جدول جو
جدول جو

معنی پرعطری - جستجوی لغت در جدول جو

پرعطری
(پُ عِ /عَ)
حالت و چگونگی پرعطر:
جنبید سر خجسته نتواند
بر گردن کوتهش ز پرعطری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرواری
تصویر پرواری
گاو و گوسفند چاق، برای مثال اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پرواری (سعدی - ۶۰)، گوسفندی که آن را در جای خوب ببندند و خوراک خوب بدهند تا فربه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخوری
تصویر پرخوری
بسیار خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(پُ عَ)
حالت و چگونگی آنکه پرخرد است
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ طَ را)
سخت دراز. (مهذب الاسماء). درازتر از مردم و شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ طَ ری ی)
درازتر از مردم و شتر. (منتهی الارب) ، فربه و سطبر. سختگیر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ طَ)
بسیار طویل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پربار. پرمیوگی، پرغشی. پرشاری. مقابل کم باری و خلوص
لغت نامه دهخدا
(پُ ثَ مَ)
حالت و چگونگی پرثمر
لغت نامه دهخدا
(پُ جِ گَ)
دلاوری. دلیری:
بروز معرکه این پردلی و پرجگریست
که یک سواره شود پیش لشکری جرار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(پُ خوَرْ / خُرْ ری)
رجوع به پرخوارگی شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پرزور
لغت نامه دهخدا
(پَرْ)
قضائی در ناحیت جنوب شرقی سنجاق سعرد از ولایت بتلیس حاوی سه ناحیه دشکوتان، زیرقی و دیرکول و مرکب است از 60 قریه. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ)
فربه. فربی. فربه کرده. پروری. بشبیون. مسمّن (گوسفند و مانند آن). اکوله. علوفه. علیفه:
شهره مرغی بشهربند قفس
قفس آبنوس لیل و نهار
طیرانت چو دور فکرت من
بر ازین نه مقرنس دوّار
عهدنامۀ وفات زیر پر است
گنج نامۀ بقات در منقار
دانه از خوشۀ فلک خوردی
که بپروار رستی از تیمار
تشنه دارند مرغ پرواری
که چو سیراب گشت ماند از کار
تو ز آب حیات سیرابی
که چو ماهی در آبی از پروار.
خاقانی.
چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم پرور است
نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است.
شیخ عطار.
اسب لاغرمیان بکار آید
روز میدان نه گاو پرواری.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
چگونگی و حالت آنکه پرشور است
لغت نامه دهخدا
(پُ صَ)
پرشکیبی. مقابل کم صبری
لغت نامه دهخدا
(پُ فِ)
پراندیشگی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی آنکه پرکار است. مقابل کم کاری
لغت نامه دهخدا
(پَ)
فرجاری. خطّ پرگاری. خط مستدیر
لغت نامه دهخدا
(پُ عُ)
حالت و چگونگی آنکه پرعمر باشد. مقابل کم عمری
لغت نامه دهخدا
(پُ عِ / عَ)
بسیار خوشبوی. که عطر بسیار دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر عطری
تصویر پر عطری
خوشبویی خوشبویی بسیار عطری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخطر
تصویر پرخطر
خطیر، عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرجگری
تصویر پرجگری
پردلی دلاوری دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
حالت و چگونگی پربار پرمیوگیمقابل کم باری، پر شاری پر غشی مقابل کم باری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر عمری
تصویر پر عمری
بسیار عمری دراز عمری مقابل کم عمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر عطر
تصویر پر عطر
خوشبوی که عطر بسیار دارد بسیار خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که در جای مناسب نگاهدارند و علوفه خوب دهند تا فربه شود فربه کرده فربه پروری مسمن اکوله علوفه علیفه: (اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری) (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگاری
تصویر پرگاری
منسوب به پرگار فرجاری یا خط پرگاری. خط مستدیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکاری
تصویر پرکاری
حالت و چگونگی آنکه پرکار است مقابل کم کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرعقلی
تصویر پرعقلی
پر خردی
فرهنگ لغت هوشیار
جامه عبا نان و جز آن که سخت باریک و نازک و تنک باشد: نان پرپری عبای پرپری، (کبوتر بازی) کبوتر ماده ای که پرودمش را قیچی بزنند و با آن کبوتران نر را ببام خانه خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرواری
تصویر پرواری
گوسفند یا گاو گوشتی و فربه
فرهنگ فارسی معین
از طرف پدر نسبت خانوادگی و خویشاوندی داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پدری کردن، خدمت و نیکی در حد الطاف پدرانه نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی