جدول جو
جدول جو

معنی پذیرائی - جستجوی لغت در جدول جو

پذیرائی
(پَ)
قبول. پذرفتاری، شنوائی، قیام بخدمت مهمان، پذیرائی کردن، قیام کردن بخدمت مهمان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پذیرایی
تصویر پذیرایی
قبول، پذیرفتاری، مهمان را پذیرفتن و خدمت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
پذیرنده، قبول کننده، پیشوازکننده
پذیرا شدن: به پیشواز کسی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
سست رایی، بیعقلی و بیهوشی، فیلولت، (نصاب الصبیان)، رجوع به بیرایی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
حافظه و ادراک، (آنندراج)، رجوع به ویرا و ویر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
حالت و چگونگی پیدا. ظهور. مقابل نهان. وضوح. روشنی. استبانت. ابانت. آشکاری. ذیوع. شهود. هویدائی. مقابل پنهانی:
زش ازو پاسخ دهم اندر نهان
زش به پیدائی میان مردمان.
رودکی.
بوقتی کز شرف گویند با خورشید همتائی
دل سلطان نگهداری بپنهانی و پیدائی.
فرخی.
چون بند کرد در تن پیدائی
این جان کارجوی نه پیدا را.
ناصرخسرو.
جان ز پیدائی و نزدیکیست گم
چون شکم پرآب و لب خشکی چو خم.
مولوی.
شرع، پیدائی و راه دین، بداهت
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 95هزارگزی شمال میناب و 4هزارگزی خاور راه مالرو گلاشکرد به احمدی، دارای 10 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 38هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد، دارای 25 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
حالت و چگونگی پیچا، رجوع به پیچا شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
عمل پیماینده. اما کلمه همه جا بصورت ترکیب بکار رود چون: آسمان پیمائی، بحر پیمائی، بادپیمائی، قدح پیمائی و جز آن. رجوع به پیما و رجوع به پیمودن و پیمائیدن شود
لغت نامه دهخدا
عمل گیرا، رجوع به گیرایی شود
لغت نامه دهخدا
(پویائی)
حالت و چگونگی پویا. صفت پویا. پویندگی:
چند پوئی (گردی) بگرد عالم چند
چند کوبی (پوئی) طریق پویائی.
عمعق
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان هیدوج بخش سوران شهرستان سراوان واقع در 25 هزارگزی جنوب خاوری سوران و 20 هزارگزی خاوری راه مالرو ایرافشان به سوران، دارای 25 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
حاصل پیراستن، چون سرو پیرائی و جز آن، رجوع به پیرایی شود
لغت نامه دهخدا
در ترکیبات بمعنی پیراینده آید آرایش دهنده مزن: بستان پیرا (ی) باغ پیرا (ی) سر و پیرا (ی) ناخن پیرا (ی)، در بعضی ترکیبات بمعنی پیراسته آید ساخته پرداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدائی
تصویر پیدائی
وضوح، ظهور، هویدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایی
تصویر پیرایی
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرائی
تصویر بیرائی
بیعقلی، بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
قبول قابلیت پذرفتاری، شنوایی، قیام بخدمت مهمان. یا اطاق (سالن) پذیرایی. اطاقی (سالنی) که در آن مهمانانرا نشانند و بخدمت ایشان قیام کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
قبول کننده، پذیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمائی
تصویر پیمائی
عمل پیماینده، آسمان پیمائی، باد پیمائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
((پَ))
پذیرنده، فرمانبردار، روان شونده، پیشواز کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پذیرایی
تصویر پذیرایی
((پَ))
قبول، قابلیت، خدمت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
قبول دار، آکسپتور، اعتراف
فرهنگ واژه فارسی سره
استقبال، پذیرش، پذیره، ضیافت، میهمانی
متضاد: بدرقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
Receptive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
réceptif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
восприимчивый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
empfänglich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
сприйнятливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
podatny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
感知的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
receptivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
ricettivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
receptivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی