جدول جو
جدول جو

معنی پرصوی - جستجوی لغت در جدول جو

پرصوی
صبح پریروز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ خا)
پرگو. بسیارگوی. پرسخن. پرگو. ثرّ. ثره. فراخ سخن. مکثار. بسیارسخن. آنکه بسیار سخن گوید. قوّال. قوله. (منتهی الارب). درازنفس. ابن اقوال. بس گوی. مسهب. و در تداول عوام، پرحرف. پرروده. روده دراز. پرچانه. و ورّاج. مقابل کم گوی:
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غمّاز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
مسحنفر، مرد پرگوی. قراقره، زن پرگوی. (منتهی الارب). و رجوع به پرگو شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرمو. اشعر. آنکه یا آنچه موی بسیار دارد. مقابل کم موی:
دو چشمش کبود و دو رخسار زرد
تنی خشک و پرموی و لب لاجورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ تُ)
شاعری ایرانی است. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1495)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پربو. پرعطر. معطر. خوشبوی. مقابل کم بوی: لاجرم، به (سفرجل) ایشان خوب و آبدار و خوش طعم و پربوی نباشد. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پربوی
تصویر پربوی
خوشبوی معطر پر عطر پربو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرآوی
تصویر پرآوی
فرانسوی پیش آگهی
فرهنگ لغت هوشیار
صبح پریروز
فرهنگ گویش مازندرانی