- پرتکال
- شراب معروف کشور پرتغال که نوعی می پخته و به پرتو معروف است: (می شیرازیم از درد سرکشت علاجش باده های پرتکال است)
معنی پرتکال - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرتغال
پرتقال
نوعی از مرکبات خوش طعم و شیرین شبیه نارنج
گیاهی ازتیره سدابیان جزو دسته مرکبات که درخت نسبه بزرگ وزیبایی است و اصل آن از آسیا است ودر عصر جنگهای صلیبی از آسیا به مغرب زمین برده شده. این گیاه در همه نقاط معتدل زمین بخوبی میروید و بار میدهد. میوه آن سته و کروی شکل است که از نمو تخمدان چندین برچه یی حاصل شود. در داخل هر برچه سلولهای محتوی مواد ذخیره یی و ویتامین و اسیدی و آبدار قرار دارند. و در زاویه مرکزی برچه ها هسته ها جای دارند. میوه این گیاه مطبوع و از مرکبات دیگر مطلوبتر است. درخت پرتقال در نواحی معتدل ایران خصوصا نواحی اطراف دریای خزر بفراوانی و خوبی میروید و محصولش هم بسیار مرغوب و نیکو است. شکل میوه آن گاهی ممکنست بیضوی یا رنگ میوه اش بجای آنکه زرد رنگ باشد سرخ بود و در این صورت آنرا پرتقال خونی نامند پرتقان برتقان پرتوقال آغاجی برتقان خلو، میوه درخت مذکور
موسم باد و بارانهای هندوستان برسات بساره
موسم بارندگی، بارسات، بشکال، پشکال، برشکال
میوه ای گرد و نارنجی رنگ از نوع مرکبات که ویتامین های b و c، آهن، کلسیم، اسید مالیک، اسید تارتریک و اسید سیتریک دارد
((پُ تِ))
فرهنگ فارسی معین
درختی است از تیره مرکبات ویژه مناطق مرطوب. میوه آن کروی، آبدار، شیرین و سرشار از ویتامین ث می باشد و دارای پوست نارنجی است
محضر، تشریفات
آلتی هندسی برای کشیدن دایره و خطوط پرکار پرکاره پرکال پردال پرگر بردال پرکر فرجار دواره، شاغول، فلک کدار گیتی گردون جهان عالم، قضا و قدر سرنوشت، مکر و حیله تدبیر افسون، دایره حلقه طوق چنبر، اسباب سامان جمعیت، اشیای عالم، آشیانه. یا پرگار دوسر. بر اساس مثلث های متشابه اسبابی بنام پرگار دو سر ساخته اند. با آن میتوان پاره خط های کوچک معین را به قسمتهای مساوی بخش نمود. یا از پرگار افتادن، از سامان افتادن از نظم افتادن، یا پرگار (کسی) کژ بودن، بختذ او بد و باژگونه بودن، یا پرگار چرخ. پرگار فلک. دور فلک، منطقه فلک. یا تنگ شدن پرگار کسی. بدبخت شدن او. یا مثل پرگار. نهایت آراسته و نیک
پرتاب
دشوارشدن، آموختن زبان پارسی پس از زبان تازی
از مکانی به مکان دیگر شدن، سفر کردن، کوچ کردن، کوچیدن
بالبداهه سرائیدن
خم شدن، خوار شماری
بر هم نشستن، انبوهی
برف نشستن
نگونسازی افتادن برآمدن پستان
بر کمان بودن، ایستاشدن (ایستا ثابت)، برجستن سرخرگ ثابت شدن، یا ارتکاز برقوس. گوشه کمال بر زمین نهاده بر آن تکیه کردن (برای برخواستن) بر کمان تکیه کردن کمان را بر زمین فرو برده ایستادن، یا ارتکاز عرق. بر جستن رگ پریدن رگ
گناه و معصیت کردن
مشتبه شدن
داروهایی که در آب ریزند و جوشانند و بدن مریض را بدان شویند جوشانده مقداری گیاه و علفهای دارویی برای شستشوی بدن بیمار نطول اسپرم آب آبزن
داروهایی که در آب ریزند و جوشانند و بدن مریض را بدان شویند جوشانده مقداری گیاه و علفهای دارویی برای شستشوی بدن بیمار نطول اسپرم آب آبزن
برانگیختن، تابناکی، خشمیدن
ممارست، سعی، همت، اهتمام
هندی ک بارش زمان بارش بارشگاه
گزافیدن
خشمیدن، برانگیخته شدن، سودگی، تابناکی
رمن پرت به روش نادرست پرت ها، جمع پرت توضیح کلمه (پرت) بیجا بسیاق عربی جمع بسته شده و غلط است. صحیح آن (پرتها) است
پر طاقت، پر نیرو
جایی مرتفع که احتمال سقوط از آن رود لغزشگاه مزله
منسوب بکشور پرتقال (پرتغال)، رنگ زرد چون رنگ پرتقال (میوه)، پرتقال فروش
منسوب به پرتغال پرتغالی
پوشیدنی، قابل پوشش