جدول جو
جدول جو

معنی پرخرج - جستجوی لغت در جدول جو

پرخرج
دارای خرج بسیار، آنچه هزینۀ بسیار دارد
تصویری از پرخرج
تصویر پرخرج
فرهنگ فارسی عمید
پرخرج
(پُ خَ)
بسیارخرج. که خرج بسیار دارد. که هزینۀ فراوان دارد
لغت نامه دهخدا
پرخرج
آنکه هزینه بسیار دارد
تصویری از پرخرج
تصویر پرخرج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرخرد
تصویر پرخرد
بسیار زیرک و دانا، هوشیار، عاقل، برای مثال چه گفتند گفتند کای پرخرد / که هر کس که بد کرد کیفر برد (فردوسی - ۱/۱۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
(پُ خَ)
حالت و چگونگی پرخرج
لغت نامه دهخدا
(پُ خِ رَ)
پرعقل. پرشعور. سخت عاقل و داهی. مقابل کم خرد:
بموبد چنین گفت کای پرخرد
مرا و ترا روز هم بگذرد.
فردوسی.
تو پند من ای مادر پرخرد
نگهدار تا روزتو بگذرد.
فردوسی.
جهاندار ابوالقاسم پرخرد
که رایش همی از خرد بگذرد.
فردوسی.
دلی پرخرد داشت و رای درست
ز گیتی جز از نیکنامی نجست.
فردوسی.
بدو گفت پورسیاووش رد
توئی ای پسندیدۀ پرخرد.
فردوسی.
فرستاد با او یکی پرخرد
که او را بنزدیک منذر برد.
فردوسی.
از او ایمنی یافت جان قباد
ز گفتار آن پرخرد گشت شاد.
فردوسی.
چنین گفت کای پرخرد مایه دار
چهل مر درم هر مری صد هزار.
فردوسی.
وگر آنکه مغزش بود پرخرد
سوی ناسپاسی دلش ننگرد.
فردوسی.
همان پرخرد موبد راه جوی
گو پرمنش کو بود شاه جوی.
فردوسی.
ز تو (ایرج) پرخرد پاسخ ایدون سزید
دلت مهر و پیوند ایشان (سلم وتور) گزید.
فردوسی.
چنین گفت با شاه توران سپاه
که ای پرخرد نامبردار شاه.
فردوسی.
چو این بومها یکسر آباد کرد
دل مردم پرخرد شاد کرد.
فردوسی.
بدان پرخرد موبدان داد و گفت
که نیک و بد از من نباید نهفت.
فردوسی.
چه گفتند گفتند کای پرخرد
هر آنکس که بد کرد کیفر برد.
فردوسی.
چنین گفت اغریرث پرخرد
کزین گونه چاره نه اندر خورد.
فردوسی.
ز کینه به اغریرث پرخرد
نه آن کرد کز مردمی درخورد.
فردوسی.
که گردون نه زانسان همی بگذرد
که ما را همی باید ای پرخرد.
فردوسی.
فرستاده باید یکی پرخرد
بنزدیک رستم چو اندر خورد.
فردوسی.
چنین گفت گشتاسب کای پرخرد
که جان از هنرهات رامش برد.
فردوسی.
بدو گفت کای مهتر پرخرد
ز تو سرد گفتن نه اندر خورد.
فردوسی.
بدو گفت کای پرخرد پهلوان
به رنج اندرون چند پیچی روان.
فردوسی.
بدو گفت بیژن که ای پرخرد
جز این بر تو مردم گمانی برد.
فردوسی.
بشیده چنین گفت کای پرخرد
سپاه تو تیمار تو کی خورد.
فردوسی.
چنین گفت طوس سپهبد به گیو
که ای پرخرد نامبردار نیو.
فردوسی.
به پیران ویسه چنین گفت شاه
که ای پرخرد مهتر نیک خواه.
فردوسی.
چو این گفته باشی بشیده بگوی
که ای پرخرد مهتر نامجوی.
فردوسی.
چو بشنید خسرو چنان گفتگوی
از آن پرخرد مهتر نامجوی.
فردوسی.
بدو گفت سهراب کای پرخرد
مبادا که جان جز خرد پرورد.
فردوسی.
بدو گفت کاموس کای پرخرد
دلت یکسر اندیشۀ بد برد.
فردوسی.
جهان آن نیرزد بر پرخرد
که دانائی ازبهر آن غم خورد.
اسدی.
تو تدبیر خود کن که آن پرخرد
که بعد از تو باشد غم خود خورد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پرخچ. (رشیدی) (برهان). پرخش. (اسدی) (جهانگیری) (رشیدی). فرخچ. (رشیدی). فرخش. (جهانگیری) (رشیدی). فرخج. (جهانگیری). کفل و ساغری اسب و استر و خر و گاو و امثال آن باشد. (برهان). و رجوع به پرخش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر خرج
تصویر پر خرج
پر هزینه که هزینه و خرج بسیار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخرد
تصویر پرخرد
پرعقل، پرشعور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخج
تصویر پرخج
کفل و ساغری اسب و استر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار