- پرند (دخترانه)
- ابریشم، پرن، پارچه ابریشمی بدون نقش ونگار، حریر ساده
معنی پرند - جستجوی لغت در جدول جو
- پرند
- اکلیون
- پرند
- پریشب، شب پیش از دیشب، دو شب پیش، شب گذشته، پرندوش، پریدوش، پردوش، پرندوار
درختچه ای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگ های باریک و نوک تیز و میوۀ بال دار،
نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بی نقش، حریر،برای مثال سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند تیغ و شمشیر برّان و جوهردار،(هاتف - ۴۹) برای مثال به زرین و سیمین دو صد تیغ هند / چه زو سی به زهرآب داده پرند (فردوسی - ۱/۲۳۸) ، ز یاقوت و الماس و از تیغ هند / همه تیغ هندی سراسر پرند(فردوسی - ۷/۳۰۵)
- پرند ((پَ رَ))
- حریر ساده، ابریشم بی نقش، شمشیر، شمشیر جوهردار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اسم پریدن، هر جانوری که می پرد مرغ طیر طایر، جمع پرندگان مقابل چرنده. نام یک فردازرده پرندگان نام عام فردی از حیوانات ذی فقاری که به رده پرندگان تعلق دارد، که پرواز کند که بپرد پرواز کننده طایر: (ما چیزها را دروهم توانیم آورد که بحس نیافته باشیم چون مردم پرنده) (بابا افضل) یا پرنده پر نمیزند. خیلی خلوت و آرام بود. یا پرنده چراغ. پروانه. فراشه. یا (هواپیمایی) پرسنل پرنده. کسانی که در نیروی هوایی با هواپیما پرواز میکنند و رانندگی آنرا بعهده دارند. یا پرنده آتشین. یکی از انواع اختر. یا ماهی پرنده
پشته و کوه کوچک که در میان دشت باشد، (اسم)
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
پرواز کننده، هر جانوری که در هوا پرواز کند، هر جانوری از خانوادۀ پرندگان
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، کوزکانی، گوزگانی، پرنداخ، سختیان، اپرنداخ، لکا، ساختیان، پرانداخ
تپه، پشته، تل
شاهزاده
مخفف برنده، قطع کننده
هذیان
توافق
حرف پوچ و بی معنی
ردیفی از آجر که روی زمین کنار جوی یا باغچه جنب یکدیگر چینند خشتکاری اطراف باغچه و کنار صفه و ایوان، ردیف رده قطار، گیاهی است شبیه اشنان که بدان رخت شویند و اشخار و قلیا از آن سازند
ابریشم پرند، گلابی امرود کمثری
پر رطوبت، پر اشک مقابل کم نم. یا تنباکوی پرنم. که خوب در آب خیسیده باشد مقابل تنباکوی کم نم
پسر پادشاه، شاهزاده
برنج
گندیده و بد بو
پرفن
لیف خرما که از آن رسن بافند کپاک
قبول کرده، خوش آیند
نوعی از برغست و آن گیاهی است خود روی و خوشبوی مانند اسفناج که داخل آش کنند قثاء الحمار خیارصحرایی
سکه طلای انگلیسی
تله، دامی باشد که با آن آهو گیرند
نان خبز
غربالی سیمی دارای سوراخهای نسبته بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را میبیزند. طنابی که به چوب یا درختی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند تاب ارجوحه، ریسمانی که یک سر آنرا حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشینند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند به سوی خود کشند و او را بگیرند، فنی است از جمله فنون کشتی گیری پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آنرا به عربی شغزبیه نامند
پرمکر، مکار، حیله گر