جدول جو
جدول جو

معنی پرتیادس - جستجوی لغت در جدول جو

پرتیادس
(رُ دِ)
خاندانی یونانی از اخلاف پرتیس، بانی شهر ماسیلیا (مارسی). (ترجمه تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پِ)
پوبلیوس هلویوس. امپراطور روم. مولد وی ویلامارتیس (لیگوری) در 126 و وفات در 193م. وی نخست معلم کتّاب بود و سپس در شمار لشکریان درآمد و در جنگ با اشکانیان (پارت ها) مشهور شد و در دورۀ مارک اورل و کمد بمقامات بزرگ رسید و پس از قتل کمد بی خواست او وی را به جانشینی کمد انتخاب کردند (193 میلادی) و هشتاد وهفت روز امپراطوری راند و در همین مدت کوتاه به اصلاحاتی پرداخت لیکن چون پرتورین هااز او راضی نبودند در همین سال (193 میلادی) کشته شد
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام یکی از صاحب منصبان اسکندر مقدونی که وی را نزد سکاهای اروپائی فرستاد تا به آنها بگوید که بی اجازۀ اسکندر از رود تاناایس، که سرحد آنهابود بطرف آسیا نگذرند. این شخص مأمور بود مملکت سکائی را تا بوغاز بوسفور تفتیش کرده نتیجۀ تحقیقات را به اسکندر عرضه دارد.
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ارتئاس. مهتر شدن. (تاج المصادر بیهقی). مهتر گردیدن. سری
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
جستن. (تاج المصادر بیهقی). طلب کردن. (غیاث اللغات) : اذا بال احدکم فلیرتد لبوله، ای لیطلب مکاناً لیناً او منحدراً
لغت نامه دهخدا
یکی از منجمان و سیاحان قدیم در قرن چهارم قبل از میلاد که در شهر مارسلیا میزیسته است، هموطنانش وی را مأمور بسیاحت جهان شمالی کردند، وی پس از دور زدن اسپانیول وارد دریای مانش گردید و تا جزیره توله رفت، تواریخ قدیمه سیاحت دیگری نیز بدو نسبت دهند، شاید این بار بدریای بالتیک هم رفته باشد و کتابی درباره اقیانوس اطلس نگاشته، مناسبت مد و جزر را با قمر کشف کرده و عدم تصادف و تطابق کامل ستارۀ قطبی را با نقطۀ حقیقی قطب بیان کرده و طول و عرض مارسلیا را تعیین نموده است، فقراتی از آثارش را پیدا و طبع و نشر کرده اند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یکی از اهالی (فوسه آ) که شهر ماسی لیا (مارسی) را در حدود ششصد قبل از میلاد بنا نهاد. (ترجمه تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
غیبت و سخن چینی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارتیاد
تصویر ارتیاد
جستن، خواهانی
فرهنگ لغت هوشیار
رمن پرت به روش نادرست پرت ها، جمع پرت توضیح کلمه (پرت) بیجا بسیاق عربی جمع بسته شده و غلط است. صحیح آن (پرتها) است
فرهنگ لغت هوشیار
بی سر و پا، بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که سخن را خام و نسنجیده زند و از ایراد هر حرف نابجایی.، خار و خاشاک موجود در زمین یا هرجایی دیگر، فوران، جنگل انبوه و پردرخت بیشه زارجنگل، دامنه هایی که پرباران.، بافشار، پرشتاب، تعجیل
فرهنگ گویش مازندرانی