جدول جو
جدول جو

معنی پلا - جستجوی لغت در جدول جو

پلا
(پِلْ لا)
نام پایتخت قدیم مقدونیه، زادبوم فیلیپوس و اسکندر. سلوکیان سربازان از کارافتادۀ مقدونی را بدین جا میفرستادند. گویند آنتی گون سردار اسکندر آن شهر را بساخت و سپس آن را آپاما نامیدندآپاما در دامنۀ کوهی بطرف رود ارن تس در میان چمن های حاصلخیز بنا شده بود و اسلحه خانه سلوکیان بشمار میرفت. اسم این شهر از اسم آپامه دختر سپی تامن زن ایرانی سلکوس است که در موقع زواج مقدونیها با زنان ایرانی نصیب او گردید و با او سلطنت کرد. (از تاریخ ایران باستان تألیف پیرنیا ج 3 ص 2111 و 2112 و 2025و ج 2 ص 1872). صاحب قاموس الاعلام گوید: شهری قدیم از مقدونیه است در خطۀ اماتیا که اسم قدیم آن لودیاس بوده است بر ساحل رود قره آصمق. فیلیپوس پدر اسکندر دراول پایتختش ادسه یعنی وودینه بود و سپس به این شهرمنتقل شد. بعض خرابه های این شهر قدیم بر جای است. قصبۀ دیگری نیز مقدونیان به این اسم داشتند که امروزبصورت دهکده ای بنام البوجه خوانده میشود - انتهی
لغت نامه دهخدا
پلا
پلو
تصویری از پلا
تصویر پلا
فرهنگ لغت هوشیار
پلا
پلو برنج پخته شده، کته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلاش
تصویر پلاش
(پسرانه)
بلاش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پلان
تصویر پلان
شات (Shot) به کوچک ترین واحد یک فیلم اشاره دارد که معمولاً یک تک تصویر پیوسته است که توسط یک دوربین در یک زمان خاص ثبت می شود. شات ها واحدهای بنیادین تدوین فیلم هستند و ترکیب و ترتیب آن ها به خلق صحنه ها و در نهایت به کل فیلم می انجامد.
انواع شات در سینما
1. شات طولانی (Long Shot) :
- در این نوع شات، کل بدن شخصیت و معمولاً بخش قابل توجهی از محیط اطراف او نشان داده می شود. این شات به تماشاگر کمک می کند تا درک بهتری از فضای کلی صحنه داشته باشد.
2. شات میانه (Medium Shot) :
- در شات میانه، شخصیت از کمر به بالا نشان داده می شود. این نوع شات برای نمایش تعاملات و گفتگوها به کار می رود و به تماشاگر اجازه می دهد تا واکنش ها و حالات چهره شخصیت ها را مشاهده کند.
3. شات نزدیک (Close-up) :
- در این نوع شات، چهره یا بخشی از بدن شخصیت به طور بسیار نزدیک نمایش داده می شود. شات نزدیک برای نمایش احساسات و جزئیات دقیق چهره یا اشیاء مهم به کار می رود.
4. شات بسیار نزدیک (Extreme Close-up) :
- در این نوع شات، بخش کوچکی از چهره یا شیء به صورت بزرگ نمایی شده نمایش داده می شود. این نوع شات به تأکید بر جزئیات خاص و ایجاد حس اضطراب یا تعلیق کمک می کند.
5. شات بلند (Wide Shot) :
- این شات نمای وسیعی از صحنه را نشان می دهد و برای نمایش مکان های بزرگ یا تعداد زیادی از شخصیت ها به کار می رود. شات بلند می تواند به تماشاگر کمک کند تا موقعیت مکانی و فضا را بهتر درک کند.
6. شات باز (Establishing Shot) :
- شات باز معمولاً در ابتدای یک صحنه قرار می گیرد و مکان یا محیط کلی صحنه را نشان می دهد. این شات به تماشاگر کمک می کند تا درک بهتری از زمان و مکان داستان پیدا کند.
7. شات زاویه بالا (High Angle Shot) :
- در این نوع شات، دوربین از بالا به پایین نگاه می کند. این زاویه معمولاً برای نمایش ضعف یا کوچک بودن شخصیت استفاده می شود.
8. شات زاویه پایین (Low Angle Shot) :
- در این نوع شات، دوربین از پایین به بالا نگاه می کند. این زاویه برای نمایش قدرت، بزرگی یا تسلط شخصیت استفاده می شود.
9. شات پان (Pan Shot) :
- در شات پان، دوربین به صورت افقی از یک سمت به سمت دیگر حرکت می کند. این حرکت معمولاً برای دنبال کردن یک شخصیت یا نشان دادن محیط به کار می رود.
10. شات تیلت (Tilt Shot) :
- در این نوع شات، دوربین به صورت عمودی از بالا به پایین یا برعکس حرکت می کند. این حرکت برای نمایش ارتفاع یا عمق به کار می رود.
اهمیت شات در سینما
شات ها اساس ساختار یک فیلم را تشکیل می دهند و ترکیب و توالی آن ها به خلق داستان، ایجاد احساسات و انتقال پیام های مختلف به تماشاگر کمک می کند. فیلم سازان با استفاده از انواع مختلف شات ها، می توانند جزئیات و دیدگاه های متفاوتی را ارائه دهند و تجربه تماشای فیلم را برای مخاطبان غنی تر و جذاب تر کنند.
جمع بندی
شات به عنوان واحد اصلی فیلم سازی نقش حیاتی در خلق و تدوین فیلم ها ایفا می کند. انتخاب نوع شات، زاویه دوربین و ترکیب آن ها با دیگر شات ها، ابزارهای قدرتمندی هستند که فیلم سازان برای بیان داستان ها و ایجاد تجربه های دیداری استفاده می کنند. از شات های طولانی و میانه تا شات های نزدیک و زاویه ای، هر کدام نقش خاصی در ایجاد فضای فیلم و انتقال احساسات به تماشاگر دارند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از پلان
تصویر پلان
نقشۀ کوچک افقی یک ساختمان که درآ« تمام جزئیات نشان داده می شود، در هنر در سینما، صحنۀ ساکن یا متحرکی که بدون قطع کردن و در یک نوبت فیلمبرداری می شود، نقشۀ ساختار یک ساختمان، یک دستگاه، یک نوشته و مانند ان ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاو
تصویر پلاو
پلو، برنج پخته و صافی کرده مخلوط با گوشت یا سبزی یا باقلا یا لوبیا و امثال آن ها، با هر یک از حبوب مانند باقلا یا لوبیا یا عدس پخته شود به اضافۀ نام آن نامیده می شود مثلاً باقلا پلو، لوبیا پلو، عدس پلو
فرهنگ فارسی عمید
ساحل دریا که مسطح و هموار باشد و مردم برای تفرج و آب تنی به آنجا بروند
فرهنگ فارسی عمید
لوح فلزی که روی آن شماره یا نامی را بنویسند و بر در خانه یا به وسیلۀ نقلیه یا دیوار نصب کنند، قطعه ای کوچک از فلز قیمتی مانند طلا یا نقره که دارای نقش است و با زنجیر به گردن آویزان می شود، قطعه ای فلزی که شمارۀ شناسایی خاصی روی آن حک شده است و نیروهای نظامی به وسیلۀ زنجیر به گردن خود آویزان می کنند، نوار پلاستیکی که مشخصات نوزاد روی آن نوشته شده و برای شناسایی در بخش زایمان بیمارستان به مچ دست او بسته می شود، در پزشکی صفحۀ فلزی که به وسیلۀ پیچ به استخوان های شکسته بسته می شود و تا هنگام جوش خوردن، آن ها را محکم نگاه می دارد، در علم حقوق کنایه از قطعه زمینی با مساحت معین که به وسیلۀ شمارۀ خاصی ثبت شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاس
تصویر پلاس
فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند و پرز ندارد، گلیم، جامۀ پشمی خشن و ستبر که قلندران و درویشان بر تن می کنند، برای مثال برکنی از شاهد مجلس لباس / اطلس و پوشش پلاس اندرپلاس (جامی- مجمع الفرس - پلاس)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
نعمت. (غیاث اللغات) ، طعام معروف که از برنج و گوشت سازند. پلو
لغت نامه دهخدا
(پِ)
قومی باستانی که در ازمنۀ ماقبل تاریخ میزیستند یونان و گنک باراژه و سواحل آسیای صغیر و ایطالیا را اشغال کرده بودند. این قوم بدوی هیچگاه ملتی تشکیل نداده است و یونانیان قدیم آنان را از اراضی متصرفی خویش بیرون کرده و یا به بندگی و اسارت گرفتند. پلاژها پیش از آنکه یونانیان آنان را از اراضی متصرفه اخراج کنند مردمی آرام و زراعت پیشه بودند و به گرد شهرهای خویش حصارهای جسیم از تخته سنگ های عظیم برآورده داشتند که با اینکه ملاط نداشت ویران کردن آن آسان و میسر نبود و امروز علمای فن اتفاق دارند که مردم قدیم تراکیه و افروغیاو لیدیه و کاریه و اتروسکها و اپیردها و ایلیریان وایطالت ها (یعنی سامنیت ها و اسک ها و غیره) و مردم آلبانی فعلی تقریباً شعبی مختلط با این قوم است. نام این قوم در تاریخ ایران باستان مرحوم پیرنیا پلاسک آمده است. (ج 1 ص 626 و 723 و 741 و ج 3 ص 1969). در قاموس الاعلام ترکی آمده است: پلاژ نام یکی از قدیمترین اقوام آریائی است. در ازمنۀ مجهول و بسیار قدیم این قوم از آسیای وسطی به اروپا مهاجرت کردند و هنگام وصول به وادی نهرطونه (دانوب) گروهی به شبه جزیره بالکان درآمده و از اینجا به تراکیه و مقدونیه و ایلیریه و یونانستان وارد شدند و از راه بوغاز (باب) هلس پونت در میسیه و فریجیه و لیدیه و دیگر جهات آسیای صغیر پراکنده شدند و دستۀ دیگری هم در طول مجرای نهرطونه رو به بالا روان و در ایتالیا مسکن گزیدند این مردم و دسته های مهاجران باستانی از سرزمین بلخ و هرات در این نقاط رحل اقامت انداختند و مدت های مدید بزیستند سپس هلن ها یعنی یونانیان آریائی نژاد به این نواحی رحلت کردند و سواحل یونانستان را به ضبط آوردند و پلاژها رااز این قطعه بکوههای آرکادیای یونانستان راندند خطۀ پلاسجیوتبده، تسالیه هم از قوم مذکور مسکون بود و علاوه بر این در اطراف و جوانب شبه جزیره بالکان و قسمت شمال غربی آسیای صغیر پلاژها مسکن و مأوا داشتند بعدها پاره ای از اقوام آریائی نیز به ایتالیا مهاجرت کردند ولی به امحاء این قوم نایل نشدند زیرا فرقه ای با مردم تازه وارد اختلاط پیدا کرده و دستۀ دیگر هم به جبال و جزایر پناه بردند. پلاژها مدنیت عالی نداشتند ولی در زراعت و استخراج معادن و فن معماری مهارت پیدا کرده بودند و ساختمانهای خود را با سنگ های نتراشیده بنا میکردند. پاره ای از آثار باقیۀ این نوع ابنیه هنوز هم از بین نرفته است. پلاژها اجرام فلکی و جن ّ و پری و بتان و نظائر اینان را پرستش می کردند. اساطیر یونان و رومیهای باستانی از اعتقادات اینان مأخوذ است. مورّخین باستانی یونانستان مانند هرودوت و غیره گویند که اکثر اسامی ارباب انواع یونانی از پلاژها به میراث مانده است و معبد مشهور دودون نیز در یونان مخصوص این قوم بوده است. این پرستشگاه در دوره های تمدن درخشان یونان زیارتگاه اهالی آن کشور شمرده میشد و در اپیر واقع بود. خدام این معبد به زبان پلاژ تکلم میکردند و زوّار بوسیلۀ ترجمانان حوائج خود را بر می آوردند. از اقوام منسوب به پلاژ قوم آرناؤد است که در حالی نسبهً خالص باقی مانده اند. این طایفه ازاحفاد ایلیریان باستانی میباشند و اکثر اصطلاحات اساطیر یونانی که از زبان پلاژ گرفته شده امروز با اندک مایه تغییری در زبان آرناؤد موجود و مستعمل است. به عقیدۀ پاره ای از متأخرین کلمه پلاژ اسم علم نیست، این کلمه در زبان اقوام باستانی بمعنی پیر و کهن سال بوده چنانکه مورخین قدیم یونان این کلمه را بمعنی مذکور به اقوامی اطلاق میکردند که قبل از یونانیان در یونان زمین میزیسته اند. استعمال امروزی کلمه پلاگ درزبان آرناؤد هم مؤید ادعای فوق تواند بود چونکه پیر را پلاک گویند و ممکن است این لفظ از تحریف پلاژ بوجود آمده باشد. (قاموس الاعلام ترکی تحت عنوان پلاسج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پشمینۀ سطبر که درویشان پوشند و نیز بمعنی قسمی پشمینۀ گستردنی باشد شبیه به جاجیم. چیزی است مثل کرباس که از ریسمان پوست درخت سن بافند به هندی تات گویند... و در مدار و لطائف و سراج نوشته نوعی از پشمینۀ سطبر و در بهار عجم نوعی از جامهای کم بها. (غیاث اللغات). گلیم درشت. گلیم سطبر. گلیم بد. کساء. پلاه. مسح. (منتهی الارب). مساح. (دهار) : و از وی [از چغانیان] اسب خیزد اندک، و جامۀ پشمین و پلاس و زعفران بسیار. (حدود العالم). و از وی [از موقان] رودینه خیزد و دانکوهاء خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم). و از این ناحیت [گوزگانان] اسبان بسیار خیزد و نمدو حقیبه و تنگ اسب و زیلوی و پلاس. (حدود العالم).
بود جامه هاشان سراسر پلاس
ندارند در دل ز یزدان هراس.
فردوسی.
یکی خانه بگزین که دارد پلاس
خداوند آن خانه دارد سپاس.
فردوسی.
به دستان گری ماند این چرخ پیر
گهی چون پلاس است و گه چون حریر.
فردوسی.
و گر بر گذشته ز شب چند پاس
بدزدد ز درویش دزدی پلاس.
فردوسی.
شوم پیش یزدان بپوشم پلاس
نباشم ز کردار او ناسپاس.
فردوسی.
پی مورچه برپلاس سیاه
شب تیره دیدی دو فرسنگ راه.
فردوسی.
دو مخالف امام گشتستند
چو سپید و سیاه خز و پلاس.
ناصرخسرو.
گر چه زپشمند هر دو هرگز نبود
سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون.
ناصرخسرو.
هر چند که پشم است اصل هر دو
بسیار بهست ازپلاس قالی.
ناصرخسرو.
زیرا که برپلاس نه نیک آید
بردوخته ز شوشتری یاره.
ناصرخسرو.
چون گشته ای بسان پلاس سیه درشت
نابسته هیچکس ره تو سوی بیرمی.
ناصرخسرو
نیز بخوانمت گلیم و پلاس
چونت نبینم که خز ادکنی.
ناصرخسرو.
و با داود گریستندی تا آن پلاس در آب چشم غرق شدی. (قصص الانبیاء ص 155). و چون نوحه کردی در محراب شدی و هفت پلاس بیفکندی. (قصص الانبیاء ص 155).
کرده گردون ز توزی و دیبا
کسوت و فرش من بشال و پلاس.
مسعودسعد.
سوس را با پلاس کینی نیست
کین او با پرند شوشتر است.
خاقانی.
بجای صدرۀ خارا چو بطریق
پلاسی پوشم اندر سنگ خارا.
خاقانی.
بهر ولی ّ تو ساخت و ز پی خصم تو کرد
صبح لباس عروس شام پلاس مصاب.
خاقانی.
بر چون پرند و لیک دلش گونۀ پلاس
من بر پلاس صبر کنم از پرند او.
خاقانی.
جهد کن تا آن فتور از کار من بیرون شود
خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس.
ظهیر فاریابی.
تا چو عروسان درخت از قیاس
گاه قصب پوشی و گاهی پلاس.
نظامی.
آتشی کرده با گیا خویشی
گلرخی درپلاس درویشی.
نظامی (هفت پیکر).
و لباس سری و سروری را از سر ایشان برکشند و پوستین و پلاس بر ایشان پوشانند. (کتاب المعارف).
که کند خود مشک با سرگین قیاس
آب را با بول و اطلس با پلاس.
مولوی.
زاهدی در پلاس پوشی نیست
زاهد پاک باش و اطلس پوش.
سعدی.
بافتم من پلاسی از موئی
ورنه این رشته نیست جز یکتا.
نظام قاری (دیوان البسه).
صورت دیو پلاس است و پری کمسان دوز
نیک و بد شال و حریرست بنزد احرار.
نظام قاری (دیوان البسه).
بسکه با من کج پلاسی کرد چرخ بدپلاس
دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس.
شانی تکلو
گو خرقه ام پلاس بود لقمه ام سبوس. احلاس، پلاس پوشیدن شتر. حلس، پلاس شتر. مسح، پلاس رهبان. (السامی فی الاسامی). حلاس، پلاس فروش. مساح، پلاس فروش. (دهار). بلاس، گلیم. معرب از پلاس فارسی. (منتهی الارب)، پارچۀ زبر و درشتی است که از موی بز یا شتر بافته میشود و در قدیم الایام از برای جوال مستعمل بود و چون کسی را ماتم و حزن فوق العاده واقع میشد لباس از پلاس میکرد و گاهی عوض عبا استعمال میشد. (قاموس کتاب مقدس)، یک قطعه پارچه و کهنه:
مردمان بر تو بخندند ای برادر بی گمان
چون پلاس و ژنده را سازی بدیبا آستر.
ناصرخسرو.
، درشاهنامه یک مورد به جای تازیانه بکار رفته است:
پرستنده تازانۀ شهریار [بهرام گور]
بیاویخت از درگه ماهیار...
چو خورشید تابنده بنمود تاج
زمین شد بکردار رخشنده عاج
بیامد سپردار و ژوبین کشان
بجستند از آن تازیانه نشان...
هرآنکس که تازانه دانست باز
برفتند و بردند پیشش نماز
... پرسنده گفت ای جهان دیده مرد
ترا بر زمین شاه ایران که کرد...
سپاه است چندان بدرگاه تو
که گر بگذری تنگ شد راه تو
هر آنکس که آید بدرگه فراز
برند آن پلاس کهن [تازیانه] را نماز.
فردوسی (چ بروخیم ج 7 ص 2170).
، مکر و حیله و طرز و روش مکر و حیله دانستن هم آمده است و به عربی مکار گویند. (برهان قاطع).
- امثال:
با همه پلاس، با من هم پلاس ؟ گویند مفلسی مقروض چون ازعهدۀ ادای همه دیون برآمدن نمی توانست به اشارت یکی از وامخواهان اظهار جنون را در جواب مطالبت هر طلبکاری کلمه پلاس می گفت به این شرط که چون دائنان بر دیوانگی او یقین کرده پراکنده شوند وام او را بگزارد.مرد چنین کرد و وام خواهان او را دیوانه پنداشته کم کم از مطالبت دیون خویش دست بازداشتند. چون وامخواه نخستین به پیمان رفته به تقاضای دین خویش آمد مفلس درجواب او نیز این کلمه بگفت و او متحیر مانده گفت باهمه پلاس با من هم پلاس ؟:
چند گوئی سنائی آن من است
با همه کس پلاس با من هم.
سنائی.
خواستم گفتن که دست و طبع او بحر است و کان
عقل گفت این مدح باشد؟ نیز با من هم پلاس ؟
انوری.
کرده اند از سیه گری خلقی
با همه کس پلاس با ما هم.
کمال اسماعیل.
و شاید کج پلاس شعر شانی تکلو نیز از این قبیل باشد:
بسکه با من کج پلاسی کرد چرخ بدپلاس
دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس.
شانی تکلو.
و برای نظایر رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 370 شود.
- پرستش پلاس، پوشش زاهدان. لباس عبادت:
بپوشید (لهراسب) جامۀ پرستش پلاس
خرد را برین گونه باید سپاس
بیفکند یاره فروهشت موی
سوی داور دادگر کردروی.
دقیقی.
- پلاس در گردن کردن، عزادار شدن:
از مردن شاه دین فلک شیون کرد
در ظلمت شب پلاس در گردن کرد
در صبح عزا چرخ گریبان بدرید
وز مهر فلک داغ بدل روشن کرد.
میرزا رفیع (از آنندراج).
- تیم پلاس، ظاهراً نام تیمی بوده است به نخشب:
کیش خورشیدپرستان را باطل نکند
هرکه در تیم پلاس آمد از روی قیاس.
سوزنی.
ز بهر نور بینائی مرا ای دیدن رویت
بدیده درکشم خاک درتیم پلاس ای جان.
سوزنی.
کنم از غیرت غیبان (؟) نصاری ویران
قبله شان تا نبود سوی در تیم پلاس.
سوزنی.
- مار پلاس، کربش. کرباسو. چلپاسه.
، نامی است که در شیرکوه به پلت دهند و رجوع به پلت شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام نویسندۀ روم. وی کتابی بزرگ در مهرپرستی تألیف کرده است. (یشتها تفسیر و تألیف پورداود ج 1 ص 411)
لغت نامه دهخدا
(پْلا / پِ)
نام قریه ای بزرگ است در ولایت مناستر از آرناؤدستان و سنجاق و قضای کوریجه. در12 هزارگزی شمال شرقی کوریجه نزدیکی ساحل چپ نهر دودل. بسیاری از وزرای دولت عثمانی زادۀ این آب و خاکند و نیز مسکن یک خاندان شوالیۀ قدیم بوده که ’اسماعیل پاشای پلاس’ یکی از افراد آن خاندان میباشد. در و دیوار شکستۀ قصر امارت این خاندان هنوز نمایان است پلاس در زبان آرنأود بقصر میگویند. خاندان پویان هم قرابت و مناسبتی با این خاندان داشته اند مصطفی پاشای گریتی معروف به این خاندان آخری منسوب است. (قاموس الاعلام ترکی در تحت عنوان پلاسه)
لغت نامه دهخدا
(پْلا / پِ)
ورقه یا لوح آهن یا برنج ومس و غیره که روی آن نام کسان و شغل و امثال آن نقرو بر در خانه یا روی اشیاء نصب کنند. صفیحه. لوح
لغت نامه دهخدا
خوگیر زین. عرقگیر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام یکی از پیشوایان نوعی از ارتداد به انگلستان در اواسطقرن چهارم میلادی. او منکر تأثیر غفران و نیز اثر خطیئۀ اولیه بود و هر چند گروندگان این مذهب آزادی نداشتند معهذا تا قرن ششم میلادی پیروانی داشته است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلاس
تصویر پلاس
گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی شناگاه ساحل مسطح دریا، گرمابه دریایی که جای شنا حمام و تفریح است. ساحل دریا که مسطح باشد و مردم برای آب تنی به آنجا روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاو
تصویر پلاو
پلو، نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پلمک اوح و صفحه ای از فلز سنگ و مانند آن، ورقه یا لوح فلزی که نام و نشانی کسان یا شغل و امثال آن بر رویش حک و بر در خانه یا روی اشیا نصب کنند. ورقه یا لوح آهن یا برنج و مس که روی آن نام و شغل ونمره حک شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلان
تصویر پلان
فرانسوی انگاره خوی گیر زین عرق گیر. نقشه، نما، طرح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاس
تصویر پلاس
((پَ))
جامه پشمینه و خشن که درویشان پوشند، گلیم، تکه ای از پارچه کهنه، مکر و حیله و روش مکر و حیله دانستن، اثاثیه منزل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاژ
تصویر پلاژ
((پِ))
ساحل کم شیب دریا، مجموعه تأسیسات رفاهی یا تفریحی یا اقامتی کنار ساحل، ساحل سرا (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاس
تصویر پلاس
سرگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاک
تصویر پلاک
((پِ))
ورقه یا صفحه معمولاً فلزی که اطلاعاتی روی آن حک شود، نوار پلاستیکی همراه مشخصات نوزاد که در بخش نوزادان که جهت شناسایی وی به مچ او می بندند، قطعه فلزی گرانبها که به صورت گردنبند یا دستبند به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلان
تصویر پلان
((پِ))
طرح، نامه، تصویر افقی مجموعه ساختمانی زمین یا جزییات ساختمان، صحنه ای از یک فیلم که در یک نوبت و بدون قطع فیلم برداری شده است، نما (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلان
تصویر پلان
((پَ))
خوی گیر زین، عرق گیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاو
تصویر پلاو
((پَ))
پلو، نعمت
فرهنگ فارسی معین
زیرانداز، فراش، گلیم، مفرش، سرگردان، ویلان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پالان
فرهنگ گویش مازندرانی
مکان شستن لباس
فرهنگ گویش مازندرانی
فشار دادن، چلاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی فرش پشمی زبر که ارزش آن کمتر از قالی و از صنایع دستی
فرهنگ گویش مازندرانی