جدول جو
جدول جو

معنی پرمنفعت - جستجوی لغت در جدول جو

پرمنفعت
پرسود، پرفایده، برای مثال صبر تلخ آمد ولیکن عاقبت / میوۀ شیرین دهد پرمنفعت (مولوی - لغت نامه - پرمنفعت)
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
فرهنگ فارسی عمید
پرمنفعت
(پُ مَ فَ عَ)
پرسود. که سود بسیار دارد. که نفع بسیار دهد:
صبر تلخ آمد ولیکن عاقبت
میوۀ شیرین دهد پرمنفعت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
پرمنفعت
پرسود، پرمداخل، سودآور، سودبخش، نافع
متضاد: کم فایده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرمنفعت
نافعٌ
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به عربی
پرمنفعت
Lucrative
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پرمنفعت
lucratif
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پرمنفعت
прибыльный
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به روسی
پرمنفعت
lukrativ
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به آلمانی
پرمنفعت
прибутковий
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پرمنفعت
lukratywny
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به لهستانی
پرمنفعت
有利可图的
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به چینی
پرمنفعت
lucrativo
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پرمنفعت
redditizio
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پرمنفعت
lucrativo
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پرمنفعت
มีกำไร
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به تایلندی
پرمنفعت
menguntungkan
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پرمنفعت
lucratief
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به هلندی
پرمنفعت
منافع بخش
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به اردو
پرمنفعت
লাভজনক
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به بنگالی
پرمنفعت
faida
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پرمنفعت
kârlı
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پرمنفعت
儲かる
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پرمنفعت
רווחי
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به عبری
پرمنفعت
लाभकारी
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به هندی
پرمنفعت
수익성 있는
تصویری از پرمنفعت
تصویر پرمنفعت
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفعت
تصویر منفعت
آنچه موجب نفع بشود، فایده، سود، بهره، سودمند بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ فَ عَ)
سود و فایده و نفع و حاصل. (ناظم الاطباء). منفعه. بهره. بر. سود. عائد. خلاف مضرت. ج، منافع. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
از منفعت دریا وز مردم دریا
بسیار که و پیش خرد منفعتش مه.
منوچهری.
در بسیارش مضرت اندک نیست
در اندک او منفعت بسیار است.
ابوعلی سینا.
اندر او خیر نیست مضرت هست منفعت نه.
(الابنیه چ دانشگاه ص 212).
منفعت خویش از آن میان بجوی. (قابوسنامه چ نفیسی ص 22). بدان نزدیک باشد که مردم را به منفعت نزدیک گرداند. (قابوسنامه ایضاً ص 22). نه من منفعت همه از دوستان یابم. (قابوسنامه ایضاً ص 23).
نیاید آن نفع از ماه کآید از خورشید
اگرچه منفعت ماه نیست بی مقدار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
ایزد یکی درخت برآورد بس شریف
از بهر خیر و منفعت خلق در عرب.
ناصرخسرو.
بی سود بود هرچه خورد مردم در خواب
بیدار شناسد مزه از منفعت و سود.
ناصرخسرو.
پس حاسّتی که اندر آن مر او را منفعت بیشتر است شریفتراست. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 16). شرف آن بر یکدیگر به منفعتها و مضرتهاست. (زادالمسافرین ناصرخسرو ایضاً ص 16). منفعت آن نیز چنان ظاهر نیست که منفعت حجامت. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 825). منفعت آن نادر بود. (کیمیای سعادت ایضاً ص 826). صواب و منفعت وی در دین و دنیا در آن است که چیزی فراوی دهد. (کیمیای سعادت ایضاً ص 83).
از سراب آبگون کس را نباشد منفعت
زآنکه اندر شأن بدخواهان او آمد سراب.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 75).
تویی آن شاه که بی نام تو و دیدن تو
برود فایده و منفعت از سمع و بصر.
امیر معزی (ایضاً ص 217).
آن را عمده هر نیکی... و راهبر هر منفعت و مفتاح هر حکمت می شناسند. (کلیله و دمنه). هیچ خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از... جذب منفعتی خالی نماند. (کلیله و دمنه). از غایت نادانی است طلب منفعت خویش. (کلیله و دمنه).
ورنه بگذار ز آنکه می گذرد
خیر چون شر و منفعت چون ضر.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 148).
چون بخت جوان و خرد پیر گشادند
بر منفعت خلق در دست و زبان را.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 8).
انده بمرد و مفسدت او ز دل گذشت
شادی بزاد و منفعت او به جان رسید.
انوری (ایضاً ص 151).
دستور شهریار جهان مجد دین که دین
از جاه او به منفعت جاودان رسید.
انوری (ایضاً ص 152).
هرکه منفعت خویش در مضرت دیگران جوید او را از آن منفعت اگر حاصل شود تمتعی نباشد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 178). آنچه در آجل منفعت آن را زوال نیست دانش... (مرزبان نامه ایضاً ص 60). مضرت و منفعت آن به نفس عزیز تو تعلق می دارد. (مرزبان نامه ایضاً ص 222).
امید منفعت از خلق منقطع شد از آنک
مزاجها همه پر فضلۀ ضرر دیدم.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 381).
پس فعل او نه از برای جذب منفعتی بود و نه از برای دفع مضرتی. (اخلاق ناصری). منفعت این علم عام و ناگزیر باشد و فواید آن هم در دین و هم در دنیا شامل. (اخلاق ناصری).
منفعتهای دگر آید ز چرخ
آن چو بیضه تابع آید این چو فرخ.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 325).
تا در مرید اثر منفعت آن پدید آید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 230).
- بامنفعت، باسود. پرسود. سودمند. پرفایده. مفید: اندر وی (خوزستان) رودهای عظیم و کوههای بامنفعت است. (حدود العالم).
علم بامنفعتش گویی علم علی است
عدل بی غایت او گویی عدل عمر است.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 104).
- پرمنفعت، پرفایده. سودمند. نافع. مفید:
صبر تلخ آمد و لیکن عاقبت
میوۀ شیرین دهد پرمنفعت.
مولوی.
دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی است
که اگر بازستانند دو چندان گردد.
صائب.
- منفعت بخشیدن، سود بخشیدن. فایده دادن. سودمند واقع شدن.
- منفعت بردن، کسب منفعت. سود بردن. فایده بردن. بهره مند شدن. استفاده کردن.
- منفعت پرست، که منفعت را پرستد. که جز نفع شخصی به هیچ چیز توجه نداشته باشد. سخت حریص به جلب منفعت از هر طریق که باشد.
- منفعت پرستی، صفت و حالت منفعت پرست. رجوع به ترکیب قبل شود.
- منفعت دادن، منفعت کردن: بادرنجبویه... چشم را جلا دهد و معده را منفعت دهد و جگر را نیز. (الابنیه چ دانشگاه ص 50). همه عصبها را منفعت دهد و فالج و لقوه را. (الابنیه ایضاً ص 60) هر زهری را که خورده باشند منفعت دهد. (الابنیه ایضاً ص 61). زهرها را منفعت دهد. (الابنیه ایضاً ص 167). رجوع به ترکیب منفعت کردن شود.
- منفعت داشتن، سود داشتن. سودمند بودن. منفعت کردن: زوفا... خناقی را که ازرطوبت بود منفعت دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 172). رجوع به ترکیب منفعت کردن شود.
- منفعت رساندن، سود رساندن. فایده رساندن.
- منفعت عقلائی، منفعتی که مورد توجه در امور عقلا متعارف یک جامعه باشد هرچند که صنفی از عقلاباشند نه همه آنان مثل گرفتن اجرت برای تهیۀ مارهای مخصوص برای مؤسسۀ سرم سازی، اما منفعت قمار منفعت عقلائی نیست. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفر لنگرودی).
- منفعت کردن، سود بخشیدن. سودمند بودن. مفید بودن. نافع بودن. منفعت داشتن. منفعت دادن: روغن پوست ترنج گرم و خشک است... و صداعی که از سردی باشد همه را منفعت کند. (الابنیه چ دانشگاه ص 143). روغن گل... منفعت کند صداع را که از حرارت خیزد. (الابنیه ایضاً ص 145). بادهایی که اندر معده و رودگانی گرفتار بود همه را منفعت کند. (الابنیه چ ص 149).
به قصد کین تو در فایدت نداشت حذر
به تیغ عزم تو بر منفعت نکرد مجن.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 418).
منفعت کند یا نکند. (گلستان سعدی).
- ، سود بردن و فایده بردن و فایده و سود آوردن. (ناظم الاطباء).
- منفعت گیری، سودبردگی. (ناظم الاطباء).
- منفعت مشروع، منفعتی که قانون، مبادلۀ آن را منع نکرده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- امثال:
حساب منفعتهاش را می کند. رجوع به امثال و حکم ج 2 ص 695 شود.
، سودمندی. (غیاث) (یادداشت مرحوم دهخدا) : اعتماد داشتم به خوبی و مهربانی و منفعت او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
فضله ای کز خاک دیوارش به باران حل شود
در خواص منفعت چون فضلۀ زنبور باد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 103).
رجوع به منفعه شود، عمل کرد، ربا. (ناظم الاطباء).
- منفعت دادن، ربا دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ مَ عَ)
که مناعت بسیار دارد. و از مناعت در تداول عوام فارسی زبان کبر خواهند. لکن درعربی مناعت از صفات ممدوحه و بمعنی عزّت نفس است
لغت نامه دهخدا
تصویری از منفعت
تصویر منفعت
سود بهره فایده، جمع منافع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر مناعت
تصویر پر مناعت
خویشتندار که عزت نفس بسیار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر منفعت
تصویر پر منفعت
پر سود سود بار که سود بسیار دارد پر سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفعت
تصویر منفعت
((مَ فَ عَ))
سود، فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفعت
تصویر منفعت
سود، هوده
فرهنگ واژه فارسی سره
بهره، سود، فایده، مداخل، نفع، ربا، ربح، کرایه، رجحان، مزیت
متضاد: مضرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد