جدول جو
جدول جو

معنی پطروباس - جستجوی لغت در جدول جو

پطروباس(پِ)
مسیحی رومانی که پولس در رساله ای به رومانیان 16:14 وی را سلام میفرستد در خانوادۀ امپراطور، یک یا دو نفر به این اسم بودند فی 1:13 و 4:22. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرواس
تصویر پرواس
پرواسیدن، برای مثال به عدل او بود از جور بدکنش رستن / به خیر او بود از شر این جهان پرواس (ناصرخسرو - مجمع الفرس - ۲۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
(پِ)
به معنی زندگانی پدرش، و او مرد مسیحی رومی بود که بعضی برآنند که از جملۀ هفتاد شاگرد بوده بعداسقوف پوطیولی شد و در آنجا در 4 تشرین دوم بدرجۀ شهادت رسید. بنابراین اهالی شهر برای او عید سالیانه نگاه میداشتند و در باب 16:14 نامۀ رومانیان مینویسد که پولس وی را سلام میفرستد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عَ بْ با)
دهی از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. واقع در 15هزارگزی شمال قلعه زراس، کنار راه مالرو بابااحمد به احمدبدل. دارای 42 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ بْ با)
امیر پیرعباس، والی ری. وفات بسال 541. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 471)
لغت نامه دهخدا
(پْرُ / پِ رُ)
ماریوس اورلیوس والریوس. امپراطور روم متولد در سیرمیوم در حدود سال 232 میلادی ابتدا والریوس امپراطور بحمایت او پرداخت سپس در فنون نظامی مشهور گشت و امپراطور تاسیت فرماندهی مشرق را به او محول کرد پس از مرگ تاسیت سربازان او را به امپراطوری برداشتند و سنا آنرا تصویب کرد حکومت وی منشاء آثار خیر بود چون در امر نظام سخت گیربود و بعلاوه میخواست بخدمت دسته ای از سربازان خاتمه بخشد، سربازان بشوریدند و او را بکشتند (282 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ)
پرداختن بود و هر که هرچه بساود گوید که بپرواسیدم. (فرهنگ اسدی). لمس باشد یعنی بسودن: دست بساویدن یعنی بسودن دست تا بدانند که نرمست یا درشت. (اوبهی). بساوش. ببساوش. مجش. رجوع به برمجیدن شود. پرماس. برماس، ترس و بیم. (برهان) ، فراغ. خلاص. نجات. (برهان). پرواز. رستگاری:
بعدل او بود از جور بدکنش رستن
بخیر او بود از شر این جهان پرواس.
ناصرخسرو.
رشیدی گوید: و از قواعد فرس است که سین و زا با هم دگر بدل کنند پس پرواس مرادف پرواز باشد و رستگاری به مجاز از آن اخذ کنند - انتهی. مؤلف صحاح الفرس پرواس را بمعنی تیر بد انداختن دانسته و شعر مذکور ناصر را به شاهد آورده و آن ظاهراً خطاست، پاداش. بادافراه. معادل پهلوی بادافراه پاتفراس است شاید به اشتباه نساخ پاتفراس را به پرواس تحریف کرده باشند. رجوع به پاتپراس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرواس
تصویر پرواس
دستمالی، لمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرواس
تصویر پرواس
ترس، بیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواس
تصویر پرواس
دستمالی، لمس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواس
تصویر پرواس
((پَ))
پرواز، فراغ، نجات، خلاص
فرهنگ فارسی معین