جدول جو
جدول جو

معنی پرمشغله - جستجوی لغت در جدول جو

پرمشغله
بسیار روشن، سخت منور
تصویری از پرمشغله
تصویر پرمشغله
فرهنگ لغت هوشیار
پرمشغله
پرکار، گرفتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشغله
تصویر مشغله
کار، کسب، پیشه، آنچه شخص را مشغول کند
فرهنگ فارسی عمید
(پُ مَ عَلَ / لِ)
که مشعله بسیار دارد. سخت منور. بسیار روشن: جهان از غریو رعد و کوس و نهیب برق و شمشیر پرمشعله شد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ لَ / لِ)
کار و بار. (غیاث). مأخوذ از تازی، کار و بار و شغل و پیشه و کسب ومعامله و داد و ستد و هر چیزی که شخص را بخود مشغول کند. (ناظم الاطباء). گرفتاری کار. شغل:
آنکو چو من از مشغله و رنج حذر کرد
با شاخ جهان بیهده شورید نیارست.
ناصرخسرو.
خضرست خان و خانه به عزلت کند بدل
هم خضر خان و مشغلۀ اوزکند او.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 367).
در آن دشت می گشت بی مشغله
گهش در گیا روی و گه در گله.
نظامی.
مشعله ای برفروز مشغله ای پیش گیر
تا ببرند از سرت زحمت خواب و خمار.
سعدی.
- مشغله بار، مشقت بار. که سختی و گرفتاری فراوان آورد:
شاخ و شجر دهر غم و مشغله بار است
زیرا که بر این شاخ غم و مشغله بار است.
ناصرخسرو.
، گفتگو و هنگامه، و با لفظ کردن و افتادن مستعمل است. (آنندراج). شور و غوغا. (غیاث). آشوب و بانگ فتنه باشد، عرب نیز مشغله گویند. (صحاح الفرس). هنگامه. (ناظم الاطباء). هیابانگ. هلالوش. بانگ. بحث. هیاهو. گفتگو. جدال. (یادداشت دهخدا) :
مادرش گفت پسر زایم سرو و مه زاد
پس مرا این گله و مشغله با مادر اوست.
فرخی (دیوان چ اقبال ص 28).
فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای
گویی از یارک بدمهر است او را گله ای.
منوچهری.
نان همیجوید کسی کو میزند
دست بر منبر به بانگ مشغله.
ناصرخسرو.
از بدنیتی و ناتوانایی
پرمشغله و تهی چو پنگانی.
ناصرخسرو.
چون لشکر اراقیت آن بدیدند و آن آشوب و مشغله شنیدند عظیم بترسیدند و همه روی بهزیمت نهادند. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی). دهل و کوس فروکوفتند و نعره برداشتند و آواز و مشغله از لشکر شاه برآمد چنانکه همه عالم بلرزید. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی). مثل وی چون کسی باشد که در زیر درختی بنشیند و خواهد که مشغلۀ بنجشکان نشنود. چوب برگیرد و ایشان را میراند و در حال بازمی آیند. (کیمیای سعادت).
اشتلم از اخگراست معنی از اخسیکتی
مشغله است از درای رنج ره از کاروان.
اثیرالدین اخسیکتی.
مجلس لهو توپرمشغله از هویاهوی
خانه خصم تو پرولوله از هایاهای.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 295).
و منتظر و مترصد می بود تا مگر مشغلۀ پاسبان بنشیند و مشعلۀ کاروانیان فرومیرد. (سندبادنامه ص 220). به صانعی که مشغلۀ خروس در اسحار تسبیح جلال و تقدیس کمال اوست. (سندبادنامه ص 125).
نه تو را از من مسکین نه گل خندان را
خبر از مشغلۀ بلبل سودایی هست.
سعدی.
از خنده گل چنان به فغان اوفتاده باز
کو را خبر ز مشغلۀ عندلیب نیست.
سعدی.
بی هنران مر هنرمند را نتوانند که بینند همچنان که سگان بازاری سگ صید را، مشغله برآرند و پیش آمدن نیارند. (گلستان).
به کوی میکده یارب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود.
حافظ.
- مشغله کردن، هیاهو و فریاد کردن: اگر کسی صواب و خطای آن بازنمودی در خشم شدی و مشغله کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407).
گفت این بار ارکنم این مشغله
کاردها در من زنید آندم هله.
مولوی (مثنوی چ کلالۀ خاور ص 249).
، تماشا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ لَ)
کار و بار که بازدارد تو را از کار. ج، مشاغل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کار و باری که بازدارد شخص را از کار دیگر. ج، مشاغل. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر مشغله
تصویر پر مشغله
پر کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر مشعله
تصویر پر مشعله
بسیار روشن سخت نورانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشغله
تصویر مشغله
کاروبار، شغل و پیشه و کسب و معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشغله
تصویر مشغله
((مَ غَ لِ))
کار و بار، پیشه، شغل، جمع مشاغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشغله
تصویر مشغله
کار و بار، پیشه مندی
فرهنگ واژه فارسی سره
اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، فعالیت، کار، دل مشغولی، گرفتاری، مشغولیت، سرگرمی، شور، غوغا، هنگامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
مشغولٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
Busily
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
de manière occupée
دیکشنری فارسی به فرانسوی
استفراغ کردن و بالا آوردن، آن چه که از معده به دهان آید
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
व्यस्त तरीके से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
مصروف طریقے سے
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
ব্যস্তভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
meşgul bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
בצורה עסוקה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
อย่างยุ่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
занятно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
de manera ocupada
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
de forma ocupada
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
зайнято
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از به طور پرمشغله
تصویر به طور پرمشغله
دیکشنری فارسی به آلمانی