو به فارسی