- پسردایی
- دایی زادۀ مذکر، پسربرادر مادر
معنی پسردایی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پسر برادر مادر پسر نیا پسر خال پسر خالو
پرهیزکاری، پاک دامنی، زهد، تقوا، برای مثال سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن / هر متاعی را خریداری ست در بازار خویش (سعدی۲ - ۴۷۶)
Piousness
набожность
Frömmigkeit
побожність
pobożność
piedade
devozione
vroomheid
ความเคร่งศาสนา
kesalehan
धर्मपरायणता
חָסִידוּת
dindarlık
uchaji Mungu
ধার্মিকতা
پارسائی
تجاری
حالت و چگونگی پردان
پس افت، رویه بریده و آماده کفش که کفاشان بر قالب زنند و کفش دوزند
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
ظهور آشکار شدن، علم معرفت: و آن لفظ عامل و دانا و علم دانستن است... ما آن را بلفظ روشنی و پیدایی و علت و مایه و معدن پیدایی و روشنی بدل کردیم
کفش راحتی. یا کفش سرپایی، کسی که ایستاده به کار پردازد (خانه شاگرد)، فاحشه روسپی، جماعی که سر پا صورت گیرد، جماع آرمش
خشکسر (مالیخولیایی) باد ارچه به وزن خشکسر بود از من به عیار چرب تر بود (خاقانی) منسوب به سودا سوداوی
پس انداز، اندوخته، ذخیره
سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
ویژگی کسی که به فردا یا قیامت می اندیشد