جدول جو
جدول جو

معنی پستا - جستجوی لغت در جدول جو

پستا
اندوخته، ذخیره، نوبت، کرت، دفعه
تصویری از پستا
تصویر پستا
فرهنگ فارسی عمید
پستا
(پَ)
بر سر کاری رفتن که قبل از این شروع در آن شده باشد. (برهان قاطع) ، ذخیره. اندوخته، بار. کرت. دفعه: این پستا سیرآهک بساز، نوبت: من از آسیا می آیم تو می گوئی پستا نیست ؟. آسیا و پستا
لغت نامه دهخدا
پستا
بر سر کاری رفتن که قبل ازین شروع در آن شده باشد، ذخیره اندوخته، بار کرت دفعه: (ابن پستاسیر آهک بسازخ)، نوبت: (من از آسیا میظیم تو گویی پستانیست ک)
فرهنگ لغت هوشیار
پستا
((پِ یاپَ))
اندوخته، ذخیره، نوبت، دفعه
تصویری از پستا
تصویر پستا
فرهنگ فارسی معین
پستا
نوبت
تصویری از پستا
تصویر پستا
فرهنگ واژه فارسی سره
پستا
اندوخته –پس انداز، ذخیره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسته
تصویر پسته
(دخترانه)
میوه ای کوچک و بیضی شکل که مغز آن خوراکی است، در شعر دهان معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وستا
تصویر وستا
(پسرانه)
اوستا، نام کتاب مقدس زرتشتیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پسته
تصویر پسته
میوه ای کوچک، بیضی شکل با پوست سخت و مغز سبز رنگ، لذیذ، مقوی و روغن دار، دارای ویتامین های ۱b و ۲b که درخت آن در آب و هوای معتدل به ثمر می رسد
پستۀ خندان: پسته ای که دهان آن باز باشد، کنایه از دهان معشوق
پستۀ زمینی: در علم زیست شناسی بادام زمینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وستا
تصویر وستا
ستایش خداوند، اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان که امروزه یک پنجم از اصل آن باقی مانده است، ابستا، استا، است، ستا، برای مثال چو گلبن از گل آتش نهاد و عکس افکند / به شاخ او بر درّاج گشت وستاخوان (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استا
تصویر استا
اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان که امروزه یک پنجم از اصل آن باقی مانده است، ابستا، است، وستا، ستا، برای مثال وز او زند و استا بیاموختند / ببستند و آذر برافروختند (فردوسی - ۵/۱۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزتا
تصویر پزتا
واحد پیشین پول اسپانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستی
تصویر پستی
کوتاهی، پایینی، سرازیری، نشیب، خواری، زبونی، ناکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستر
تصویر پستر
پوستر، آگهی، آگهی که در جایی بچسبانند، آگهی چسبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستک
تصویر پستک
نیم تنۀ نمدی بی آستین که در قدیم سوارکاران می پوشیدند، جلیقۀ نمدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستو
تصویر پستو
اتاق کوچک عقب اتاق دیگر، صندوق خانه
فرهنگ فارسی عمید
عضوی از بدن جانوران ماده که روی سینه رشد می کند و غدد شیری در آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استا
تصویر استا
استاد، آنکه علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
فرهنگ فارسی عمید
(پِ)
دو غدۀ بزرگ بر سینۀ آدمی که نزد زنها بزرگتر است و از آن شیر برای بچه می تراود. غده های برآمده بر شکم حیوانات که از آن شیر بیرون می آید. عضوی از حیوان ماده که شیر دهد ’پستانها دو عضو غددیند مخصوص بترشح شیر که در قدام و وسط صدر مابین ضلع سیم و هفتم در قدام عضلۀ کبیر صدر واقع نسج حجروی رخوی که دارای صفات کیسۀمصلی است میان آنها و عضلۀ مذکوره فاصله شده است (شاسیناک) در دختران قبل از بلوغ و در مردان مادام العمر کوچک در هنگام حمل و مخصوصاً پس از وضع حمل بسیاربزرگ میشوند حجمشان نسبت به اشخاص و اسنان زیاده مختلف است به اعتقاد ’ساپی’ حد وسط آن قطر عرضی یازده تا دوازده عمودی ده قدام و خلفی پنج تا شش صد یک مطراست بعضی هم در زن و هم در مرد پستانهای اضافیه قائل شده اند. جلد ساتر پستانها از بابت شدت لطافت شایان ملاحظه و دقت است. در دور حلمه های ثدی قرصی است که در دختران کوچک گلی و در زنان زائیده اسمر است و آنراهاله یا دائر نامیده اند عرض آن چهار الی پنج صد یک مطر است پست و بلندی آن بواسطه غده های شحمیۀ عدیده و اغلب بسبب بعض جرابهای شعری است. (تشریح میرزاعلی ص 685) بر. دیس، لغت عراقی است. ثدی. ثدی. ضرع.کعب. ضرّه. لابنه. عدانه (در زن). خلف (در شتر). ثندوه، گوشت پستان مرد و بن آن. (منتهی الارب) :
یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو برو خوار خوابنیده ستان
جعد مویانت جعدکنده همی
ببریده برون تو پستان.
رودکی.
تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد
گوزن تا همی از شیر پرکند پستان.
ابوشکور.
چگونه جدری (؟) جدری کجا ز پستانش
هنوز هیچ لبی به وی ناگرفته لبن.
منجیک.
ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام
گوئی که شیر مام ز پستان همی مکی.
کسائی.
تهی دید پستان گاوش ز شیر
دل میزبان جوان گشت پیر.
فردوسی.
ببرّد ز پستان نخجیر شیر
شود آب در چشمۀ خویش قیر.
فردوسی.
به پستان چنین خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
فردوسی.
پرورده اندر خانه مملکت
پستان دولت روز و شب دردهن.
فرخی.
چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم
چو شیر صافی پستانش بوده از پاشنگ.
عسجدی.
چو بچه را کند از شیر خویش مادر باز
سیاه کردن پستان نباشد از پیکار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
شیر عاشقت به پستان در جغرات شده ست
چشم دارد که فروریزد در کیفر تو.
طیان.
زمین است چون مادری مهرجوی
همه رستنیها چو پستان اوی.
اسدی (گرشاسب نامه).
از آنکه در دهنش این زمان نهد پستان
دگر زمان بستاند بقهر پستان را.
ناصرخسرو.
خوردم ز مادران سخن هر یک
شیری دگر ز دیگر پستانی.
ناصرخسرو.
این سخن شیر است در پستان جان
بی کشنده خوش نمیگردد روان.
مولوی.
عقل دوراندیش بر ما راه روزی بسته ست
ورنه هر انگشت پستانی است طفل شیر را.
صائب تبریزی (از فرهنگ شعوری).
اجماع، جملۀ پستان اشتر ببستن. (زوزنی).
ز شیر ابر شود غنچه سیر و خنده زند
به روی مادر بستان چو طفل پستان خوار.
طاهر دکنی.
طبی، طبی، سر پستان مادیان سباع و خر و اسب و ناقه و جز آن. ثدی مکعب، ثدی کاعب ، پستان برآمده. خنضرف، زن سطبر پرگوشت کلان پستان. ذأر. ذئار. مالیدن پستان ناقه را. ذمیم، شیری که از پستان گوسپند چکد. عزّ، پستان شتر. (تاج المصادر بیهقی). مقعد، پستان فرونشسته. ناقّه مجددالأخلاف، ناقه ای که پستانش از پستان بند ریش گردیده. لهس، پستان لیسیدن کودک بی مکیدن. مرد، پستان مالیدن کودک بدست. ثدی متکعب، پستان نو برآمده. اهتجام، همه شیر پستان دوشیدن. طرطب و طرطب، پستان بزرگ فروهشته. ضرع ٌ لحض ٌ، پستان بسیارگوشت که شیرش بدشواری برآید. تهکک، کلان گردیدن پستان زن چون بزادن نزدیک گردد. اهتشام، همه شیر پستان دوشیدن. لفاع، پستان پیشین ستور. نهود ثدی، برخاستن و بیرون آمدن پستان زن. (منتهی الارب)، برآمدگی جای برگ در شاخ: و یک پستان ببرند از آنکه (از پوستی که) در کاسه ای آب انداخته باشند (پیوند کردن درخت را) . (فلاحت نامه). چنانکه حوالی پوست آن پستان در زیر پوست آن شکافته بود. (فلاحت نامه).
- پستان دادن، شیر دادن.
- پستان سر دست گرفتن، عملی است که زنان گاه دعا یا نفرین کردن کنند.
- پستان سفید کردن، بازکردن طفل از شیر. فطام. بر روی پستان چیزی بدمزه مالیدن:
الفتی میدید با بخت سیاهم زان سبب
کرد در روز نخستین دایه ام پستان سفید.
قاسم مشهدی.
- پستان سیاه کردن، سر پستان را رنگ سیاه زدن با اندک تلخی گاه بازگرفتن طفل از شیر (فطام) تا طفل به شیر بی رغبت گردد.
