جدول جو
جدول جو

معنی پسلیک - جستجوی لغت در جدول جو

پسلیک
کم، اندک، کوچک، بسیار سبک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالیک
تصویر پالیک
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه
فرهنگ فارسی عمید
(سُ لَ)
رشتۀ کوچک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شاهزادۀ قوم، پسر هیرودیس کبیر، از زوجه ((شومرونی)) او که ((ملتیس)) نام داشت وی با برادرخود ((انتی پاس)) در روم تعلیم یافت و بعد از وفات پدر بر یهودیه و ادومیه و سامره مسلط شد و بلقب اثنارک یا تترارک ملقب بود و از این جهت در متی (2:22) همچون سلطان یاد شده و از این آیه معلوم میشود که وی بر اثر اقدام پدر خود قدم زده، ستمکاری و مردم آزاری را شیوۀ خود ساخت و طبق تاریخ پس از آنکه مدت ده سال در ظلم و ستم بسر برد، رعایا از او رنجیده در حضور امپراطور از وی شکایت کردند. از آنرو امپراطور وی رااخراج بلد کرد و به ونه که در ساحل رود اردن واقع است فرستاد و او بدانجا درگذشت. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
، روانگی، درسلک کشیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
اسلاک. (متن اللغه) ، داخل شدن در مکان. (از المنجد). پیچاندن رشته را بر مسلکه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مخفف بوسلیک است و آن نام مقامی است از جملۀ دوازده مقام که آن بزرگ، بوسلیک، حجاز، حسینی، راست، رهاوی، زنگوله، صفاهانک، عراق، عشاق، کوچک و نوا باشد. (برهان) (آنندراج). بوسلیک. مقامی از دوازده مقام موسیقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
به معنی منسلک و چیزی که در چیزی کشیده شده باشد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
ابن سلکه السلیک بن عمیر بن یثربی سعدی تمیمی. از شعرای عهد جاهلیت بشمارمیرود. وی بسال 17 هجری قمری بدست اسد بن مدرک خثعمی کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 381). رجوع به البیان و التبین ج 2 ص 114 و عیوان الاخبار ج 1 ص 175 و 176 شود
لغت نامه دهخدا
کفش چرمی -1 پای افزار از چرم گاو که رشته ها در آن بسته اند پای افزار کفش چارق شم بالیک، پاپیچ پاتابه لفافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیک
تصویر سلیک
مقامی است از جمله دوازده مقام موسیقی قدیم. رشته کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیک
تصویر پالیک
بالیک، پای افزاری از چرم گاو که رشته ها در آن بسته اند، پای افزار، کفش، چارق، شم، پاپیچ، پاتابه، لفافه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیک
تصویر سلیک
((سُ لَ))
رشته کوچک
فرهنگ فارسی معین
شکلات کنجدی، حلوای کنجدی
فرهنگ گویش مازندرانی
اندک، کم، چکه، بسیار کم و اندک
فرهنگ گویش مازندرانی
جرقه ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجد
فرهنگ گویش مازندرانی
نیشگون
فرهنگ گویش مازندرانی
چیز بسیار ریز و کوچک، سبک و بسیار بالا رونده
فرهنگ گویش مازندرانی
قی چشم، در سوادکوه به صمغ درختان نیز گویند
فرهنگ گویش مازندرانی