ناچیزشده و از کار افتاده و بیکار گشته. (جهانگیری). بیکار و از کار افتاده. (رشیدی). ناچیزشده و از کار رفته و بیکار افتاده. (برهان) : مورکه پر یافت نه پرکم بود پر زدنش ز آنسوی عالم بود. امیرخسرو. ای دانۀ تو داده مرا هردم دم یک مرغ بدام تو چو من پرکم کم چون زلف تو خویش را ببندم کم کم در حلق دلم همی شود مدغم غم. ؟ (از جهانگیری)
ناچیزشده و از کار افتاده و بیکار گشته. (جهانگیری). بیکار و از کار افتاده. (رشیدی). ناچیزشده و از کار رفته و بیکار افتاده. (برهان) : مورکه پر یافت نه پرکم بود پر زدنش ز آنسوی عالم بود. امیرخسرو. ای دانۀ تو داده مرا هردم دم یک مرغ بدام تو چو من پرکم کم چون زلف تو خویش را ببندم کم کم در حلق دلم همی شود مدغم غم. ؟ (از جهانگیری)