جدول جو
جدول جو

معنی پدر - جستجوی لغت در جدول جو

پدر
مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، بابا، اب، ابا، ابی، اتا، آتا، والد، بابو
پدر بر پدر: پشت در پشت، جدبرجد، اباًعن جد، برای مثال پدر بر پدر پهلوان بوده ام / نگهدار تاج کیان بوده ام (فردوسی - لغت نامه - پدر بر پدر)
تصویری از پدر
تصویر پدر
فرهنگ فارسی عمید
پدر
(پِ رُ)
نام پنج پادشاه کشور پرتقال. پدری اول دالکانتارا امپراطور برزیل پسر ژان ششم پادشاه پرتقال مولد او به کلوز نزدیک لیسبون بسال 1798م. و وفات در سنۀ 1834 در لیسبون. وی در 1807 میلادی هنگامی که خاندان سلطنتی پرتقال مجبور به ترک آن کشور شدند به برزیل رفت و پس از بازگشت خاندان خود به اشبونه در ریودژانیرو بماند و سپس به امپراطوری برزیل انتخاب شد (1822 میلادی) و بعد از انقلابی که در ششم آوریل 1831 در ریودژانیرو درگرفت تخت امپراطوری را به پسرش داد و به پرتقال بازگشت و در اینجا دختر خود دناماریا را که در مدت امپراطوری وی سلطنت پرتقال داشت و از سال 1828 برادرش دن میگل میگوئل وی را از این مقام رانده بود، بار دیگر بر تخت سلطنت نشانید
لغت نامه دهخدا
پدر
(پِ رُ)
دوم پادشاهان 17: 6، یکی از مکانهائی است که تغلث فلاسر بعضی از بنی اسرائیل را در آنجا سکونت داد وپس از وی شلمناصر آمده و اسباط عشره را نیز اسیر کرده در آن نواحی منزل داد، (قاموس کتاب مقدس ص 339)
لغت نامه دهخدا
پدر
(پِ دَ)
از پهلوی ابی تر، مردی که از او دیگری بوجود آمده است. باب. والد. اب. بابا. ابه:
بپذرفت مهران ستاد از پدر
بنام شهنشاه پیروزگر.
فردوسی.
نبیره سپهدار فغفور چین
پدر گرد خاقان باآفرین.
فردوسی.
بخوبی پری و بپاکی گهر
به پیکر سروش و بچهره پدر.
فردوسی.
پسر بد مر او را یکی خوبروی
هنرمند و همچون پدر کینه جوی.
فردوسی.
فرود آمد و (کیخسرو) پیش یزدان بخاک
بغلطید و گفت ای جهاندار پاک
ستمکاره ای کرد بر من ستم
مرا بی پدر کرد و با درد و غم
تو از درد و سختی رهانیدیم
بدین تاج و دولت رسانیدیم.
فردوسی.
تو ایرانیان را ز مام و پدر
بهی و ز تخت و ز گنج و گهر.
فردوسی.
بر نکونامی چونانکه بود
پدر مشفق بر نیک پسر.
فرخی.
برادر ما (مسعود) را بر آن داشتند که رسول ما را بازگردانید و رسولی با وی نامزد کردند با مشتی عشوه و پیغام که ولیعهد پدر وی است. (تاریخ بیهقی). ما امیرالمؤمنین را از عزیمت خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله مملکت پدررا بخواستیم. (تاریخ بیهقی). و بشنوده باشد خان... که چون پدر ما... گذشته شد ما غایب بودیم از تخت ملک. (تاریخ بیهقی). بر خان پوشیده نیست که حال پدر ما امیر ماضی بر چه جمله بود. (تاریخ بیهقی). امیر... داند که ما را بجای پدر است و مهمّات بسیار در پیش داریم. (تاریخ بیهقی). گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آنکه در پوستین خلق افتی. (گلستان).
- مثل پدر، مهربان چون پدر. و پدر پدر و پدر مادر، جدّ.
، یکی از اقانیم ثلاثه، نزد ترسایان. اب، آدم ابوالبشر، پدر پریان، جان ّ، پدر شدن، ابوّت.
- امثال:
پدر کشته کی میکند آشتی.
ترکیبها:
برادر پدر. (فردوسی). بی پدر. پدر بر پدر. هم پدر. (فردوسی). رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
پدر
آب، بابا، والد، باب
تصویری از پدر
تصویر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
پدر
((پَ یا پِ دَ))
جاندار نر (به ویژه انسان) که دارای فرزند است، مجازاً بنیانگذار، پدید آورنده چیزی تازه، مثل پدر شعر نو، عنوان احترام آمیز و مهرآمیز برای مردان سالخورده، بابا، باب، واله، صلواتی نوعی تحسین و تمجید که غالباً بر
تصویری از پدر
تصویر پدر
فرهنگ فارسی معین
پدر
اب، ابو، باب، بابا، والد، قاید
متضاد: مادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پدر
پدر: نیکبختی، در حال مرگ: شرمساری، پدر شدن: تحولات - لوک اویتنهاو
۱ـ اگر در خواب پدر خود را ببینید، علامت آن است که با مشکلی در زندگی مواجه می شوید. مشکل شما حل نمی شود مگر با فرد عاقلی مشورت کنید. ، ۲ـ اگر خواب پدر خود را ببینید که پیش تر مرده است، علامت آن است که کارهای شما به سختی پیش خواهد رفت. ، ۳ـ اگر دختری خواب پدر خود را ببیند که پیش تر مرده است، نشانه آن است که نامزدش او را فریب می دهد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پدرام
تصویر پدرام
(پسرانه)
آراسته، نیکو، شاد، سرسبز، خر م، شاد و خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
(پِ رِ)
فیلیپ دو، نام یکی از مخترعین فرانسوی، متولد در لورمارن (ولکوز)، وی به دعوت الکساندر اول امپراطور روسیه به لهستان رفت و نزدیک شهر ورشو کار خانه ریسندگی تأسیس کرد و مهندس نامی کارخانه های لهستان گردید (1775-1845 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پدری کردن
تصویر پدری کردن
مثل پدر دلسوزی کردن: در حق فلان پدری کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدروذ
تصویر پدروذ
ترک گفتن چیزی یا کسی را، خدا حافظی وداع بدرود: (از آن پس بپدرود با یکدگر بسی بوسه دادند بر چشم و سر) (فردوسی)، ترک متروک دور جدا: (مرا کردی چنان یکباره پدرود فکندن نام و ننگ خویش دررود) (ویس و رامین)، سلامت. یا پدرود بودن، خدا حافظی کردن، برای کسی سلامتی خواستن: (تو پدرود باش ای جهان پهلوان که جاوید بادی و روشن روان) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدری
تصویر پدری
((پِ دَ))
پدر بودن، منسوب به پدر مانند خانه پدری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدری
تصویر پدری
الأبوّيّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پدری
تصویر پدری
Paternal, Fatherliness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پدری
تصویر پدری
paternité, paternel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پدری
تصویر پدری
父性 , 父親の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پدری
تصویر پدری
والدیت , پدرانہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پدری
تصویر پدری
পিতৃত্ব , পিতৃসংক্রান্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پدری
تصویر پدری
ubaba, wa baba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پدری
تصویر پدری
babalık, babacan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پدری
تصویر پدری
부성 , 아버지의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پدری
تصویر پدری
पिता का प्यार , पितृसंबंधी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پدری
تصویر پدری
אבהות , אָבִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پدری
تصویر پدری
отцовство , отцовский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پدری
تصویر پدری
keperkasaan, paternal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پدری
تصویر پدری
ความเป็นพ่อ , ของพ่อ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پدری
تصویر پدری
vaderschap, vaderlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پدری
تصویر پدری
paternità, paterno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پدری
تصویر پدری
paternidade, paterno
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پدری
تصویر پدری
父性 , 父亲的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پدری
تصویر پدری
ojcostwo, ojcowski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پدری
تصویر پدری
батьківство , батьківський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پدری
تصویر پدری
Väterlichkeit, väterlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پدری
تصویر پدری
paternidad, paternal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی