جدول جو
جدول جو

معنی پشو - جستجوی لغت در جدول جو

پشو
زیر و رو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشو
تصویر اشو
(پسرانه)
مقدس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پشن
تصویر پشن
(پسرانه)
پشنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرو
تصویر پرو
(دخترانه)
پروین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پشوتن
تصویر پشوتن
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گشتاسپ و کتایون و بردار اسفندیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاو
تصویر پاو
(پسرانه)
نام پسر شاپور سردودمان اسپهبدان باوندی در طبرستان خاوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ هََ وَ)
نام یکی از فرگردهای شانزدهمین نسک اوستا و معنی آن ’قوانین از برای سگ شبانی’ است. آن نسک 65 فرگرد (فصل) داشته است. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 255)
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ / دِ)
بشولیده. پریشان. ژولیده. پراکنده. (برهان قاطع). متفرق:
دل درویش سراسیمه به است
طرۀ دوست پشولیده خوش است.
شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری).
و نیز رجوع به بشولیده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
در اوستا فقط یک بار به اسم پشوتن (پشوتنو) برمی خوریم آنهم در ویشتاسپ یشت که معمولاً در جزو اوستای حالیه نوشته نشده است در فرگرد اول یشت مذکور در فقرۀ 4 زرتشت به کی گشتاسب دعا کرده گوید: ’بکند که تو از ناخوشی و مرگ ایمن بشوی چنانکه پشوتن شد’. این پشوتن بزرگترین پسر کی گشتاسب است در سنت که زرتشت او را شیر و درون (نان مقدس) بداد و او را فناناپذیر و جاویدانی کرد. در فصل 32 در فقرۀ 5 از بندهشن آمده است ’اروتدنر کشاورزی بوده و در (ور) جمشید که در زیرزمین است رئیس و بزرگ میباشد خورشیدچهر جنگ آوری بوده اینک سپهبد لشکر پشوتن پسر ویشتاسب میباشد در گنگ دیز بسر میبرد’... ریاست باغ جمشید (ورجمگرد) با اروتدنر پسرزرتشت است اینک در اینجا می بینیم که ریاست لشکر پشوتن در گنگ با سومین پسر زرتشت خورشیدچهر میباشد که بنا به سنت نخستین رزمی است. بهمن یشت که بخصوصه از آینده و از ظهور سوشیانسها و آخرالزمان صحبت میدارد مکرراً از ظهور پشوتن در آخر دهمین هزاره با صدوپنجاه تن از یارانش از گنگ دیز یاد کرده است. در فصل 3 در فقرات 25-29 گوید ’در انجام دهمین هزاره اهورامزدا دوپیک خود سروش و نریوسنگ را به گنگ دیز که سیاوخش ساخت خواهد فرستاد آنان خروش برآورده گویند ای پشوتن نامدار ای پسر کی گشتاسب ای افتخار کیانیان تو ای پاک و استوار سازندۀ دین از این کشور ایران برخیز آنگاه پشوتن با صدوپنجاه تن از یاورانش که از پوست سمور سیاه لباس پوشیده اند برخیزند’. در کتاب نهم دینکرد در فصل 15 در فقرۀ 11 نیز آمده است ’پشوتن پسر ویشتاسپ (گشتاسب) با صدوپنجاه تن از یاورانش که پوست سمور سیاه در بر دارند از گنگ دیز صد کندک (خندق) و ده هزار درفش (دارنده) بدرآیند’. از این فقرات اخیر معلوم میشود که پشوتن و یاورانش از مملکت بسیار سردی می آیند چه پوست سمور در بر دارند. (ترجمه و تفسیر یشتها از پورداود ج 1 صص 220-221). در بهمن یشت فصل 2 فقرۀ 1 آمده زرتشت از اهورامزدا خواست که گوپت شاه و گشت فریان و چتروک میان پسر گشتاسب را که پشوتن باشد فناناپذیر کند. (ترجمه و تفسیر یشتها از پورداود ج 1 ص 269). پشوتن در سنت از یاوران جاودانی سوشیانت است و با یاوران جاودانی دیگر کیخسرو و گیو و گودرز و طوس و گرشاسب سام نریمان و نرسی واغریرث در روز واپسین برخاسته رستخیز خواهند برانگیخت و سوشیانت را در کار نو کردن جهان و تازه ساختن گیتی یاری خواهند کرد و از پرتو فر ایزدی که با آنان است دروغ رخت بربسته زندگی راستی جاودانی و مینوی روی خواهد کرد، در بندهش فصل 30 فقرۀ 17 پانزده تن مرد و پانزده تن زن از یاران سوشیانت شمرده شده اند که اسامی برخی از آنان ذکر شد. (ترجمه و تفسیر یشتها ازپورداود ج 2 ص 101 و 261 و 274 و 349) :
سپه را همه با پشوتن دهم
ورا تاج شاهی بسر برنهم.
دقیقی.
پشوتن دگر گرد شمشیرزن
شه نامبردار لشکرشکن.
دقیقی.
پشوتن همی رفت گریان براه
پس پشت تابوت و اسب سیاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو گُ تَ)
رجوع به بشولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو کَ / کِ دَ)
نفرین کردن. لعن کردن
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پشول. نفرین و دعای بد را گویندو با سین بی نقطه هم آمده است. (برهان قاطع). لعنت
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ده پشور، دوازده فرسخ مغربی شهر لار. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشو
تصویر آشو
مخفف آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشو
تصویر رشو
پاره دادن بد گند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشو
تصویر چشو
کلمه ای که خر را گویند تا بایستد چش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتو
تصویر پتو
نوعی منسوج پشمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشو
تصویر حشو
انباشتن، مملو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشول
تصویر پشول
نفرین دعای بد لعنت پشول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشور
تصویر پشور
نفرین دعای بد لعنت پشول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
بر هم زدن پاشیدن بشولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشودن
تصویر پشودن
بانگ زدن و زجر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشوریدن
تصویر پشوریدن
نفرین کردن، لعن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشور
تصویر پشور
((پُ))
نفرین، دعای بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشوریدن
تصویر پشوریدن
((پُ دَ))
نفرین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
((پُ دَ))
بر هم زدن، پاشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشودن
تصویر پشودن
((پَ دَ))
بانگ زدن و طرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت
تصویر پشت
عقب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشو
تصویر اشو
مقدس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوش
تصویر پوش
آنولپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تجسس در میان اشیا و به دنبال چیزی خاص گشتن، رو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چند بار شستن، شستن لباس در آبی که از قبل با آن رخت دیگری.، آبدزدک
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب به زن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشو هدائن
فرهنگ گویش مازندرانی