جدول جو
جدول جو

معنی پشلوار - جستجوی لغت در جدول جو

پشلوار
شلوار پشمی از جنس چوخا، شلوار مردانه ی جیب دار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشتوار
تصویر پشتوار
پشتیبان، پشت وپناه، پشتواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلوار
تصویر پیلوار
مانند پیل، پیل مانند، پیلبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلوار
تصویر شلوار
پوشاکی که از کمر تا پشت پا را می پوشاند، تنبان
فرهنگ فارسی عمید
(شَلْ)
ازار. پوشاک پاها. تنبان. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را می پوشاند. سراویل. سروال. مئزر. ایزار. (یادداشت مؤلف). ازار. (دهار). بمعنی ازار و مرکب است از شل که بمعنی ران است و وار که کلمه نسبت است. (غیاث) (از آنندراج) : (مردم روس) از صد گز کرباس کمتر یا بیشتر یک شلوار دوزند و اندر پوشندو همه بر سر زانو گرد کرده دارند. (حدود العالم).
هم از شعر پیراهنی لاژورد
یکی سرخ شلوار و مقناع زرد.
فردوسی.
پیراهنکی برید و شلواری
از بیرم سبز و از گل حمری.
منوچهری.
پیراهنکی بی آستین لیکن
شلوار چو آستین بوعمری.
منوچهری.
چه سود این بند سخت دلپسندت
که بی شلوار بدشلواربندت.
(ویس و رامین).
چه بندی بند شلوارت به کوشش
که بی شلوار زو نایدت پوشش.
(ویس و رامین).
بودلف به شلواری و چشم بسته آنجا بنشانده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171).
تن همان خاک گران و سیه است ار چند
شارۀ و آبفت کنی کرته و شلوارش.
ناصرخسرو.
اندر کتاب صورت پادشاهان بنی ساسان گفته است که پیراهن او به دینارها بود و شلوار آسمان گون. (مجمل التواریخ و القصص).
از مکرمت توست که پیوسته نهفته ست
این شخص به درّاعه و این پای به شلوار.
سنایی.
شفیع بسته گریبان و بسته بند ازار
چنان نباشد کآید بر تو بی شلوار.
سنایی.
همچو دف کاغذینش پیراهن
همچو چنگش پلاس بین شلوار.
خاقانی.
تو قبا می خواستی خصم از نبرد
رغم تو کرباس راشلوار کرد.
مولوی.
چادر آن صنم ابر است و قصاره رعدش
آتش برق نموده ست ز گلگون شلوار.
نظام قاری.
برمیکنم به روی میان بند جانماز
لنگوته را معارض شلوار می کنم.
نظام قاری.
شلوار سرخ والا منمای ای نگارین
یا دامنی برافکن یا چادری فروهل.
نظام قاری.
عروسانه این نوگل سرمه ای
به پا کرده شلوار فیروزه ای.
ملاطغرا (از آنندراج).
- امثال:
شلوار ندارد بند شلوارش را می بندد. (امثال و حکم دهخدا).
- بدشلوار، شهوت ران. شهوت پرست. زنباره. (یادداشت مؤلف).
- پاک شلوار، عفیف. مقابل بد شلوار.
- پاک شلواری، عفت. مقابل شهوت رانی: خاصه ادب نفس و تواضع و پارسایی و راستگویی و پاک شلواری و بی آزاری. (منتخب قابوسنامه ص 37).
- شلوار زرد کردن، کنایه از ترس و بیم فوق العاده شدید است. (فرهنگ لغات عامیانه).
- شلوار کسی را کندن، شلوار او را بیرون کردن.
- ، کنایه است از بی آبرو کردن و رسواساختن کسی و مغلوب و منکوب کردن او. این لفظ که بصورت دشنام در نزاعها بمیان می آید، معمولاً صورت تهدید دارد. گاه نیز بر سبیل بیان ماوقع ممکن است کسی رفتار سخت و شدید خود را با طرف خود به کندن و درآوردن شلوار طرف تعبیر کند. گاه نیز به جای شلوار لفظ ’تنبان’ استعمال میشود و در نزاعها گاه عملاً نیز شلوار خصم را پاره میکنند. (از فرهنگ لغات عامیانه).
- شلوارکن کردن، شلوار کسی را کندن. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلوار کسی را کندن شود.
- کیک در شلوار افتادن (درافتادن) ، از پیش آمدی سخت ناراحت و آواره گشتن. دچار اضطراب و نگرانی شدن:
کله آنگه نهی که درفتدت
ریگ در موزه کیک در شلوار.
سنایی.
، تنبان پاچه کوتاه. (ناظم الاطباء) (برهان)، پایجامه ای که مسافران پوشند. (ناظم الاطباء)، زیرجامه. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مانند پهلو. چون پهلو از دلیری و شجاعت. کلمه در شاهنامه آمده و ممکن است مصحف پیلوار باشد. رجوع به پیلوار شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پشتیبان باشد. (فرهنگ جهانگیری). پشتدار. پشتوان. یاریگر:
نه مار را مدد و پشتوار موسی ساخت
نه لحظه لحظه زعین جفا وفا سازد.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
مانند فیل، فیل آسا، پیل سان، فیلوار:
چون بوم بام چشم به ابرو برد بخشم
وز کینه گشته پرۀ بینیش پیلوار،
سوزنی،
، چون فیل از گرانی و عظم جثه، به اندازه و به قدر پیل، (فرهنگ نظام)، به قدر جسد پیل، (انجمن آرا)، به گونۀ فیل از تناوری:
که او پهلوان جهان را ببست
تن پیلوارش به آهن بخست،
دقیقی،
سرانجام ترکان بتیرش زنند
تن پیلوارش بخاک افکنند،
دقیقی،
جهان بر جهاندار تاریک شد
تن پیلواریش باریک شد،
دقیقی،
فرامرز را زنده بردار کرد
تن پیلوارش نگونسار کرد،
فردوسی،
ز پای اندر آمد تن پیلوار
جدا کردش از تن سر اسفندیار،
فردوسی،
سر فور هندی بخاک اندر است
تن پیلوارش بچاک اندر است،
فردوسی،
نه خسروپرستی نه یزدان پرست
تن پیلوار سپهبد که خست،
فردوسی،
تن پیلوارش چو این گفته شد
شد از تشنگی سست و آشفته شد،
فردوسی،
کمربند کاکوی بگرفت خوار
ز زین برگرفت آن تن پیلوار،
فردوسی،
تنش پیلوار و رخش چون بهار
پدر چون بدیدش بنالید زار،
فردوسی،
سر تاجدار از تن پیلوار
بخنجر جدا کرد و برگشت کار،
فردوسی،
تن پیلوارش به بر در گرفت
فراوان بر او آفرین برگرفت،
فردوسی،
کنون چنبری گشت بالای سرو
تن پیلوارت بکر دار غرو،
فردوسی،
کشد جوشن و خود و کوپال من
تن پیلوار و بر و یال من،
فردوسی،
ز بهر نام اگر شاه زاولی محمود
به پیلوار بشاعر همی شیانی داد
کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر
که جود او بصله گنج شایگانی داد،
امیر معزی،
عبور آن دهد کو بود مورخوار
دهد پیل را طعمه پیلوار،
نظامی،
، مقدار بار یک فیل، مقداری که بر پیلی بارتوان کرد، مقدار حمل یک فیل، پیلبار:
به یک بار چندان که یک پیلوار
همانا بسنگ رطل بد هزار،
اسدی،
طعم خاک وقدرآتش جوی، کآب و باد را ست
گرت رنگ و بوی بخشد پیلور صد پیلوار،
سنائی،
عنصری از خسرو غازی شه زابل بشعر
پیلوار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام،
سوزنی،
زر پیلوار از تو مقصود نیست
که پیل تو چون پیل محمود نیست،
نظامی،
، بسیار بسیار، (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به لاریجان مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 114)
لغت نامه دهخدا
(شَلْ)
دهی است از دهستان سلطانیۀ بخش مرکزی شهرستان زنجان. آب آن از چشمه و رودخانه. سکنۀ آن 213 تن. محصول عمده آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیاوار
تصویر پیاوار
صنعت هنر فیاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشخوار
تصویر دشخوار
سخت و دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
میدان و خیابانی که باغچه ها و چمن ها و درختان بسیار دارد و محل گردش عموم است، بلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
سوارپا پیاده جلد و چابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتواره
تصویر پشتواره
کوله بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشلناک
تصویر پشلناک
جهنده: (خلق من ماء دافق... او را از آب پشلناک آفریده است)
فرهنگ لغت هوشیار
هر بنایی که برای استحکام بنای دیگر بدو پیوندد شمع شمعک پشتییبان پشتیوان، چوبی که پشت در افکنند تا باز نشود، تکیه گاه، معین یاور مددکار حامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخوار
تصویر بشخوار
باز مانده آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند سوء ر بشخور پیش خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتکار
تصویر پشتکار
سعی وکوشش در کار، پشت کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدروار
تصویر پدروار
مانند پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتدار
تصویر پشتدار
مددکار، پشت وپناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولدار
تصویر پولدار
غنی، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتوار
تصویر پشتوار
پشتیبان پشتوان یاریگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلوان
تصویر پهلوان
مرد زورمند، یل، سپهبد بر لشکر، سختتوانا ودلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتاور
تصویر پشتاور
تپانچه ششلول
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را میپوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلوار
تصویر شلوار
((شَ))
نوعی لباس که معمولاً مردان پوشند و از کمر تا مچ پا را می پوشاند، تنبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشتوار
تصویر پشتوار
((پُ))
پشتیبان، یاری کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشیوار
تصویر هشیوار
متین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پشتکار
تصویر پشتکار
ممارست، سعی، همت، اهتمام
فرهنگ واژه فارسی سره
پشتیبان، مددکار، معین، یار، یاور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنبان، زیرجامه، سروال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن شلوار به خواب بر سه وجه بود. اول: زن. دوم: کنیزک. سوم: خادم.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اگر دید ایزارش پشمین یا پنبه بود، دلیل که زن او دیندار بود، اگر دید ایزار کهن و چرکین داشت، تاویلش به خلاف این بود. اگر بیند ایزار قزین یا ابریشمین داشت، دلیل که وی را زنی معاشره بود. جابر مغربی
ایزار در خواب زن بود. اگر دید که ایزار در میان بست، دلیل بود که زن خواهد یا کنیزکی خرد. اگر بیند که ایزار وی ضایع شد، دلیل که از زن جدا شود. اگر بیند که ایزارش بدرید، دلیل نقصان و عیب زن بود اگر دید که ایزار وی به آتش سوخت، دلیل آفت و بیماری زن بود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پروار چاق فربه حیوانی که آن را برای ذبح چاق کنند
فرهنگ گویش مازندرانی