- پستان مادرش راگاز گرفته یا پستان مادر را گزیده یا پستان مادر بریده، کنایه از ناسپاس و حق ناشناس و کافرنعمت و حریص و بی حمیت و بی وفا. (برهان قاطع).
- سر پستان، نوک پستان. قراد. اسحم. (منتهی الارب).
- سگ پستان، سپستان. رجوع به سپستان شود.
- سیه پستان، فرزندکش:
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سیه ابرو وین مام سیه پستان.
خاقانی.
- شش پستان، زنی را گویند که پستانهای او نرم و بزرگ و افتاده باشد و کنایه از زن پیر هم هست و بفتح اول دشنامی باشد زنان را چه ایشان را به سگ نسبت کنند و سگ را نیزگویند که بتازی کلب خوانند. (برهان قاطع).
- نارپستان، آنکه پستان برآمده و سخت و خوش هیئت دارد:
بتی نارپستان بدست آورد
که بر نار بستان شکست آورد.
فردوسی.
کاعب، دختر نارپستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پستو
تصویر پستو
صندوقخانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سماقیها که دسته مخصوص را تشکیل میدهد. این درخت دو پایه است و بحالت خود رو در سوریه و افغانستان میروید (در ایران نیز در قسمتهای شمال خراسان بصورت وحشی دیده میشود) و در کرمان آذربایجان قزوین و دامغان بفراوانی کشت میگردد. یا مغز پسته. مغز میوه درخت پسته که خوراکی است و نوعی از آجیل میباشد و مطبوع است، دهان معشوق. یا پسته زمینی. گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته اسپرسها که علفی و یک ساله است و ساقه اش بارتفاع 30 تا 50 سانتیمتر میرسد. گل آن زرد و دارای خطوط قرمز است
فرهنگ لغت هوشیار
فرودی پایینی، حضیض سفل مقابل بالا بلندی، زمین پست مقابل بلندی، گودی، نشیب قنوع، کوتاهی کم ارتفاعی، انحطاط انخفاض، خواری زبونی بیاعتباری ذلت، نانجیبی پست فطرتی ناکسی رذالت دنائت خست، تنگ چشمی کوته نظری. یا به پستی افتادن، بیچاره و مفلوک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستر
تصویر پستر
آگهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسوا
تصویر پسوا
پیرو تابع مقابل پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستا
تصویر بستا
بوقچه بغچه لفافه
فرهنگ لغت هوشیار
استاد از استاییدن یعنی ستایش کن، ستایش کننده ستاینده. آموزنده آموزگار معلم (مطلقا)، در اصطلاح امروز درجه ایست دانشگاهی بالاتر از دانشیار، ماهر حاذق سر رشته دار در کاری، خط یا نقطه یا سطحی که آنرا ماء خذ کار قرار دهند الگو دلیل، مقیاس فلزات قیمتی که ملاک مسکوکات محسوب میشود، عنوانی بود برای برخی درجه داران در سپاه ینی چری عثمانی. استاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستان
تصویر پستان
عضوی از بدن زن یا حیوان ماده که بچه خود را شیر میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستک
تصویر پستک
کوتاه قد کوتاه بالا، نیم تنه نمدی خشن یلک اشتربانه زرمانقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسوا
تصویر پسوا
((پَ))
پیرو، تابع، مقابل پیشوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پستی
تصویر پستی
((پَ))
نشیب، گودی، انحطاط، خواری، ذلت، نانجیبی، رذالت، تنگ چشمی، کوته نظری
فرهنگ فارسی معین
((پِ تِ))
درختی است از تیره سماقی ها که دسته مخصوصی را تشکیل می دهد. میوه اش دانه ای است، دارای پوست سخت، مغز آن سبزرنگ و لذید و مقوی و روغن دار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پستان
تصویر پستان
((پِ))
اندامی در پستانداران که در جنس ماده دارای غده های تراوش شیر است و معمولاً رشد بیشتری دارد
پستان مادر را گاز گرفتن: کنایه از ناسپاسی و حق نشناسی کردن
فرهنگ فارسی معین
سینه، ضرع، ممه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ستان مرد در خواب، زن او است و پستان زن، دختر وی. اگر زنی بیند پستان او بریده است، دلیل که دختری بمیرد. اگر مردی بیند که بریده است، زنش بمیرد. اگر زنی بیند در زیر پستان، پستانی دیگر برآمد، دلیل که دختر آورد. اگر بیند هر دو پستان او بزرگ شده بود، دلیل که احوال فرزندانش نیکو است، یا دختر را به شوهر دهد. اگر بیند از هر دو پستان خود شیر می خورد، دلیل است که او را غم و ملامت رسد. اگر بیند از پستان وی شیر به شکم او می شد، دلیل او رازیانی رسد. اگر بیند که یک پستان بسوخت، دلیل که دخترش را شغلی افتد از پادشاهی. اگر بیندبر مالش زیادت شود، لیکن با مردمان ملامت است. اگر زنی بیند که او را پستان آویخته بودند، دلیل که از حرام پسری آورد. جابر مغربی
درخواب دختر است و آن چه در پستان بیند، از زیادت و نقصان و صلاح و فساد آن، جمله بر دختران کند. اگر بیند از پستانش شیر روان شد، دلیل که بر دخترش نعمت و روزی فراخ شود و مال حلال یابد. اگر بیند بدل شیر از پستانش خون روان شده بود، دلی که مال حرام یابد. اگر بیند که پستان او بیش از اندازه فرود آویخته بود، دلیل که دختری یابد. اگر مردی بیند در پستان او شیر جمع شده بود، اگر زن ندارد، زن خواهد و فرزندش آید. اگر زن دارد غنی شود. اگر این خواب را عجوزه بیند، دلیل است بر درویشی وی. اگر زن جوان این خواب را بیند، دلیل که عمرش دراز است. اگر دختری بیند، دلیل که در خوردی بمیرد. محمد بن سیرین
در اخبار از امیرالمؤمنین (ع) آمده است که چون مومنی خواب بیند، واجب کند داستان تعبیر آن را تا از خواب بهره نیکو و شادی برگیرد واگر خواب بد دید، با صدقه و دعا و ذکر خدای متعال از خود رفع شر کند.
اگر مردی بیند که پستان مردی می مکد، دلیل که بیمار شود. اگر زنش آبستن بود، پسر آورد. اگر زن بیند که از پستان می خورد، دلیل که کار دنیا بر وی بسته شود.
مکیدن پستان زن:
اگر مردی بیند که پستان مردی می مکد، دلیل که بیمار شود. اگر زنش آبستن بود، پسر آورد. اگر زن بیند که از پستان می خورد، دلیل که کار دنیا بر وی بسته شود.
در کتاب فرهنگ تفسیر رویا تصویر پستان و سینه در خواب بر وجود موضوعات زیر در زندگی بیداری بیان شده است: سینه نماد از خود بخشیدن و ایثار است. پستان در رویای زنان: تصویر سینه ها در رویاهای زنان زنان به گونه ای چشمگیر کارکردی جسمانی داشته است. ، سینه در رویای مردان: بازگشت به دوران طفولیت، امیال جسمانی،
دیدن پستان در خواب بر پنج وجه است. ، فرزندان، دختران، خادمان، دوستان، برادران،
درخواب دختر است و آن چه در پستان بیند، از زیادت و نقصان و صلاح و فساد آن، جمله بر دختران کند.
جاری شدن شیر و خون از پستان:
اگر بیند از پستانش شیر روان شد، دلیل که بر دخترش نعمت و روزی فراخ شود و مال حلال یابد. اگر بیند بجای شیر از پستانش خون روان شده بود، دلی که مال حرام یابد. اگر مردی بیند در پستان او شیر جمع شده بود، اگر زن ندارد، زن خواهد و فرزندش آید. اگر زن دارد غنی شود.
تغییر شکل پستان:
اگر بیند که پستان او بیش از اندازه فرود آویخته بود، دلیل که دختری یابد. ، جابر مغربی: اگر زنی بیند در زیر پستان، پستانی دیگر برآمد، دلیل که دختر آورد. اگر بیند هر دو پستان او بزرگ شده بود، دلیل که احوال فرزندانش نیکو است، یا دختر را به شوهر دهد. اگر بیند از هر دو پستان خود شیر می خورد، دلیل است که او را غم و ملامت رسد. اگر بیند از پستان وی شیر به شکم او می شد، دلیل او رازیانی رسد. اگر بیند که یک پستان بسوخت، دلیل که دخترش را شغلی افتد از پادشاهی. اگر بیندبر مالش زیادت شود، لیکن با مردمان ملامت است. اگر زنی بیند که او را پستان آویخته بودند، دلیل که از حرام پسری آورد.
پستان مرد در خواب، زن او است و پستان زن، دختر وی. اگر زنی بیند پستان او بریده است، دلیل که دختری بمیرد. اگر مردی بیند که بریده است، زنش بمیرد.
دیدن پستان در خواب بر پنج وجه است. اول: فرزندان. دوم: دختران. سوم: خادمان. چهارم: دوستان. پنچم: برادران .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
لیفه ی شلوار که در آن چیزی گذارند، بخش جلویی پیراهن یا شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی