مشتقه. مؤنث مشتق. (فرهنگ فارسی معین). ج، مشتقات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - اسماء مشتقه، اسمهایی که از مصدر گرفته شده باشد: و اول را اسماء مشتقه خوانند، مانند: ناصر و نصیر و منصور. (اساس الاقتباس ص 9). و رجوع به مشتقات شود
مشتقه. مؤنث مشتق. (فرهنگ فارسی معین). ج، مشتقات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - اسماء مشتقه، اسمهایی که از مصدر گرفته شده باشد: و اول را اسماء مشتقه خوانند، مانند: ناصر و نصیر و منصور. (اساس الاقتباس ص 9). و رجوع به مشتقات شود
مقداری که با پشت توان برداشت. هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن. کوله. کوله بار. بار: شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتند پشتۀ هیزم بدو برداشتند. رودکی (از کلیله و دمنه). روز دگر آنگهی بناوه و پشته در بن چرختشان بمالد حمال. منوچهری. بیرون آمدند هر یکی پشتۀ نی بگردن برنهاده و اندر هر پشته ازآن شمشیری مجرد... ایشان همچنان اندرشدند با آن پشته ها. (تاریخ سیستان). دستۀ گل گر ترا دهد تو چنان دانک دستۀ گل نیست آن که پشته خاراست. ناصرخسرو. بر بناگوشی که رنگ او بچشم عاشقان دسته دسته گل نمودی پشته پشته خار شد. سوزنی. گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم... بگوشۀ صحرائی برون رفتم و خارکنی را دیدم پشتۀ خار فراهم آورده. (گلستان). چون بشهر رسیدند کودکی را دیدند پشتۀ هیزم آنجا نهاده وی را مشاهده کردند. (قصص الانبیاء ص 179) ، ارتفاعی نه بس بلند از زمین. بلندی. تل ّ. (حبیش تفلیسی). زمین بلند. تپه. توده. نجد. ربو. (منتهی الارب). ربوه. رابیه. رباوه. رباه. حودله. حجب. عقبه. هضبه. اکمه. تلعه. ثنیه. ظرب. یفع. یفاع. زمعه. ذریحه. کلندی. کلد. قاره. قرز. عفازه. صوعه. دفدفه. دف ّ. قتائده. فرق. فرط. بنجه. (منتهی الارب). جرداحه. جرداح: از کوه تابکوه بنفشه ست و شنبلید از پشته تا به پشته سمن زار و لاله زار. فرخی. چنان شد ز ایرانیان روی دشت ز کشته بهر سوی چون پشته گشت همه دشت پای و سر و کشته بود ز کشته بهر سوی در پشته بود. فردوسی. بکشتند چندان ز توران سپاه که از کشته شد پشته تا چرخ ماه. فردوسی. بسی دیو در دست او کشته گشت ز کشته بسی دشت چون پشته گشت. فردوسی. چو پشته گشته از آن کشته پیش روی امیر فراخ دشتی چون روی آینه هموار. فرخی. اینک همی رود که به هر قلعه برکند از کشته پشته پشته و زاتش علم علم. فرخی. آهو از پشته بدشت آید و ایمن بچرد چون کسی کو را باشد نظر میر پناه. فرخی. یکی پشته سازید پهن و بلند پس از باد پر آتش اندر فکند. اسدی (ایضاً ص 120). رهی سخت دشخوار ششماهه بیش همه کوه و دریا و پشته است پیش. اسدی (ایضاً ص 204). بهر سو در آن دشت کین تاختی ز کشته همی پشته ها ساختی. اسدی (ایضاً ص 82). بر سر آن پشته حصاری ساختند. (مجمل التواریخ والقصص). راهی چون پشته پشته سنگ و درآن راه سینۀ بازان بنعل گشته مصور. مسعودسعد. تن نازک مثال نی کردم تا چنین پشته زیر پی کردم. سنائی (سیرالعباد). عمل شمس همی باید و تأثیر فلک ورنه هر پشته به یک نور همی کان نشود. سنائی. تا عرض دهد لشکر پیروزه سلب را بر پشته و بالای زمین راجل و راکب. سوزنی. چون مسافت میان دو لشکر نزدیک شد امیر ناصرالدین منکروار بر پشته رفت. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 27). سلطان چون حدت بأس و شدت مراس آن قوم مشاهده کرد بر پشته ای فروآمد. (ایضاً ص 268). همچو عرصۀ پهن روز رستخیز نه گو و نه پشته نه جای گریز. مولوی. چون به پشتۀ فراجون رسیدم به پیری ملاقات شد. (انیس الطالبین بخاری). چون بکنار قلان تاشی رسید برف تمامت گوها را با پشته برابر کرده بود. (جهانگشای جوینی). از خون بکوه و دشت روان گشت جویبار وز کشته پشته های عظیم آمد آشکار. امیل، ذریح، پشتۀ ریگ که یک میل عرض او باشد. (صراح). ذریح، پشته ها. (منتهی الارب). ضواجع، پشته ها. کمزه، پشته ای از خاک یا ریگ. کفر، پشته ای از کوه. مصد، پشتۀ بلند. مصاد، پشتۀ بلند. (منتهی الارب). قوداء، طنی، پشتۀ بلند. قوعله، قضه، پشتۀ خرد. قائده، پشتۀ دراز گسترده بر زمین. کراغ، پشتۀ دراز و بیرون برآمده از زمین سنگلاخ سوخته. عقبه محوج ٌ، پشتۀ دور. عقبه متوح ٌ، پشتۀ دور و دراز. بلطه، نام پشته ای. قضفه، پشته ای که از یک سنگ نماید. کتول الارض، پشته های زمین و آنچه بلند برآمده باشد از آن. قنفد، پشته های تنگ در راه. هدود، پشتۀ شاقه. عقبۀ شاقه. صواح، پشتۀ بلند از زمین. خوصاء، پشتۀ بلند زمین. مداخل، پشتۀ بلند مشرف بر زمین سیراب. صلغ، پشتۀ سرخ. اکمه مفترشهالظهر، پشتۀ گسترده همواریست. اکمه عبلاء، پشتۀ درشت. عثعث، پشتۀ بی گیاه. عثال، پشته ای است درشت یا رودباری در زمین جذام. فرزه، راه بر پشته. ذناب، آب رو میان دو پشته. خش ّ، پشتۀریگ. خشرم، پشتۀ بلند که سنگ ریزه های آن أملس باشد. مخرم الاکمه، پشته یا کوه که منفرد باشد از دیگر. خرماء، هر پشته که از آن بزمین پست فروروند. خرم الاکمه،پشته یا کوه که جدا باشد از دیگر. خشبل، پشتۀ سخت. ضرس، پشتۀ درشت. دمادم، پشته های نرم خاکین. رعص، پشتۀ ریگ مجتمع. دکاء، پشتۀ زمین از خاک نرم. هدمل، پشتۀ بلند فراهم آمده. شعبه، هذلول، زیراء، زیراء، زیری، زازیه، زیراه، زیزآءه، پشتۀ خرد. صهوه،برج بر سر پشته و توده. عبابید یا عبادید، پشته ها. غملول، پشتۀ بلند. غفو، غفیه، پشتۀ بلند که آب بر آن نرود. غلباء، پشتۀ بزرگ و بلند. عنز، پشتۀ سیاه. عنز، پشتۀ خرد. عنوت و عنتوت، پشتۀ دشوارگذار. قارهٌ عیطاء، پشتۀ بلند. عقاب، پشته و هر بلندی زمین که بسیار دراز نباشد. (منتهی الارب) ، کوز (در زراعت) ، این کلمه چون مزید مؤخر در اعلام جغرافیائی بکاررود: جورپشته. راه پشته. رکاپشته. سه پشته. چل پشته. گل پشته. قلعه پشته. میان پشته. هلوپشته. کلاپشته. - از کشته پشته ساختن، بسیار کشتن. - پشته انداختن یا پشته کردن قنات، فروریختن مجرای آن. پاره هائی از سقف و دیوار آن واریز کردن (اصطلاح مقنیان). - پشته بندی کردن، زمین را پشته ها کردن برای بعض کشت ها چون کشت سیب زمینی و غیره. - پشتۀ قنات، مسافت میان دو میله است. رجوع به میله شود. - پشته ناک، زمینی که پشتۀ بسیار دارد: طلع، زمین پشته ناک. (منتهی الارب). - دوپشته یا سه پشته ایستادن، به دوتن یا سه تن یا به دوصف و سه صف ایستاده بودن
مقداری که با پشت توان برداشت. هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن. کوله. کوله بار. بار: شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتند پشتۀ هیزم بدو برداشتند. رودکی (از کلیله و دمنه). روز دگر آنگهی بناوه و پشته در بن چرختشان بمالد حمال. منوچهری. بیرون آمدند هر یکی پشتۀ نی بگردن برنهاده و اندر هر پشته ازآن شمشیری مجرد... ایشان همچنان اندرشدند با آن پشته ها. (تاریخ سیستان). دستۀ گل گر ترا دهد تو چنان دانک دستۀ گل نیست آن که پشته خاراست. ناصرخسرو. بر بناگوشی که رنگ او بچشم عاشقان دسته دسته گل نمودی پشته پشته خار شد. سوزنی. گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم... بگوشۀ صحرائی برون رفتم و خارکنی را دیدم پشتۀ خار فراهم آورده. (گلستان). چون بشهر رسیدند کودکی را دیدند پشتۀ هیزم آنجا نهاده وی را مشاهده کردند. (قصص الانبیاء ص 179) ، ارتفاعی نه بس بلند از زمین. بلندی. تل ّ. (حبیش تفلیسی). زمین بلند. تپه. توده. نجد. ربو. (منتهی الارب). ربوه. رابیه. رباوه. رباه. حَودَله. حَجب. عَقبه. هضبه. اکمه. تلعه. ثنیه. ظَرب. یَفَع. یفاع. زَمَعه. ذریحه. کلندی. کلد. قارَه. قَرز. عفازه. صَوعه. دفدفه. دف ّ. قُتائده. فرق. فرط. بنجه. (منتهی الارب). جرداحه. جرداح: از کوه تابکوه بنفشه ست و شنبلید از پشته تا به پشته سمن زار و لاله زار. فرخی. چنان شد ز ایرانیان روی دشت ز کشته بهر سوی چون پشته گشت همه دشت پای و سر و کشته بود ز کشته بهر سوی در پشته بود. فردوسی. بکشتند چندان ز توران سپاه که از کشته شد پشته تا چرخ ماه. فردوسی. بسی دیو در دست او کشته گشت ز کشته بسی دشت چون پشته گشت. فردوسی. چو پشته گشته از آن کشته پیش روی امیر فراخ دشتی چون روی آینه هموار. فرخی. اینک همی رود که به هر قلعه برکند از کشته پشته پشته و زاتش علم علم. فرخی. آهو از پشته بدشت آید و ایمن بچرد چون کسی کو را باشد نظر میر پناه. فرخی. یکی پشته سازید پهن و بلند پس از باد پر آتش اندر فکند. اسدی (ایضاً ص 120). رهی سخت دشخوار ششماهه بیش همه کوه و دریا و پشته است پیش. اسدی (ایضاً ص 204). بهر سو در آن دشت کین تاختی ز کشته همی پشته ها ساختی. اسدی (ایضاً ص 82). بر سر آن پشته حصاری ساختند. (مجمل التواریخ والقصص). راهی چون پشته پشته سنگ و درآن راه سینۀ بازان بنعل گشته مصور. مسعودسعد. تن نازک مثال نی کردم تا چنین پشته زیر پی کردم. سنائی (سیرالعباد). عمل شمس همی باید و تأثیر فلک ورنه هر پشته به یک نور همی کان نشود. سنائی. تا عرض دهد لشکر پیروزه سلب را بر پشته و بالای زمین راجل و راکب. سوزنی. چون مسافت میان دو لشکر نزدیک شد امیر ناصرالدین منکروار بر پشته رفت. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 27). سلطان چون حدت بأس و شدت مراس آن قوم مشاهده کرد بر پشته ای فروآمد. (ایضاً ص 268). همچو عرصۀْ پهن روز رستخیز نه گو و نه پشته نه جای گریز. مولوی. چون به پشتۀ فراجون رسیدم به پیری ملاقات شد. (انیس الطالبین بخاری). چون بکنار قلان تاشی رسید برف تمامت گوها را با پشته برابر کرده بود. (جهانگشای جوینی). از خون بکوه و دشت روان گشت جویبار وز کشته پشته های عظیم آمد آشکار. اَمیل، ذَریح، پشتۀ ریگ که یک میل عرض او باشد. (صراح). ذَریح، پشته ها. (منتهی الارب). ضواجع، پشته ها. کُمزَه، پشته ای از خاک یا ریگ. کِفَر، پشته ای از کوه. مَصد، پشتۀ بلند. مَصاد، پشتۀ بلند. (منتهی الارب). قوداء، طِنی، پشتۀ بلند. قوعله، قضه، پشتۀ خرد. قائده، پشتۀ دراز گسترده بر زمین. کراغ، پشتۀ دراز و بیرون برآمده از زمین سنگلاخ سوخته. عقبهُ مَحوج ٌ، پشتۀ دور. عقبهُ مَتوح ٌ، پشتۀ دور و دراز. بُلطه، نام پشته ای. قَضفَه، پشته ای که از یک سنگ نماید. کتول الارض، پشته های زمین و آنچه بلند برآمده باشد از آن. قُنفدُ، پشته های تنگ در راه. هدود، پشتۀ شاقه. عقبۀ شاقه. صواح، پشتۀ بلند از زمین. خوصاء، پشتۀ بلند زمین. مداخل، پشتۀ بلند مشرف بر زمین سیراب. صَلَغ، پشتۀ سرخ. اکمه مفترشهالظهر، پشتۀ گسترده همواریست. اکمه عبلاء، پشتۀ درشت. عثعث، پشتۀ بی گیاه. عثال، پشته ای است درشت یا رودباری در زمین جذام. فرزه، راه بر پشته. ذناب، آب رو میان دو پشته. خش ّ، پشتۀریگ. خشرم، پشتۀ بلند که سنگ ریزه های آن أملس باشد. مخرم الاکمه، پشته یا کوه که منفرد باشد از دیگر. خرماء، هر پشته که از آن بزمین پست فروروند. خرم الاکمه،پشته یا کوه که جدا باشد از دیگر. خشبل، پشتۀ سخت. ضرس، پشتۀ درشت. دمادم، پشته های نرم خاکین. رِعص، پشتۀ ریگ مجتمع. دکاء، پشتۀ زمین از خاک نرم. هدمل، پشتۀ بلند فراهم آمده. شعبه، هذلول، زیراء، زَیراء، زیری، زازِیَه، زیراه، زیزآءه، پشتۀ خرد. صَهوه،برج بر سر پشته و توده. عبابید یا عبادید، پشته ها. غملول، پشتۀ بلند. غفو، غفیه، پشتۀ بلند که آب بر آن نرود. غلباء، پشتۀ بزرگ و بلند. عنز، پشتۀ سیاه. عنز، پشتۀ خرد. عنوت و عنتوت، پشتۀ دشوارگذار. قارهٌ عیطاء، پشتۀ بلند. عقاب، پشته و هر بلندی زمین که بسیار دراز نباشد. (منتهی الارب) ، کوز (در زراعت) ، این کلمه چون مزید مؤخر در اعلام جغرافیائی بکاررود: جورپشته. راه پشته. رکاپشته. سه پشته. چل پشته. گل پشته. قلعه پشته. میان پشته. هلوپشته. کلاپشته. - از کشته پشته ساختن، بسیار کشتن. - پشته انداختن یا پشته کردن قنات، فروریختن مجرای آن. پاره هائی از سقف و دیوار آن واریز کردن (اصطلاح مقنیان). - پشته بندی کردن، زمین را پشته ها کردن برای بعض کشت ها چون کشت سیب زمینی و غیره. - پشتۀ قنات، مسافت میان دو میله است. رجوع به میله شود. - پشته ناک، زمینی که پشتۀ بسیار دارد: طِلع، زمین پشته ناک. (منتهی الارب). - دوپشته یا سه پشته ایستادن، به دوتن یا سه تن یا به دوصف و سه صف ایستاده بودن
مشتقه در فارسی مونث مشتق بنگرید به مشتق مونث مشتق. یا اسما مشتقه اسمهایی که از منشایی گرفته شده باشند: و اول را اسما مشتقه خوانند مانند: ناصر ونصیرو منصور
مشتقه در فارسی مونث مشتق بنگرید به مشتق مونث مشتق. یا اسما مشتقه اسمهایی که از منشایی گرفته شده باشند: و اول را اسما مشتقه خوانند مانند: ناصر ونصیرو منصور
اگر دید که در پشته زمین هامون نشسته بود، یا بر پشته کوهی، دلیل است بر مردی بزرگوار، که شرف و منزلت یابد و شرف و منزلت وی به قدر فراخی آن زمین بود که پیرامون کوه است. اگر بیند بر سر آن پشته ایستاده بود، دلیل است که به نزدیک مردی بزرگ شود و از وی مال و حرمت یابد. اگر بیند آن پشته ملک و موضع او است، دلیل که مردی بزرگ او را قهر کند و نعمت و مال او بستاند و به جای او مقیم شود. اگر بیند بعضی از آن پشته ملک اوست، دلیل که به قدر آن، نعمت و مردی بزرگوار بی حرمت گردد و مضرت بیند. اگر بیند بر آن پشته به دشواری و زحمت بالا همی رفت، دلیل که غم و اندوه بدو رسد. محمد بن سیرین پشته دیدن درخواب بر چهار وجه است. اول: بلندی. دوم: مال. سوم: قوت. چهارم: تنومندی.
اگر دید که در پشته زمین هامون نشسته بود، یا بر پشته کوهی، دلیل است بر مردی بزرگوار، که شرف و منزلت یابد و شرف و منزلت وی به قدر فراخی آن زمین بود که پیرامون کوه است. اگر بیند بر سر آن پشته ایستاده بود، دلیل است که به نزدیک مردی بزرگ شود و از وی مال و حرمت یابد. اگر بیند آن پشته ملک و موضع او است، دلیل که مردی بزرگ او را قهر کند و نعمت و مال او بستاند و به جای او مقیم شود. اگر بیند بعضی از آن پشته ملک اوست، دلیل که به قدر آن، نعمت و مردی بزرگوار بی حرمت گردد و مضرت بیند. اگر بیند بر آن پشته به دشواری و زحمت بالا همی رفت، دلیل که غم و اندوه بدو رسد. محمد بن سیرین پشته دیدن درخواب بر چهار وجه است. اول: بلندی. دوم: مال. سوم: قوت. چهارم: تنومندی.