جدول جو
جدول جو

معنی پخم - جستجوی لغت در جدول جو

پخم
چادری که هنگام تکان دادن درخت میوه دار زیر آن می گیرند تا میوه ها در آن بریزد، چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند می کنند تا آنچه نثار می شود در آن بریزد، فخم، تخم
تصویری از پخم
تصویر پخم
فرهنگ فارسی عمید
پخم
((خَ))
فراوان، زیاد، بسیار، بفجم، فخم، بفخم
تصویری از پخم
تصویر پخم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخمگی
تصویر پخمگی
کودنی، کم هوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخمه
تصویر پخمه
کودن، کم عقل، کندفهم، کم هوش
فرهنگ فارسی عمید
(پَ مَ / مِ)
ساده. غبی ّ. پپه. چلمن: بچه پخمه است
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ / مِ)
سادگی. حالت و چگونگی آنکه پخمه است و رجوع به پخمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پخت
تصویر پخت
مسطح، پهن، پخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخم
تصویر بخم
منحنی، خمیده، خم دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پام
تصویر پام
قرض، دین، گونه، وام
فرهنگ لغت هوشیار
شیر ستبر شیر دفزک، مهربانی، دوستی، نرمی، لاشخوار کرکس از پرندگان بازی با کودک، نرماندن نرم گردانیدن، آسان کردن سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخم
تصویر دخم
دخمه، مقبره، سردابه که مرده را در آن جای دهند
فرهنگ لغت هوشیار
جراحتی که بوسیله آلات جاریه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد، ریش، نشان وارد کردن تیغ و تیر و مانند آن که بر بدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچ
تصویر پخچ
پهن پهن شده کوفته پخ پخش پخج، پژمرده، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخم
تصویر تخم
دانه، تخم درخت و غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم
تصویر پشم
موهائی که بر تن حیوانات چون شتر وگوسفند و بز روید
فرهنگ لغت هوشیار
گردنه گریوه کتل بش بند سر کوه، زمین پست و بلند. یا سر پژ گرفتن، (ظاهرا بصورت سخریه و استهزا) کار را بکمال رساندن باشد از خوب یا زشت مثل اینکه امروز گویند: (معرکه کردی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوم
تصویر پوم
قسمی بازی که در آن گلوله ای را با راکت بسوراخی داخل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخج
تصویر پخج
پهن پخش پخچ پخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخش
تصویر پخش
پهن شدن بر اثر فشار
فرهنگ لغت هوشیار
گدازش کاهش بدن، تافتن دل از غم و غصه، گدازش موم و پیه و روغن از حرارت، چروک خورده و پیر شده چون پوست دست و پا در آب گرم یا آفتاب کنجل ترنجیده پژمرده، پژمرده از نیستی و غم، گداخته، مزروع بی آب حاصل آمده، ناقص. عشوه ناز، خرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخمگی
تصویر پخمگی
سادگی، حالت آن پخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخمه
تصویر پخمه
شخص کودن و نفهمبی عرضه ساده ابله پیه چلمن غبی: (این مردهای بی نور و پخمه برای زندگانی حاجی های بازار بزارهالله مناسب ترند) (دشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخم
تصویر اخم
چینهای ابرو و پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدم
تصویر پدم
کاروان کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخن
تصویر پخن
بانگ آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخل
تصویر پخل
پرپهن خرفه فرفخ بقله الحمقاء رجله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی خاک تراب، کاجیره کاژیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخمگی
تصویر پخمگی
((پَ مِ))
بی عرضگی، سادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخمه
تصویر پخمه
((پَ مِ))
ساده لوح، بی عرضه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پخش
تصویر پخش
توزیع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تخم
تصویر تخم
بذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زخم
تصویر زخم
جرح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پخمه
تصویر پخمه
ابله، بی عرضه
فرهنگ واژه فارسی سره
ابله، بی عرضه، چلمن، خرفت، دنگ، کودن، گول
متضاد: زرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد