پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بَلوایه، چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پَرَستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بَلوایه، چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
توانستن. یارستن. جرأت. تجرؤ. دلیری کردن. این مصدر صورتی از یارستن است و منفی یارستن را که نیارستن باشد میتوان منفی آرستن شمرد بتبدیل همزه بیاء: دل جنگجویان ازاو شد بدرد نیارد کسی رزم او یاد کرد. فردوسی. کس از نامداران و شاهان گرد چنین رنجها برنیارد شمرد. فردوسی. کس این رازپیدا نیارست کرد بماندند با درد و رخساره زرد. فردوسی. نیارد شدن پیش گرد گزین نشیند براه وی اندر کمین. فردوسی. بدرگاه خسرو بدی روز و شب نیارست بر کس گشادن دو لب. فردوسی. نیارست کردن کس آنجا گذر زدیوان و پیلان و شیران نر. فردوسی. کس از نامداران ایران سپاه نیارست کردن بدو در نگاه. فردوسی. ندارم سواری ورا هم نبرد از ایران نیارد کس این کار کرد. فردوسی. همی این بدان آن بدین گفت ماه نیارد بدین شاه کردن نگاه. فردوسی. هیچکس دانه در دهان نیارست نهادن از آن همی ترسیدند که نباید زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست. (نوروزنامه). و از آن پس کس طمع ایرانیان نیارست کردن. (مجمل التواریخ). و رجوع به یارستن شود
توانستن. یارستن. جرأت. تجرؤ. دلیری کردن. این مصدر صورتی از یارستن است و منفی یارستن را که نیارستن باشد میتوان منفی آرستن شمرد بتبدیل همزه بیاء: دل جنگجویان ازاو شد بدرد نیارد کسی رزم او یاد کرد. فردوسی. کس از نامداران و شاهان گُرد چنین رنجها برنیارد شمرد. فردوسی. کس این رازپیدا نیارست کرد بماندند با درد و رخساره زرد. فردوسی. نیارد شدن پیش گُرد گزین نشیند براه وی اندر کمین. فردوسی. بدرگاه خسرو بدی روز و شب نیارست بر کس گشادن دو لب. فردوسی. نیارست کردن کس آنجا گذر زدیوان و پیلان و شیران نر. فردوسی. کس از نامداران ایران سپاه نیارست کردن بدو در نگاه. فردوسی. ندارم سواری ورا هم نبرد از ایران نیارد کس این کار کرد. فردوسی. همی این بدان آن بدین گفت ماه نیارد بدین شاه کردن نگاه. فردوسی. هیچکس دانه در دهان نیارست نهادن از آن همی ترسیدند که نباید زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست. (نوروزنامه). و از آن پس کس طمع ایرانیان نیارست کردن. (مجمل التواریخ). و رجوع به یارستن شود
آنچه او را پرستند و ستایش کنند بحق همچو خدای تعالی و بباطل همچو بت پرستیده، پرستش عبادت: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ک) (کسائی)، زن خدمتکار
آنچه او را پرستند و ستایش کنند بحق همچو خدای تعالی و بباطل همچو بت پرستیده، پرستش عبادت: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ک) (کسائی)، زن خدمتکار